چند روز پیش وقتی از افشین خماند، خواستم به بهانه تولد مارادونا چیزی بنویسد او پشت فرمان بود. اما چند دقیقه بعد مطلبی در تلگرام برایم آمد که اعتراف می کنم یکی از بهترین مطالب پشت فرمانی بود که خواندم. بخش هایی از آن مطلب را اینجا به اشتراک می گذارم:
«ما با دو نفر مواجه هستیم، یکی مارادونا که ساخته رسانه هاست و دیگری دیه گو که پسر بچه عاشق فوتبال است...من از مارادونا بدم می آید، اما عاشق دیه گو هستم.»
در مستند مارادونای آصف کاپادیای این جمله را مربی بدنساز تیم ناپولی می گوید، ما هم انگار با او همراه هستیم و دو مارادونا را می شناسیم، مارادونایی که دوستش داریم و مارادونایی که نادیده اش می گیریم. مارادونایی که دوستش داریم همان مارادونای جادوگر است. مارادونای محبوب ما، محبوب همه یک نسل، مارادونای جام جهانی مکزیک بود، ما همه همراه آن گزارشگر شدیم وقتی او بزرگترین گل تمام دوران ها را وارد دروازه انگلستان کرد، همان گزارشگری که فریاد می زد او انگار از این جهان نیست، او انگار از کره دیگری آمده است. راست می گفت این فوتبال نبود، او فوتبالیست نبود. آن گلی که به انگلیس زد چیزی بود مثل تابلوی نقاشی مونالیزا یا مجسمه ای از میکل آنژ یا شعری از حافظ... کهنه نمی شود، تکرار نمی شود و همیشه باید ستایشش کرد، بی ذره ای از افول. مارادونا با آن گل فراتر از زمان و مکان ایستاد.
یاد فیلم بچه های خیابان می افتم، فیلمی بی ربط به فوتبال درباره بچه های بزهکار شهر ناپل. پسر بچه ای که نجات می یابد پیراهن شماره ده مارادونا را می پوشید. او برای همه ما منبع الهام بود. ما از مارادونا دریبل زدن را یاد گرفتیم، جنگیدن با همه مشکلات و موانع را. ما که نسل موشکباران و کوپن بودیم، باید همه چیز را دریبل می زدیم و چه الگویی ستایش برانگیز تر از دیه گو آرماندو مارادونا. وقتی در کوچه پس کوچه های شهر با توپ دولایه لاکی دریبل می زدیم انگار بودن و توانستن مان را فریاد می زدیم و یادمان بود که به عشق مارادونا دریبل می زنیم.
مارادونای دومی هم هست، مارادونای دوپینگ، مارادونای اعتیاد، مارادونای بچه های نامشروع و...که حتی الان هم نمی خواهم درباره اش بنویسم.
خود مارادونا در همان مستند کاپادیا می گوید: «وقتی بازی فوتبال شروع می شود، همه مشکلات حل میشود.»
256 251
نظر شما