او که جلال نام گرفت و بعدها نامی شد، بعد از پایان دبستان،» دور از چشم پدر در کلاسهای شبانه دارالفنون نام نویسی کرد و روزها در بازار مشغول ساعتسازی، سیمکشی و چرمفروشی شد تا سال 1322 که عنوان دیپلمه آمد زیر برگه وجودش و به این ترتیب جوانکی با انگشتری عقیق به دست و سر تراشیده و نزدیک به یک متر و هشتاد، از آن محیط مذهبی تحویل داده شد به بلبشوی زمان جنگ دوم بینالملل. جنگ که تمام شد، دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی) را تمام کرده و معلم شده بود. جلال که از همان دوران دانشجویی وارد سیاست شد و دست به قلم برد، امروز یکی از بزرگان ادبیات معاصر است که در کنار سبک تازه و نوشتههایی که به دنیای ادبیات هدیه کرده، جایزهای ادبی نیز دارد تا به این ترتیب پس از مرگ هم بر ادبیات مؤثر باشد اما اگر بتوانیم و بگذاریم این تأثیرگذاری به بهترین وجهش صورت بگیرد.
گرانترین جایزه ادبی
جایزه ادبی جلال آلاحمد، دو سال است که پا گرفته. سال 85 شورای عالی انقلاب فرهنگی مصوبهای داشت که بر اساس آن جایزه جلال بنیان گذاشته شد و هر سال دوم آذر ماه همزمان با سالروز تولدش برگزار میشود. اولین دوره جایزه جلال سال گذشته برگزار شد و دومین جایزهاش این روزها مرحله داوری را پشت سر میگذارد. جایزه جلال بنیانگذاری شد تا وسیلهای باشد برای ارتقاء زبان و ادبیات ملی، دینی و بهانهای برای بزرگداشت پدیدآورندگان آثار برجسته بدیع و پیشرو. در این جایزه کتابهایی بررسی و داوری میشوند که سال قبل از برگزاری برای اولین بار چاپ شدهاند. داستان بلند، داستان کوتاه نقد ادبی مستند نگاری و تاریخ نگاری از جمله موضوعات این جایزه است و ارزش جوایز نفرات اول هرکدام از این رشتهها، نشان ادبی جلال آلاحمد به علاوه 110 سکه بهار آزادی است. همچنین از آنجا که در این مسابقه به بخش داستانی توجه شده، از سال گذشته مسابقه ادبی کتاب ماه بخش مربوط به ادبیات داستانی را حذف کرده است.
دوم آذر سال پیش که جایزه آلاحمد برگزار شد هیچکس نتوانست به این جوایز دست پیدا کند. مراسم این جایزه در تالار وحدت برگزارو بهانهای شد برای دریافت بیش از 3517 عنوان مورد ارزیابی قرار گرفت اما در نهایت فقط 5 عنوان کتاب که توسط داورسوم نیز مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت، شایستۀ تقدیر شناخته شدند.
جایزه بدون دبیر جلال
اما امسال دومین دوره جایزه جلال آلاحمد بدون دبیر به کارش ادامه میدهد و این روزها داوران مشغول بررسی آثار رسیده هستند. دبیرخانه دومین دوره جایزه جلال آلاحمد از ابتدای شهریور ماه و بعد از جمعآوری آثار، داوری مرحله اول را آغاز کرده و آن را تا آخر شهریور یا اوایل مهر به پایان خواهد رساند. طبق روال بعد از پایان داوری مرحله نخست، داوری مرحله دوم آغاز میشود و در نهایت برگزیدگان بخشهای مختلف در مراسمی که روز دوم آذرماه همزمان با تولد جلال آلاحمد در تالار وحدت برگزار میشود، جوایز خود را دریافت خواهند کرد. دبیرخانه دومین جایزه جلال آلاحمد نه تنها از ارائه هر اطلاعات دیگری مثل تعداد آثار رسیده به دبیرخانه خودداری کرده، بلکه محمدعلی رمضانی فرانی را هم به عنوان دبیر معرفی کرده بود، در حالی که رمضانی بعد استعفا از سمتهایش در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به دانشگاه برگشته است.
اما علی شجاعی صائین، مدیرعامل مؤسسه خانه کتاب از انتخاب دبیر علمی جایزه جلال آلاحمد در آیندهای نزدیک خبر داده و اعلام کرده که همه ارکان جایزه کار خود را انجام میدهند و مشکلی وجود ندارد.
مدیر عامل مؤسسه خانه کتاب که دبیرخانه این جایزه در آنجا مستقر است، اگر چه معتقد است همه چیز به خوبی پیش میرود اما حاضر به ذکر نام داوران نیست و ترجیح میدهد نام داوران را بعد از برگزاری مراسم اعلام کند. باید دید امسال با توجه به این شرایط کدام نویسندهها خواهند توانست جایزههای قابل توجه این مسابقه را ببرند.
اتفاقاتی که در روند برگزاری دومین دوره مسابقه جلال رخ داده است، باعث ایجاد شائبه توسط برخی روزنامهها و نشریات داخلی شد مبنی بر اینکه جایزه ادبی جلال آلاحمد به صورت دو سالانه برگزار خواهد شد. هر چند بعدها این شائبه برطرف شد.
جلال آل قلم
جلال آلاحمد در یازدهم آذرماه ۱۳۰۲ در خانوادهای مذهبی-روحانی به دنیا آمد. اما در ۱۳۲۳ به حزب توده پیوست و نخستین مجموعه داستان خود به نام «دید و بازدید» را در همین دوران منتشر کرد. او سال ۱۳۲۶ دومین کتاب خود به نام «از رنجی که میبریم» را چاپ کرد که حاوی قصههای شکست مبارزاتش در حزب توده است و همین مقدمهای شد برای انشعاب جنجالی جلال از حزب توده. او که تأثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت، به جز نوشتن داستان به نگارش مقالات اجتماعی، پژوهشهای مردمشناسی، سفرنامهها و ترجمههای متعددی نیز پرداخت. شاید مهمترین ویژگی ادبی آلاحمد نثر او بود. نثری فشرده و موجز و در عین حال عصبی و پرخاشگر، که نمونههای خوب آن را در سفرنامههای او مثل «خسی در میقات» و یا داستان-زندگینامه «سنگی بر گوری» میتوان دید. انشعاب وی از حزب توده هم در همین سال اتفاق میافتد. پس از این انشعاب است که برای مدتی به قول خودش ناچار میشود به سکوت که البته سکوت وی به معنای نپرداختن به سیاست و بیشتر قلمزدن است.
آلاحمد در ۱۳۲۷ در اتوبوس اصفهان به تهران با سیمین دانشور، که او نیز دانشجوی دانشکده ادبیات داستاننویس و مترجم بود، آشنا شد و در ۱۳۲۹ با وی ازدواج کرد. پدر آلاحمد با ازدواج او با دانشور مخالف بود و در روز عقد به قم رفت و سالها به خانه آنها پا نگذاشت.
با قضیه ملی شدن نفت و ظهور جبهه ملی و دکتر مصدق جلال دوباره به سیاست روی آورد. وی عضو کمیته و گرداننده تبلیغات «نیروی سوم» شد که یکی از ارکان جبهه ملی بود. سال 1331 با عده دیگری از «نیروی سومیها» بعد از اطلاع از محاصره منزل دکتر مصدق فوراً به آنجا رفت و در مقابل منزل دکتر مصدق به دفاع از او سخنرانی کرد؛ اشرار قصد جان او را میکنند اما جان سالم به دربرد. در اردیبهشت ۱۳۳۲ به علت اختلاف با رهبران نیروی سومیها از آنها هم کناره گرفت. دو کار ترجمه وی، «بازگشت از شوروی» ژید و «دستهای آلوده» سارتر، مربوط به همین سالها است.
پس از کودتای ۲۸ مرداد، آلاحمد دچار افسردگی شدیدی شد. در حقیقت او ناکارآمدی ایدههای انقلابی چپ و راست آن زمان را در عمل دید. همچنین در طی این کودتا شاهد همدستی کادر رده بالای حزب توده در حمایت از سرکوب مردم توسط عناصر غربی بود و از آن بسیار سرخورده شد. در این سالها وی کتاب خود را تحت عنوان «سرگذشت کندوها» که کنایه از شکست جبهه ملی و برد کمپانیهای نفتی است، به چاپ رساند. وقایع این مقطع از تاریخ ایران باعث انقلاب روحی و فکری در جلال شد و او دوباره به دین و مکتب رجوع کرد. جلال سکوت کرد و از نو خود را کاوید که روندش را میشود در پس داستان «مدیر مدرسه» دید. یکی از دغدغههای اصلی ذهن جلال دراین سالها تضاد بنیادهای سنتی جامعه و همچنین دوری از اسلام و استعمارزدگی و غربزدگی فرهنگ ایرانی بود، که همین او را به سمت خلق شاهکاری چون «غربزدگی» کشاند.
وی در سال ۱۳۴۲ به اتفاق علیاکبر کنیپور برای سفر حج به مکه رفت. پیش از این سفر در ملاقاتی که با امام خمینی داشت با وی آشنا شد. کتاب غربزدگی هم مورد توجه امام قرار گرفته بود. جلال در مراسم ختم پدرش با امام خمینی (ره) دیدار کرد و گفتوگوی کوتاهشان منجر به نوشتن کتاب در خدمت و خیانت روشنفکر شد که تا پس از پیروزی انقلاب اجازه انتشار نیافت. او در این دوران پیوندی مستحکم با سران نهضت نوظهور اسلامی برقرار کرد اما مرگ زودهنگامش اجازه فعالیت بیشتر را از او گرفت.
جلال در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در سن چهل و شش سالگی در اسالم گیلان درگذشت. پس از مرگ نابهنگام آلاحمد، جنازه وی به سرعت تشییع و دفن شد. سیمین دانشور قتل جلال توسط ساواک را تکذیب کردهاست ولی برادرش شمس معتقد است که ساواک او را به قتل رسانده و شرح مفصلی در این باره در کتاب از چشم برادر بیان کردهاست.
متن نامه آلاحمد به امام خمینی (ره)
«مکه روز- شنبه31 فروردین 1343- 8 ذی حجه 1383»
آیتاللها! وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر الپرواز (! ) بودند به سمت بیتالله، این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد. اما اینجا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیلهای کنم برای عرض سلامی بد نیست. اول اینکه مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی احساء - جنوب غربی خلیج فارس، حوالی کویت و ظهران - میگفت 80 درصد اهالی احساء و ضوف و قطیف شیعهاند و از اخبار آن واقعه مولمه پانزده خرداد حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسیده باشد که اگر کسی از حضرات روحانیون به آن سمتها گسیل بشود هم جا دارد و هم محاسن فراوان.
دیگر این که در این شهر شایع است که قرار بوده آیتالله حکیم امسال مشرف بشود، ولی شرایطی داشته که سعودیها دو تایش را پذیرفتهاند و سومی را نه. دوتایی را که پذیرفتهاند داشتن محرابی برای شیعیان در بیتالله و تجدید بنای مقابر بقیع واما سوم که نپذیرفتهاند حق اظهار رأی و عمل در رؤیت هلال. به این جهت حضرت ایشان خود نیامدهاند و هیأتی را فرستادهاند گویا به ریاست پسر خود. خواستم این دو خبر را داده باشم. دیگر این که گویا فقط دو سال است که به شیعیان در این ولایت حق تدریس و تعلیم دادهاند، پیش از آن حق نداشتهاند.
دیگر این که «غربزدگی» را در تهران قصد تجدید چاپ کرده بودم با اصلاحات فراوان. زیر چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما. دیگر اینکه طرح دیگری در دست داشتم که تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت. و توضیح اینکه چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق طرف سلطنت را گرفتهاند و نمیبایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و به حضرتتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان میکنم نشان داده باشم. مقدماتش در غرب زدگی ناقص چاپ اول آمده. دیگر اینکه امیدوارم موفق باشید. والسلام.» همچنان که آن بار در خدمتتان به عرض رساندم فقیر گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش بر آید. دیده شد که گاهی اعلامیهها و نشریاتی به اسم و عنوان حضرات در میآید که شایستگی و وقار نداشت. نشانی فقیر را هم حضرت «صدر» میداند و هم این جا مینویسم: تجریش آخر کوچه فردوسی. والسلام
نظر شما