داده است به ما شخص خدا سيبزميني ها، شخص خدا داده به ما سيبزميني گيرم كه زميني است، بگو زيرزميني است! اما رسد از سمت سما سيبزميني از سمت سما هم نرسد مسالهاي نيست قطعاً رسد از مزرعهها سيبزميني دنياست اگر مزرعهي آخرت تو بهتر كه بكاري همهجا سيبزميني آري همهجا؛ فرق ندارد كه چپ و راست حتي تو بكار «اَوْسَطُها» سيبزميني! در كوه و كمر، دشت و دمن، جنگل و صحرا هرجا كه كند برّه چَرا سيبزميني هم روي زمين چمن شهر بكار و هم در كف استخر شنا سيبزميني در باغچهي كوچه و در جوي خيابان در خانه و بر بام و هوا سيبزميني! بر سنگ كف شركت و در پشت اداره در دفتر كار روسا سيبزميني گفتي: «چه بكاريم در اينجا كه بصرفد؟»
آخر چه سوالي است رضا؟!... سيب
زميني باور كن اگر بهرهاي از فهم و خرد داشت ميكاشت بشر توي فضا سيبزميني (در ضمن «رضا» هست رفيق من و چندي است هي كاشته با ميل و رضا سيبزميني ميگفت: «چه خوب است كه از اينهمه موجود بوده است در اين خانه مرا سيبزميني در خانهي ما رونق اگر هست، عجيب است؟ جايي كه هي آورده صفا سيبزميني») توضيح دهم تا نشود سوء تفاهم تا خوب بداني كه چرا سيبزميني «آدم» هوس سيب درختي كه نميكرد كي داشت كسي مساله با سيبزميني؟ البته «بنيآدم» از آن پس، همه خوردند مانند من و ما و شما سيبزميني... از بحث كشاورزيمان دور نيفتيم گفتيم: بكاريد - هلا! - سيبزميني بگذار جهان پُر شود از لطف حضورش آن منشأ خير و برَكا سيبزميني «ت» از تهِ «خير و بركات» آمده اينجا چون بوده و هست اِند وفا سيبزميني انگار كه منظور مرا درك نكردي! آخر تو بگو نيست كجا سيبزميني؟ چپ، راست، عقب، بيخ، بغل، پشت، مقابل سرتاسر هرگونه سرا سيبزميني اصلاً به همين دور و بر خويش نظر كن در جمع شما كرده چهها سيبزميني! نه، خوب تماشا كن و دقت كن و بشمار ها، حدّاقل شصتوسهتا سيبزميني يا اينكه بينداز در آيينه نگاهي شايد كه ببيني چه بسا سيبزميني! گيريم كه اينبار به حرفم نرسيدي راهي است پُر از گردنه تا سيبزميني بنشين كه بگويم من از اين چيز دلانگيز تا افتد در ذهن تو جا سيبزميني امروز در اين بيت، عجب جمع عجيبي است من، تو، حسن، آزاده، مُنا، سيبزميني اوقات خوش آن بود كه با دوست... هدر رفت اوقات خوش آن است كه با سيبزميني... ما درس سحر در ره جايي ننهاديم خوانديم سحر، ظهر، مسا، سيبزميني ما گاو نبوديم ولي يونجه گران است خورديم بهجايش چه بجا سيبزميني! آن مادهي پر فايده در كلّ امورات آن مايهي ابقا و بقا، سيبزميني آن گوهر ناياب كه آسان بتوان يافت آن درّ گران قدر و بها، سيبزميني آن در همهكار از همهكس كارگشاتر آن در همه ره، راهگشا، سيبزميني هم در همه داغيست خنكسازتر از يخ هم بر همه درديست دوا، سيبزميني هم در همه رنجيست بسي باعث خنده هم در همه انواع عزا، سيبزميني تا بوده بشر، در همهجا بوده موثر در رفع خطر، دفع بلا، سيبزميني هم عين حيات است و بقا در همه احوال هم ضد هلاك است و فنا، سيبزميني دانند زنان بيشتر از اكثر مردان شش چيز گران است: طلا، سيبزميني ما با جُهَلا، با بُلَها كار نداريم عشق است براي عقلا سيبزميني ايشان همه دانند كه در راه تنفس يك چيز نياز است: هوا، سيبزميني درياب تو اين نكته و بگذار ببينند كوتهنظران توي غذا، سيبزميني گشتيم، نبوده است، شما نيز نيابيد در گوني هر بي سر و پا سيبزميني مردم دو گروهند در اين ساحت و قطعاً از اين دو نبوده است سوا سيبزميني: جمعي همه ديوانه و دلبستهي سنت هستند به سبك قدما سيبزميني يك عده در اين عرصه، بسي پُستمدرناند بايد بهشان گفت پساسيبزميني ما زنده به آنيم كه آرام... بگيريم ما زنده به آنيم كه... ها، سيبزميني بايد بشوي تا كه ببيني كه چه خوب است بايد بشوي... «آره، يهپا سيبزميني!» جوري كه نباشد پس از آن قابل تشخيص در پيرهنت كيست؛ تو يا سيبزميني اين شيوه بياموز اگر طالب فيضي هرگز نخوري آب اگر تشنه نباشي...
نظر شما