سمیه علیپور: عبدالرضا کاهانی این روزها فیلم سینمایی «اسب حیوان نجیبی است» را روی پرده سینماها دارد؛ فیلمی که با دشواریهایی در زمینه دریافت مجوز نمایش و در نهایت محدودیتهایی برای تبلیغات به نمایش عمومی درآمد.
این فیلم ماجرای همراهی شبانه چند نفر است که حضور شخصیتی با ظاهر پلیس در کنار آنان اتفاقاتی را در پی دارد.
نشست کافه خبر فیلم سینمایی «اسب حیوان نجیبی است» با حضور کاهانی در مقام کارگردان، ماهایا پطروسیان به عنوان بازیگر و سعید قطبیزاده، کیوان کثیریان و مهرزاد دانش به عنوان منتقد برگزار شد؛ نشستی که در آن کاهانی ترجیح داد بیشتر شنونده دیدگاه منتقدان باشد.
سعید قطبیزاده، منتقد: فیلمهای رضا (کاهانی) به طور منطقی این را به ما ثابت میکند که میتواند خیلی خوب آدمها را برای نقش انتخاب کند. خانم پطروسیان مدتها بود کار نکرده بودند و یا اگر کار کرده بودند دیده نمیشد، اما در این فیلم احساس کردم یکی از بهترین کارهایتان را ارائه کردهاید با اینکه شما را به عنوان یکی از خانمهای کمدین میشناسم و بازیگر خیلی خوب، اما در این فیلم جنس بازی که رضا از شما گرفته و نوع بازی که خودتان ارائه دادهاید برای من خیلی غافلگیرکننده بود؛ مکثها و سکوتها موقعیتسازی با زبان اشاره.
ماهایا پطروسیان، بازیگر: اتفاقا من در سینمای تجاری هم در سالهای اخیر کمرنگ ظاهر شدم، اگر در سینمای تجاری حضور پررنگتری داشتم بیشتر دیده میشدم و شما نمیگفتید که او کجاست. خیلی سعی کردم به آن جنس سینمای تجاری که از من میخواهد نقشهای جوابپس داده را تکرار کنم و یا داستانهایی که هیچ تازهای برای گفتن ندارند و هیچ فرم تازهای برای گفتن داستانهای قدیمی خود ندارند، دوری کنم.
من با وجود اینکه تداوم حضورم را با سالی یک کار در کارنامهام داشتهام، اما این شانس را نداشتم که آن یک کار آن طور که باید دیده شود. حتی اگر نقش خوبی مثل «ازدواج در وقت اضافه» را داشتم که نقش کاملا متفاوت بود، امکان آن نبوده که نقش دیده شود.
اصولا حضورم در فیلم آقای کاهانی جدا از این حساب و کتابها و این روند است. اولا به خاطر فیلمسازی او و شناختی که قبلا از فیلمهایشان داشتم و اینکه اصولا من در بازیگری قائل به این نبودم که حتما نقش محوری داشته باشم، سالها بود که این اتفاق در کارنامه من میافتاد. من حتی بعد از «دیگه چه خبر» با اینکه نقش اول را داشتم و کار پرفروش شد، باز هم در نقشهای مکمل ظاهر شدم؛ در فیلم آقای موتمن، فیلم آقای داودنژاد یا «خواب لیلا».
اصلا برای من مسئلهای نبود اینها، مسئله من این بود که آن نقش در آن قصه و شرایط و فضایی که کارگردان میخواهد ایجاد کند چه جایگاهی دارد، چه هویتی دارد و در داستان چه فضایی اشغال میکند و چه بازدهی دارد. برای من به عنوان بازیگر این مهم بود که اینجا میتوانم شخصیت جدیدی را خلق کنم. همه اینها در کنار حضور آقای کاهانی و سابقه و فیلمهایی که داشتند و صداقت و فروتنیشان زمان پیشنهاد کار مرا وارد این فیلم کرد.
زمانی که برای پیشنهاد نقش تماس گرفتند خیلی ساده خودشان را معرفی کردند و شرایط فیلم را گفتند و اینکه نقش کوتاه است و از من پرسیدند اصلا علاقمند هستم در چنین نقشی بازی کنم. این روند در سینمای حرفهای ما خیلی باب نیست. معمولا میبینیم یا دستیاران و یا مدیران تولید تماس میگیرند، بازیگر از فیلترهایی رد میشود تا با کارگردان صحبت کند. این ارتباط خالصانه و دوستانهای که ایشان برقرار کردند، از همان اول نشان داد نگاهشان به بازیگر چیست و بازیگر در کارشان چطور مهرهای است.
قطبیزاده: تعدادی از بازیگران که نیمی از تجربه و اعتبار شما را ندارند، فقط به واسطه حضور مستمر در سینما و تلویزیون در بادی میخوابند و وقتی به آنان میگویید آقای کاهانی میخواهد فیلمی بسازد که شما یک سکانس در آن بازی دارید، به آنان برمیخورد. وقتی آدم فکر میکند شما نقش اصلی خیلی از فیلمهای مهم را بازی کردهاید و حالا جسارت حضور در نقشهای کوتاه را نیز دارید، برای ما خیلی اهمیت دارد، چون این نگاه را درک میکنیم. این میل به جستجوگری و تکاپو و اینکه بعد از 20 سال فکر میکنید باید تجربهاندوزی کنید و حتی در یک سکانس هم خوب ظاهر شوید برای ما خیلی قابل احترام است.

عبدالرضا کاهانی کارگردان فیلم «اسب حیوان نجیبی است»
عبدالرضا کاهانی، کارگردان: هیچ وقت احساس نکردم خانم پطروسیان نقش کوتاه در این کار بازی میکنند، نه تنها خانم پطروسیان، نگاه من به بازی بابک حمیدیان، اشکان خطیبی و احمد مهرانفر هم چنین بود. برخورد من هم این طور نبود با آنان، خود خانم پطروسیان میتواند با جزئیات بیشتر به ما بگوید که واقعا وقت گذاشتیم و تمرین مفصل کردیم و نقشهای کوچک را تحلیل کردیم و کوچک به آن نگاه نمیکردیم. نه به این دلیل که خانم پطروسیان بازی میکند به این دلیل که قرار است آن شخصیت به درد فیلم بخورد.
من از همکاری با این دوستان لذت بردم و تجربه جدیدی برای خودم بود؛ اینکه میگویند نقش کوچک وجود ندارد بازیگر کوچک وجود دارد را به عینه دیدم و تجربه کردم. من از لحظه لحظه همکاری با خانم پطروسیان لذت بردم و مترصد این هستم روزی بتوانم همکاری مبسوط با ایشان داشته باشم.
او از تمام وجودش مایه میگذاشت و جاهطلب بود و به سادگی راضی نمیشد هر کاری را راحت انجام دهد و باید او را قانع می کردم این کاری که انجام میدهیم درست است و او روی جزء جزء نقشش کار کرد. اگر میبینید او و دیگر دوستان نقش کوتاهی در فیلم دارند به خاطر لطفی است که به من دارند. ما قرار بود دور هم باشیم و با هم کار کنیم و هرکسی گوشهای از این فیلم را گرفته است و حجم آن اهمیتی نداشت. به خاطر دارم روزهایی که خانم پطروسیان بازی نداشت چند باری پیش ما آمد و انگار جزئی از گروه بود.
مهرزاد دانش، منتقد: خانم پطروسیان نقش شما نقش خاصی در این فیلم است. شهره در موقعیت نوسانی قرار دارد، با دست پس میزند و با پا پیش میکشد. رابطه خاصی با مستاجرش دارد. درک شما از شخصیت شهره چه بود. زمانی که فیلمنامه را میخواندید و با هم صحبت میکردید نگاهی هم به گذشته این آدم داشتید؟
پطروسیان: ما چند جلسهای با آقای کاهانی صحبت کردیم و نظراتمان را درباره نقش گفتیم و دقیقا همه این اتفاقات افتاد. با وجود اینکه شهره حضور کمی از نظر زمان در فیلم دارد، یک شخصیت کامل از او ساختیم و این طور نبود که فکر کنیم او آدمی است که میآید و دیالوگی میگوید و میرود. در صحبتهای من آقای کاهانی این نقش پیدا شد. با توجه به تمریناتی که انجام میدادیم و دیالوگهایی که میگفتیم فکر کردند این نقش با بازی من باید چه ویژگیهایی داشته باشد. ما به گذشته این آدم فکر کردیم و آینده او را هم در نظر داشتم.
کاهانی: خانم پطروسیان نکاتی را درباره این نقش نوشته بودند و جزئیاتی را در مورد او در نظر گرفته بودند. همه چیز را بررسی کردیم تا ایشان بتوانند راحتتر بازی کنند.
پطروسیان: 50 درصد لذت بازی همین ساخت شخصیت در ذهن است؛ اینکه چقدر بتوانید از آن شخصیت را ارائه دهید بخش دوم ماجراست. فیلمنامه دستمایه اولیه را در دست قرار میدهد و بازیگر این شخصیت را از خطوط نوشته شده خارج میکند و به آن ابعادی میبخشد. اینکه چقدر آنچه تجسم شده بتواند به عینه درآورد به تکنیک و قدرت او و شرایط حاضر در فیلم بازمیگردد. ما به گذشته و شغل این شخصیت فکر کرده بودیم.
قطبیزاده: نکات مهم فیلم از همان سکانس شکل میگیرد. حتی مخالفان فیلم معتقدند نیمه اول فیلم خیلی خوب است و یکی از سکانسهای خیلی خوب، سکانس شماست. برای اینکه آدرس دقیق به تماشاگر داده نمیشود از همان سکانس درمیآید. تماشاگر میفهمد این شخصیت چه خواستهها و منشی دارد، آنقدر رضا در اجرا مهارت دارد که هم میگوید و هم نمیگوید. جنس رابطه بین این مالک و مستاجر نگفتههایی دارد که از این ایما و اشارهها قابل درک است. حضور عطاران در جمع تغییر ظاهر شما به واسطه حضور او همه برگرفته از شکل بازی شماست که به نظرم اگر بازیگر دیگری بود این قدر نمیتوانست این نقش را چنین دربیاورد.
دانش: پارتنر بازی شما هم خیلی مهم است؛ بابک حمیدیان با نوع بازی خود و روحیهای که قرار است از شهره ببینیم که به واسطه بهانه کردن یک عطر میخواهد رابطه از دست رفته را احیا کند در مقابل قیافه همیشه خندان بازیگر مقابلش و این نکته جالبی است.
قطبیزاده: فضای کلی فیلم از آنجا روشن میشود و تماشاگر میفهمد قرار نیست همه چیز سر راست به او گفته شود.
پطروسیان: تکتک این شخصیتها ما به ازا دارند. مناسباتی که در فیلم نشان داده میشود مناسبات شهرهای بزرگی مانند تهران است. اگر تلخی در کار میبینیم و طنزی که از نبود تناسبها به وجود میآید همه در جامعه ما وجود دارد. شاید خیلی کمرنگ آن را آقای کاهانی سعی کردند اینجا نشان دهند.
قطبیزاده: لطف فیلم به این است که مشکلات جامعه را نشان نمیدهد، شخصیتها را نشان میدهد و از پس آنها به شرایطشان پی میبریم. خلوتی برای این شخصیتها در نظر گرفته میشود که شروع به شوخی و خنده میکنند و به امور روزمره میپردازند. اگر کارگردان دست بگذارد روی مشکلات مثلا نقش شهره دیگر فیلم چیز دیگری میشود، ولی لطف فیلم به این است که اصلا چیزی را اغراق نمیکند. فلسفه فیلم و شبگردیها این است که مشکلات فراموش میشود و فرصتی برای دوستی کردن به وجود میآید. آدمهایی که در کنار هم قرار میگیرند آدمهای نامتجانس به لحاظ جایگاه اجتماعی، شخصیت، سن و سال و غیره و این چیزی است که به شدت در جامعه احساس میشود؛ اینکه آدمها از هم دورند.
گسستهای اجتماعی در جامعه شهری به خوبی خود را در فیلم نشان میدهد، روابطی که زودگذر هستند و بیشتر از اینکه بر پایه احساسات باشند براساس چیزهای دیگری است.
پطروسیان: و یا اقتصاد و یا پر کردن تنهاییها با حضور در جمع. البته همه اینها برداشتهای من از فیلم است. این چیزی که در مورد نقش من گفتید در مورد سایر نقشها هم صادق است. در مورد شخصیت اصلی فیلم که عطاران است، باز هم نمیدانیم که از کجا آمده، خانواده دارد یا نه ولی میتوانید شرایط او را تجسم کنید و قصه او را در ذهن بسازید.
قطبیزاده: همین برای شما سئوال نبود؟ فضایی که در دو سه فیلم اخیر کاهانی میبینیم با دیگر فیلمها فرق دارد. وقتی بازیگر فیلمنامهای را میخواند از کارگردان میپرسد چرا نقش این طوری است و از کجا شروع میشود و کجا میرود و هویت او کجاست و چه تاثیری در فیلم دارد. تصور میکنم این چالشی است که آقای کاهانی با بازیگرانش دارد. زیرا موقعیتهایی که او در فیلمنامههایش ترسیم میکند موقعیتهای عجیبی است و در سینمای ایران مشابه آن را نداشتیم. شما این مشکل را نداشتید؟

ماهایا پطروسیان بازیگر فیلم «اسب حیوان نجیبی است»
پطروسیان: من اساسا از تعریفی که ایشان از داستان کردند با شخصیت آشنا شدم. اول برای من فضای کلی قصه را تعریف کردند و با ذهنیتشان از طریق خودشان آشنا شدم نه از طریق فیلمنامه. ایشان پایه اصلی داستان را ترسیم کردند و گفتند ما به واسطه دورخوانیها فضا را زنده میسازیم و این ممکن است تا روز اجرا هم ادامه داشته باشد. روزی که من گریم شدم و آماده شدم تا لحظه آخر خوانش مجددی از آن سکانس داشتیم و هرکس جایگاه خودش را در گفتوگو با دیگران بازنگری میکرد.
منظورم این است که چیزی قطعی وجود نداشت که من در مورد جایگاه آن صحبت کنم، این جایگاه ذره ذره ساخته میشد. ممکن بود جاهایی احساس کنم کاش این را در پلان بستهتری بگویم. در صحنهای که کمی احساسیتر بود و به پلیس التماس میکردم، احساس میکردم بهتر است صورت من نیمرخ نباشد و بیشتر دیده شود، اما آقای کاهانی اصرار داشتند نیم رخ گرفته شود.
قطبیزاده: این احساس از کجا میآید.
پطروسیان: میل به دیده شدن. من احساس میکنم در نگاه بازیگر است که خیلی چیزها دیده میشود و حالا در این پلان نگاه من دیده نمیشد و نگران بودم بعضی چیزها از دست برود.
قطبیزاده: وقتی فیلم را دیدید به نظرتان آمد رضا درست میگفت؟
پطروسیان: به نظرم رسید همه چیز آنجا نشان داده شده است. ممکن است در فیلم دیگری لازم بود جور دیگری باشد، اما در این جنس جواب میداد.
قطبیزاده: هیچگاه به رضا نگفتید چرا این شخصیت در فیلم ادامه پیدا نمیکند؟
پطروسیان: نه. چون قرار نبود ادامه پیدا کند. از روزی که به آن فکر کرده بودم قرار بود همین باشد.
قطبیزاده: یعنی او نمیتوانست از همان آدمهایی باشد که در ادامه فیلم با هم همراه میشوند؟
پطروسیان: نه او از آن جنس آدمها نیست. او به این فکر میکند که برای فردایش چه برنامهای داشته باشد و تصور نمیکنم حوصله این شبنشینی را به این شکل داشته باشد.
کیوان کثیریان، منتقد: یکی از نکاتی که در فیلمنامههای آقای کاهانی هست و خودش باید بگوید که از تئاتر میآید یا نه؛ این است که فیلمنامهها جنس ابزورد دارد. ابزورد از آن جنسی که در تئاتر معمولا در مورد آن حرف میزنیم. موقعیتهای ویژهای که خلق میشود و ممکن است ادامه پیدا نکند و در مقطعی که به کمک کل داستان میآید، این موقعیتها میآیند و میروند. موقعیتهای به خصوصی که گاهی تلخ است و گاهی لبخند دارد و این پازلی است که کنار هم چیده میشود و کلیت را میسازد. گاه احساس میکنیم بعضی چیزها نیمه رها شده در کل قصه، غافل از اینکه این از آن نوع قصههای توام با روابط عللی و معلولی استانداردی که میشناسیم نیست و یک قصه مدرن است. نگاه ابزورد در فیلمهای کاهانی وجود دارد و در «هیچ» حتی به اسم فیلم هم نفوذ کرده است. وقتی فیلمنامهها را مینویسید به این نوع پرداخت توجه دارید؟
کاهانی: ابتدا باید این نکته را بگویم که من اصلا دوست ندارم خودم به این چیزها فکر کنم. این بیشتر به شما (منتقدان) بازمیگردد چون اگر قرار باشد به اینها فکر کنم ممکن است دیگر راحت نتوانم فیلم بسازم. من باید راحتتر فکر کنم و درگیر عناوین و القاب و این چیزها نباشم و خالصتر باشم. ممکن است واقعا از تئاتر آمده باشد یا ذهنیت خودم باشد؛ من سعی میکنم فضای فیلم با حال خودم نزدیک باشد. همه چیز از فیلتر خودم عبور کند. شخصیتهایی که در فیلم میبینیم با همدیگر فرق دارند، ولی احساس میکنم همه مال من هستند. روی اینها تاکید دارم، اما نه با فشار. اگر خودم را درگیر القاب و اسامی کنم ممکن است نتوانم راحت کار کنم.
کثیریان: منظور من این نبود که با فرمولی از پیش تعیین شده کار میکنید، منظور من این است به آن جنس کار تعلق خاطر دارید.
کاهانی: پایاننامه تئوری من «کرگدن» اوژن یونسکو بود و کار عملیام هم نمایش «مستخدم ماشینی» پینتر. در آنجا هم نمیدانستم چرا این کارها را دوست دارم. در دانشگاه هرکسی سراغ چیزی میرفت و یکی هم مثل من فکر میکرد حال این نمایشنامهها با حال خودش عجینتر است.
کثیریان: این نتیجهای که میدهد همین است؛ برشهایی از زندگی که با آن در تماس هستیم. آدمهایی را میبینیم و قصهشان را دنبال نمیکنیم و پشت آن به قول سعید (قطبیزاده) قصهای هست. این آدمها در فیلمهای شما پشت دارند و نشانهگذاریهایی میشود که میتوان در مورد آنها فکر کرد. به نظر میرسد این برگرفته از دلبستگی به همان نوع ادبیات نمایشی است.
قطبیزاده: تصور من این است که رضا کاهانی در دو فیلم اخیر خود به یک سبک رسیده است و دیگر تجربهاندوزی نمیکند و به لحن ثابتی رسیده است. اگر بازیگر دعوت میکند، او را به ضیافتی دعوت میکند که خودش ترتیب داده و اگر فیلمبردار میآید به خواستههای او عمل میکند. به همین دلیل «هیچ» و «اسب...» مسیر تازهای را در سینمای ایران باز میکند. سبک کاهانی در این دو فیلم ضد درام است. دوربین او با وجود اینکه لخت است اما مکث نمیکند روی شخصیتها.
از طریق دیالوگ شخصیتپردازی میشود و جالب اینکه دیالوگها از جنس اطلاعات دادن نیست. همه در یک فضای نشئه عجیب گیر افتادند و این چیزی است که منتقد را به این میرساند که فضا یا گروتسک یا ابزرود است. عطاران موقعی که در لباس پلیس میآید همه براساس واقعیتهای اجتماعی انتظار یک نوع رفتار خاص را دارند، اما وقتی با سنگ زیر آیفن بازی میکند تماشاگر متوجه میشود با چه دنیایی طرف است.
آن چیزی که اینجا ساخته میشود نوع دیگری از درام است که هیچ ارتباطی با مستند و واقعنمایی ندارد و نسبتی با کشمکشهای معمول ندارد.
کثیریان: در اینجا با یک درام نو روبرو هستیم که یکی از نشانههای آن تاثیر چندگانه اتفاقات است و هر اتفاقی دلالت بر یک چیز نمیکند. این در فیلمهای اخیر آقای کاهانی هست.
پطروسیان: چیزی که در مورد صحبتهای شما به نظر من در مقام تماشاگر به نظر میرسد، نکته جالب این است که به شدت واقعگرایانه است. ممکن است کسی اسم ابزورد روی آن بگذارد، اما واقعیت این است که در جامعهمان و مناسبات اجتماعی و خانوادگیمان به همین بهمریختگی و عجیبی خندهآور است.
اینکه آدمهای فیلم ساده برخورد میکنند با موضوع پلیسی که با آن روبرو هستند، اینکه موضوعات غیراخلاقی و عجیب دیگر قبح ندارد و به شکل خندهآوری درآمده است. خود ما وقتی دور هم جمع میشویم از خیلی اتفاقات غیراخلاقی که در جامعه رخ داده صحبت میکنیم و اینها را با شکل طنزی بیان میکنیم. ممکن بود در چند دهه قبل از اینها به عنوان یک فاجعه یاد میشد.
این هجومی که از شهرستانها به شهر تهران آوردند بدون اینکه اینها بتوانند زندگی شهرنشینی درستی داشته باشند و خیلی چیزهای دیگر دست در دست هم داده تا به این شرایط برسیم. ادغام فرهنگهای مختلفی که از جاهای مختلف آمدهاند منجر به اتفاقاتی میشود که در فیلم شاهد آن هستیم و به همین خاطر است که نیازی به ارائه توضیح در مورد شخصیتها احساس میشود. آقای کاهانی خیلی پالودهشده و تمیز شخصیتها را ارائه کردهاند.

نشست فیلم «اسب حیوان نجیبی است» در کافه خبر
کثیریان: این در اسم فیلم هم دیده میشود.
کاهانی: این جلسه از چند منظر برای من جذاب است. یکی اینکه به عنوان کارگردان فیلمی در جلسهای نشستهام که چند منتقد درجه یک در مورد فیلم من گفتوگو میکنم و من شنونده هستم و این میزانسن را تاکنون ندیدهام. از منظر دوم احترام به گروه است. آنچه که سر فیلمبرداری بود اینجا اتفاق میافتد. برای من ماهایا پطروسیان در فیلم هیچ فرقی با عطاران ندارد. من تلاش کردم پایبند به همه گروه باشم و پوستر فیلمم عکس همه اهالی فیلم باشد.
قطبیزاده: نکتهای که در فیلم کاهانی برای من منحصر به فرد است و در چند فیلم اولیه عیاری آن را دیدم گریز از ادبیت است. یعنی اگر در فیلم فوقالعاده اصغر فرهادی دیالوگی هست که شهاب حسینی به ترانه علیدوستی میگوید یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بیپایان است مثل یک جمله ادبی در نمایشنامه «اتللو» و یا دیالوگی از فیلم «کازابلانکا» است که در آن زمان سینما به ادبیات بسیار نزدیک بود.
اینکه کاهانی با این نوع دیالوگنویسی سینما را از ادبیات کاملا جدا میکند. آدمها با هم حرف میزنند، اما پیامی را انتقال نمیدهند، اما حرفشان ادامه هم نیست. آدمها با هم حرف میزنند و اینها ربطی به شمایل و لباس و موقعیت اجتماعیشان ندارد و عجیب اینکه همه آدمها یک جور حرف میزنند و با این حال میگوییم اینها شخصیت هستند.
نمیدانم رضا چقدر فکر کرده تا به این شکل برسد. یکی از ویژگیهای سینمای ما دوبله بوده که دوبلور میآید و به دیالوگ وزن میبخشد، ما آن سینما را دوست داریم و عجیب است که در فیلمهای تو میبینیم میتوانیم این نوع سینما را هم دوست داشته باشیم.
سر «هیچ» در همینجا دو سال قبل گفتم چیزهایی در این فیلم هست که اصیل نیست. شگردهایی که تو در روایت به کار گرفتی از ضعفت میآید و چون بلد نبودی قصه تعریف کنی، فیلم را دو قسمت کردی. آنقدر موقعیتسازی برای تو برای انتقال مفهوم مهم بوده که آن شخصیت نمادین را ساختی.
اما در «اسب...» همه شخصیتها مثل هم هستند و فیلم سیر مشخصی دارد؛ شروع و پایان مشخص. اینکه در این بین چه اتفاقی میافتد بحث زمان است. این را دوست دارم که به جایی میرسی که همان جنس ناب و خالص و بیپیرایه سینما؛ که در آن حرف زدن در خدمت رئالیسم است.
کاهانی: ما در اینجا نه، ده نفر هستیم و هیچکدام شبیه دیگری نیستیم. دور هم جمع شدیم و درباره موضوعی با هم صحبت میکنیم و با یکدیگر ارتباط برقرار میکنیم. مثل ما در هیچ جای دنیا نیست و هیچ آدمی شبیه دیگری نیست، هر آدمی برای خودش بیهمتاست.
من در این حد فهمیدم که فیلمها باید به سازندهها نزدیک شود. اگر به سازنده نزدیک شود دیگر میتوان فیلمها را شناخت و دیگر نیازی به تیتراژ نیست، چون آن آدم خالص فیلم را ساخته و به خودش به شدت نزدیک است. من سعی میکنم فیلمم را به خودم نزدیک کنم و هر کسی فرمولی برای خودش در این زمینه دارد.
فیلم در جزئیات رئالیستی است و در کلیت دیدگاه شما درست است. ما میبینیم که آدمها طبیعی حرف میزنند و رفتار میکنند.
دانش: در مورد نسبت فیلم و واقعیت من این طور برداشت میکنم که فیلم خیلی از معضلات را نشان میدهد و فقط نشان میدهد. اما فیلمساز روی اینها سوار نمیشود تا موعظه کند تماشاگر را و شعار نمیدهد. او این آدمها را محکوم نمیکند.
قطبیزاده: این خیلی نکته جالبی است که میگویی. آدمها با ظاهر مختلف اجتماعی در زیر این نقاب و پوشش چه آن زن کراکی که شاید در آستانه مرگ است، چه این پلیس کاذب و چه آن آدم الکی که منشیاش را در خانهاش حبس کرده وجهی انسانی دارند که آن درونمایه فیلم میشود و آن نیاز به ارتباط و دوستی است.
این شبگردی برای من یک ویژگی عرفانی دارد؛ اینکه انگار آدمها خلوتی پیدا میکنند تا خود واقعیشان را نشان دهند. صحنهای که کارن همایونفر (شخصیت پیمان) در چند موقعیت درباره شخصیت باران کوثری توضیح نمیدهد و همه به او سرکوفت میزندد و ناگهان موضوع علنی میشود که این یکی از معدود صحنههای فیلم است که واقعیت را به صورت صریح و عریان اعلام میکند. این موضوع همینجا میماند و در سایر صحنهها حتی چندان این توضیحات برای ما اهمیت ندارد و به همین خاطر به نظرم این بخش کمی اضافی است.
جنس فیلم تو جنس آدمهای بذلهگویی است که دوستی را فرصتی میدانند برای رهایی از مشکلات زندگیشان. سرخوشی در فیلم یک بهانه است و این فیلم را خیلی شرقی و ملموس میکند. اینکه آدمها زیر نقابهای اجتماعیشان وجوه مشترکی برای ارتباط دارند. عجیبترین آن همان صحنه پایانی است که عطاران نقاب را برمیدارد و آن پول را به حبیب میدهد و حبیب حیرت میکند از آن صحنه.
پطروسیان: در ادامه صحبتهای شما چیزی که به نظر من رسید این بود که آدمهای فیلم به شدت تنها هستند. جمع هشت نه نفرهای هستند که با هم شب را میگذرانند و این بهانهای است برای پر کردن تنهایی زندگیشان. حتی آدمهایی که گذری به زندگیشان میزنیم مثل زن صاحبخانه و همسایهاش خیلی تنها هستند و این تنهایی موجب ایجاد ارتباط میان افراد نامتجانس شده است. ما خواستیم در عصر حاضر تنها باشیم زیرا از زندگی جمعی سنتی خسته شدیم ، اما حالا که تنهایی شدیم، این تنهایی آزاردهنده شده است. حتی مقابل خانه اشکان خطیبی میرویم میبینیم او هم برای پر کردن تنهایی خود مهمانی گرفته است.
قطبیزاده: خانم پطروسیان این تفسیر شما تفسیر درستی نیست، فیلم کاملا ضد این را میگوید. فیلم بیان میکند آدمها هرچقدر هم تنها باشند، دوستهایی دارند که با آنان قدم بزنند.
پطروسیان: ما تنهایی تکتک شخصیتها را درک میکنیم. پارسا مثلا نمیتواند موسیقی مورد علاقهاش را با کسی در میان بگذارد. عصاره این در صحنه آخر و با حضور عطاران دیده میشود. آن تنهایی عظیمی او زمانی که در کلهپزی نشسته و آن سکوت، عصاره آدمهای تنهایی است که دیدهایم.
قطبیزاده: چیزی که در ورای فیلم دیده میشود این است که در پایان مشخص میشود عطاران یک زندانی است و فرصت کوتاهی برای آزادی دارد و از این فرصت برای گرفتن آزادی از دیگران استفاده میکند. هدف او مهم نیست. او با اینکه آدم بزهکاری است در همین دوستی چیزهایی را یاد میگیرد و میفهمد ارزش دوستی میتواند مهمتر از جمع کردن پول باشد. این مفهوم عرفانی فیلم است که برای من خیلی دوستداشتنی است. از ابتدا به نظر میرسد این شخصیت قصد دارد از آدمها انتقام بگیرد، اما از جایی به بعد میفهمد که حبیب پول ندارد و بدهکار است و دلیل ادامه دادن با او همین دوستی است.
کاهانی: در یک سوم پایانی فیلم است که صحبت از رفتن به جای دیگری میشود و کارن همایونفر به پارسا میگوید ته جیبهایتان چیزی ندارید جور کنیم که این (سرکار با بازی رضا عطاران) برود. پارسا میگوید کجا برود؟ این در تایید صحبت تو است. در صحنه دیگری که به سمت خانه رامین میروند کارن میگوید اگر هم پول نداشته باشد خود رامین را میبینیم و این نشان میدهد دیدن آدمها اهمیت دارد. اگر فیلم در شب میگذرد به همین دلیل است که در شب تنهایی بیشتر نمود پیدا میکند.
یک بار حبیب به من گفت فردای آن شب را هم فیلمبرداری کنیم که شخصیت حبیب رضایی حالا لباس پلیس پوشیده و من گفتم آن دیگر ادامه این فیلم نیست چون روز میشود، این فیلم از شب شروع میشود و باید شب تمام شود.
قطبیزاده: اگر نکتهای منفی در مورد فیلم به ذهن میرسد به این دلیل نیست که آن نکته بد است، به این دلیل است که با کلیت قابل مشاهده هماهنگی ندارد. آنچه لحن فیلم را جاهایی تحت تاثیر خود قرار میدهد وجود جاهطلبیهای کارگردان است که به نظرم جواب نداده است.
یکی از آن پررنگ کردن بعضی نقشهای اجتماعی است. اگر ما مستی حبیب را میبینیم، یک مستی کاملا درونی است. جایی نمیبینیم این مستی بیرون بزند، در مورد شخصیتی که مهران احمدی بازی میکند شاید ظاهر او چندان تو ذوق نمیزند ولی بعضی اداهایی که در دیالوگ میآید به نظرم به فیلم آسیب میزند و مهمتر از همه اینکه نقشی که در فیلم دارد تعیینکننده نیست و به اندازه سایر آدمها دارای هویت نیست. همین طور اغراقی که در گریم مهتاب کرامتی شده خیلی از جنس فیلم نیست. این مخالف با لحن فیلم است.
اگر لحن فیلم روند ملویی دارد، آن شلوغی سکانسهای مهتاب کرامتی و اداهای مهران احمدی با سایر بخشها هماهنگ نیست.

ماهایا پطروسیان و عبدالرضا کاهانی
پطروسیان: در مورد مهتاب خب وقتی او معتاد است باید همین ظاهر را پیدا کند.
قطبیزاده: من مشکلی با موادی بودن مهتاب ندارم، اما این در این فضا جواب نمیدهد. او میتوانست معتاد باشد، اما این معتار اغراق شدهای که در فیلم هست باعث میشود صحنه تعقیب و گریزی با باران داشته باشند که خیلی بد است.
کاهانی: همین ایرادی که به فیلم میگیرد در مورد شخصیت مهران احمدی نگرانی من بود. بارها سر صحنه به این نتیجه رسیدیم که برخی دیالوگها را نگوید یا 13 بار گریم او را تغییر دادیم. اولین تست او موی بلندی بود که گفتم این کنار سایر شخصیتها جواب نمیدهد.
دانش: آنچه در مورد فیلم به لحاظ سلیقه خودم دوست داشتم اتفاق بیافتد این بود که شخصیت عطاران در همه صحنهها حضور پیدا میکرد.
کاهانی: آن شخصیت چیز دیگری برای ارائه ندارد که در همه صحنهها باشد. دوازده سیزده نفر در فیلم هستند و باید اجازه دهیم این تعداد آدم کنار هم جمع شوند. من روایت فیلم را این طور نمیبینم که عطاران در همه جا باشد. قصه به واسطه سرکار جلو میرود، اما برای شناخت آدمها کمی از دور میشویم و دوباره برمیگردیم.
قطبیزاده: فیلم «اسب حیوان نجیبی است» به لحاظ ژانر یک فیلم کمدی سیاه است، اما ممکن است به شما به عنوان کارگردان بر بخورد بگویی من فیلم کمدی نساختم، در حالی که موقعیتها عموما موقعیت کمیک است. سئوال مهمی که من از تو دارم این است که در «هیچ» و «اسب...» و تاجایی که شنیدم فیلم جدیدت این مایهها وجود دارد. آیا هیچ وقت نمیخواهی فیلم کمدی بسازی؟ فضایی باشد که مردم نخندند؟
کاهانی: من فکر میکنم فیلم کمدی نساختم و میبینم که مردم میخندند. من سعی میکنم به آنچه که میبینم و زندگی وفادار باشم و زندگی گاه خیلی خندهدار است، همان قدر که تلخ است. اگر به زندگی رئال نگاه کنیم طنز تلخ است. این حرفهایی که بین شخصیتها رد و بدل میشود در واقعیت خیلی زیاد است.
آدمها خیلی جواب همدیگر را نمیدهند. بیشتر سئوال میکنند و جواب نمیدهند. من میبینم آدمها یا طولانی مدت در کنار هم مینشینند و یا فقط رفت و آمد دارند و اتفاقا از همین گفتوگو جوابشان را می گیرند و از دست هم ناراحت هم نمیشوند. اینجاست که دیالوگ اصلا از بین میرود. اتفاقا از همین جاست که احساس میکنم زندگی وارد فیلم و فیلمنامه میشود.
مادامی که جوابها دقیق داده میشود و این میگوید و او درست جواب میدهد نزدیک به زندگی نیست. دنیای من اینچنین است.
کثیریان: جایی در شلوغی فیلم میبینیم که باران کوثری میگوید برویم شمال.
کاهانی: اتفاقا این در فیلمنامه بود و وقتی شخصیت را دوباره با باران تعریف کردیم مبنای پرداخت ما به شخصیت قرار گرفت، اینکه آدمی که میگوید برویم شمال چطور شخصیتی دارد.
قطبیزاده: چقدر کارن فوقالعاده است در فیلم و چه خوب نقش را با بازی نکردنش درآورده است.
کاهانی: کارن کاملا مقابل دوربین راحت بود و کمترین دردسر را با او داشتم و کمترین انرژی را برای او میگذاشتم چون میدیدم که چقدر درست بازی میکند. خودش نمیدانست و باقی بچهها هم به او انرژی میداند که درست کار میکند. او آدم آبروداری در سینمای ایران است و به ما اعتماد کرده بود.
کثیریان: شما قبل از کار تمرین هم میکنید؟
کاهانی: اصلا اساس کار من تمرین است. بیشتر تمرین میکنیم تا فیلمبرداری. زمانی که فیلمنامه را مینویسم احساس میکنم بهتر است زودتر تمام کنم و سر تمرین برویم تا باقی مسائل آنجا شکل بگیرد. من فیلمنامه را چیزی میدانم که قرار است آدمها را دور هم جمع کند. ما وقتی جلوی دوربین میرفتیم چیزی کم و زیاد نمیکردیم.
58243
نظر شما