شانزده سال است اندر کشمکش با کینه ها
ای خدا تا کی چنین ناپاکی اندر سینه ها
پاک می گردد نجس با خاک، اما قلب بد
می شود تکثیر اندر مسلخ آیینه ها
چشم دل چون کور گردد، چشم سر محروم شود
از تماشای هزاران لعل در گنجینه ها
باغ های عشق می گردند نو در جان نو
مرده می گردند گلها در دل پارینه ها
روزها نورند و شب ها تار در چشم یقین
می شود چیزی دگر در چشم این بوزینه ها
می کنم خود را مسلّح با دعای دوستان
حرز آنان پیش من، از شنبه تا آدینه ها
زخم ها بر دست ها و بر دلم افزون شدند
عمر را اندوختم با خون دل در پینه ها

شعری تازه که دهم دی ماه 1400 سرودم.
کد خبر 1588179
نظر شما