تبحر اصلی شهریار در سرودن انواع گونه‌های شعر فارسی مانند مثنوی، غزل، قصیده، قطعه، رباعی و شعر نیمایی است.

مشخصه بارز اشعار او سادگی و روانی‌ست که اثر را به بیان مکالمه نزدیک می‌کند.

شعر زیر با عنوان «خرابات» از جمله سروده‌های اوست:

دوشینه گذشتم به خرابات علی کور
مأمور ملاقات کسی بودم و معذور

رندان خراباتی تهران چه کثیفند
رحمت به‌‌ همان خاک‌نشینان نشابور

غاری‌ست سیه، خوابگه غول و شیاطین
جانکاه‌تر از کوره و دلگیر‌تر از گور

خورشید از این دخمه بی‌رخنه و روزن
در رفته و جا داده به افلیج و شل و کور

از تنگی و تاریکی و بوگند دم و دود
روزش همه شب، شب که دگر نور علی نور

پرغلغله چون دیگ، پر از شلّه قلمکار
وز هر رقمی هسته در او بُنشن و بلغور

کاسب، فُکُلی، شوفر و حمال و لبویی
شیخ و عرب و ارمنی و فَعله و مزدور

افروخته بس شعله پیِ شیره در آنجا
مشنو که ستاره ندمد در شب دیجور

از شیره آن‌ها که کِشد شیره جان‌ها
بس بارِ خجالت که کشد شیره انگور

یک سلسله در عین سلامت همه بیمار
یک طایفه در سنّ جوانی همه رنجور

هی عطسه و هی سرفه و هی فین و اخ و تف
کز دست خماری‌ست فِزرتِ همه قمصور

یک دسته سر انداخته در پای چراغند
دل فارغ از اندیشه دنیا و شر و شور

هی دود سیاه است برون تاخته چون مار
از لای سبیلی که به هم ریخته چون مور

این یک پکرِ نوبه و در چرتِ خماری
وان یک به سر نشئه و لم داده و کیفور

این سر به گریبان شده چون حاکمِ معزول
وان تکیه به مسند زده چون خازن گنجور

این جز پیِ خیمازه لب از هم نگشاید
وان حرف زند با تو همه خارجِ دستور

دستی که به نی زود تَرَک می‌رسد آنجا
با آیتِ نصر آمده و رایتِ منصور

وان کوئه لبش بر لبِ نی، گر همه شاه است
با دشمن قاهر بود و لشکر مقهور

صد مرد خمار است کم از یک زن نشئه
صد شهر خراب است کم از یک ده معمور

هی صحبت سیخ است و نی و دوده و فندک
هی وصف فلان پوش که بوده‌ست آباژور

هی غرغر کاشی‌ست که: «ته‌بندی ماکو؟»
هی غرش ترکی‌ست که: «دور نوبه منیم دور»

هی «شیره بده» داد زند: «شیره که می‌خواست؟»
با نعره دریده‌تر از دردر شیپور

هی قهوه‌چی آید سر و پاکرده لگدمال
با سینی پرچایی و با سمبه پرزور

سردسته این شیره‌کشان چاق کنانند
افتاده بر شعله چو موسی ز بر طور

سیخی به کف و شیره درآمیخته از سیخ
چون خوشه خرمای سیه در کف ناطور

شیره به سر شعله همی رقصد و بوید
چون مشک تتاری که فشانی‌ش به کافور

زان سوی دگر مشتری نوبه رسیده
پروانه‌وش افتاده آن شمع شفانور

هی سیخ به نی می‌خورد و می‌پرد از چرت
تا با لب شاکر مکد آن رحمت مشکور

هر دود که چون شیره جان می‌مکد از نی
روحی‌ست که گویی به تن مرده دمد صور

سیاله نشئه دودش در رگ و اعصاب
آن‌گونه که بهبود دود در تن رنجور

این چاق‌کنان ملت بی‌حال عجیبند
یک مشت سیاسوخته و لات و لش و عور

افتاده به یک دنده و نصف بدن افلیج
خون‌مرده تنی پر لکه چون کاغذ ممهور

ازجمله یکی بود که گفتند بلوچی است
بگریخته در کودکی از مکتب بمپور

می‌گفت که این بنده در ایام جوانی
رفتم سفری تا به امیریه و شاپور

این دسته ریاضت‌کش بی‌اجرت و مزدند
وان دسته که در هند، ریاضت‌کش مأجور

تعقیب مفتش هم از این شیره قاچاق
بابی‌ست در این مسئله ممدود، نه مقصور

آری، که همین شیره با قیمت جان نیز
کی بی‌سر خر باشد و بی‌مانع و محظور

باید که یکی شیره‌ای فرز و فداکار
پیوسته کشیک دم در ماند و مأمور

هر چاق‌کنی گوش به زنگ است که باید
تا گفت «مفتش» کند ابزار گم و گور

ریزند به چاهی که در آوردن آنها
از بهر کسی نیست دگر ممکن و مقدور

غوغای غریبی‌ست در آن روز مفتش
جنجال کلاغ است همه قار و همه قور

آن دست مفتش که بگیرد مچ اینها
حقا که بود مستحق ضربت ساطور

جمعی دگر از خیل مریدان خرابات
با منقل و وافور همه مونس و محشور

زانوی ادب دوخته بر منقل و سرگرم
با صحبت گل‌کرده‌تر از آتش وافور

هی راست شوند از بر آن آتش و هی خم
چونان که در آتشکده‌ها موبد و دستور

صوت همه با غنه‌تر از نغمه پشه
چشم همه وارفته‌تر از نرگس مخمور

بس رشته حکایات ببافند و بگویند:
«این‌ها به تواریخ و سیر آمده مسطور»

بس صحبت شیرین که در آنجا به میانه
از شاه شهید آید و خاقانک مغفور...

عیبش که شنفتی، هنرش نیز بگویم:
عیبش هم فاش است و هنر‌ها همه مستور

دوزخ که در او نیست کسی را به کسی کار
جنّت بود آن دوزخ و این دوزخیان حور

این‌جا که رسد هیچ به جز صلح و صفا نیست
گر خود همه دزد است و تبهکار و سلحشور

نه صحبت جنگ است و نه آلمان و نه بلژیک
نه قصه چین است و نه ژاپون و نه منچور

یک جوقه زده حلقه سر ساغر و ساقی
یک دسته شده دایره بر تنبک و تنبور

زان گوشه هم آن رند نوازنده نامی
می‌کوفت فسون‌کار‌ترین زخمه به سنتور

آن زخمه که چون نیش خلد در دل عاشق
وان خاطر رنجور کند خانه زنبور

سوی دگر آن رندک خواننده استاد
می‌خواند و به بر داشت دل عاشق مهجور

می‌خواند یکی دلکش ماهور دل‌انگیز
با لحن دل‌انگیز‌تر از دلکش ماهور

از شربت ما هور نشسته دهن کام
پاشید به ریش جگر ما نمک از شور

من ناظر این طرفه مناظر، که به ناگاه
جلب نظرم کرد یکی شاهد منظور

پرورده حورا و پس‌افتاده خورشید
گل‌چهر و سمن‌موی و ملک‌زاد و پری‌پور

چون گوهر همراه خزف، همسر ناباب
چون اطلس پیوند قدک، وصله ناجور

کنده ز تن از شدت گرما کت و شلوار
انداخته بیرون تن چون چینی و بلور

آن تیره فضا بود یکی نهر گل‌آلود
وان ماه حصاری‌ش یکی ماهی محصور

کم‌کم دهن پند و ملامت بگشودم
ظاهر همه مغمومم و باطن همه مسرور

کای شوخ! تو را چه به خرابات؟ که حیف است
همسایه فخار کنی کاسه فغفور

در کام پلنگان نبود مرتع آهو
در پنجه شاهین نبود لانه عصفور

زاغ است نه بلبل، که نشیند به سر خار
خار است نه گلبن، که دمد از بر قازور

امثال تو لیسانسیه در علم حقوقند
وز بهر فرنگ آمده آماده کنکور

فرداست که از شیره شوی لنگه این‌ها
با هیکل منحوسی و با منظر منفور

سر بود به پایین و جوابش سر بالا
بابا شملش یافتم و مشدی و مغرور

من هرچه بیانم شکرین، پاسخ او تلخ
او هرچه دهانش نمکین، دیده من شور

کم‌کم به سر منقبت خویش رسیدم
کان فاضل معروفم و آن شاعر مشهور

دیدی زمن البته فلان تکه منظوم
خواندی زمن البته فلان قطعه منثور

هرگز من و تو اهل خرابات نباشیم
پیداست که بودیم همین یک‌شبه مجبور

بوسیدمش آن‌قدر لب لعل که دیدم
نوشین لبش از نیش سبیلم شده ناسور

آن زخم که لاقیدی او در دل من زد
ترسم کشدش کار لب زخم، به تنتور

این قصه اگر عبرت ارباب نظر بود
من تهمت خود خواستم و عبرت مزبور

28/242

کد خبر 162945

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • شجاع IR ۱۸:۰۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۰
    11 1
    الحق والنصاف لقب استادي برازنده شهرياراست وبس چه حيف كه ازاين نوادرديگردرايران نامي نيست
  • بی نام US ۱۳:۲۸ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۲
    0 1
    عالی
  • بی نام A1 ۰۷:۱۸ - ۱۳۹۶/۰۹/۲۲
    0 0
    این شعر ناقص است دنباله آن را کو؟

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین