جشنواره فیلم فجر برای من از بهمن سال 62 آغاز شد. 7 سال بود که تهران را ندیده بودم و آمده بودم برای شرکت در اولین شب شعر اعضای مرکز آفرینشهای ادبی کانون پرورش فکری که محلاش اول وزرا بود.
دو قدمی آنجا، در سینما آزادی، داشتند «جنگ ستارگان» لوکاس را نمایش میدادند و من که کمیک استریپاش را [در واقع استوری بُردش را؛ چون مو به مو عین فیلم اصلی بود!] در کیهان بچهها خوانده بودم، دلم داشت غش و ضعف میرفت برای دیدن فیلم اما صف بلیط چند کیلومتری بود! «اتفاق» آن سال «نقطه ضعف» اعلامی بود که تابستان سال بعد در سینما سپیدرود رشت دیدمش.
بعد فاصله افتاد بین یک عشقِ فیلم مقیم شهرستان با جشنواره. 68، دوباره به جشنواره رسیدم البته به لطف بلیطهای اهدایی! این بار با کیشلوفسکی آشنا شدم با «فیلمی کوتاه درباره کشتن». از جنگ ستارگان به کشتن رسیدم!
دوباره فاصله افتاد تا 72 که با «عجیبتر از بهشت» جارموش، باز قصه، تعریف تازهای پیدا کرد.
میخواهم بگویم که روزگاری این جشنواره واقعا ایدهدهنده بود در زمینه سینمای روز دنیا. حالا هم هست؟
بزرگترین دستآورد من در این سالها البته شناخت بهتر سینمای ایران بوده و بیشتر از همه شناخت کارگردانی به نام اصغر فرهادی. «درباره الی» را با خوششانسی دیدم چون یک ساعت و نیم قبل از نمایشاش در سینمای رسانه خبردارمان کردند و اگر برای ویژهنامه جشنواره نمینوشتم و مجبور نبودم که تا آخرین سئانس در سینما بمانم این فیلم را از دست میدادم. «جدایی نادر از سیمین» را هم به لطف دوستی که صندلی خالی نگهداشته بود در آن ازدحام غافلگیرکننده، بدون حواشی و مصیبت دیدم و... حالا فرهادی یک گلدن گلاپ به خانه آورده و یک اسکار هم منتظر است که زنگ را بزند!
هنوز مشخص نیست که در جشنواره امسال شانس دیدن فیلمی را داشته باشم یا نه، چون کارت حضورم باید از طرف انجمن منتقدان به دستم برسد و این انجمن هم زیرمجموعه خانهٔ سینماست که قصهاش به قول فردوسی پر از آب چشم است! با این همه دوست دارم که سینمای ایران امسال هم چند چهرهٔ تازه غافلگیرکننده در آستین داشته باشد چهرههایی که قادر باشند سینمای مخاطبِ عامپسندی مثل سینمای فرهادی را ارائه دهند که هم در ایران مخاطب داشته باشد هم در اروپا و آمریکا.
سینمای ایران نیازمند آثار کمخرجی مثل «جدایی نادر از سیمین» است که در بازارهای جهانی بتوانند لااقل 10 برابر هزینهشان را دربیاورند. این دخل و خرج دیگر «فریب جشنوارهای» نیست که منتقدانی مثل مسعود فراستی به آن اشاره کردهاند. سینمای نوین هنگکنگ هم از همین جا شروع کرد. سینمای ایران برای «صنعت» شدن سنگ بنا میخواهد و گرچه با منتقدان یادشده همرأی هستم که سینمای روشنفکرانه، نه میخواهد و نه میتواند چنین نقشی را بازی کند اما نمیتوانم در «واقعگریزی سیاستمحورانه» این منتقدان در نفی «سینمای حرفهای عامپسند» با آنها، همداستان باشم. [گر چه برای آنها هم، همداستانی من و چون من یا خلافاش، اصلاً مهم نیست!]
شخصا اهل سیاست نیستم و نانم هم در گرو آن نیست با این همه پیشنهاد میکنم که منتقدان فیلم این مملکت نظراتشان را در زمینه منافع ملی، تحت شعاع سیاست و نان حاصل از آن قرار ندهند. سینما میماند و سینماگرانی که بر زمانهٔ خود تأثیرگذارند؛ اما منتقدان -اغلب- رفتنیاند. بهتر آن است که ذکر خیری از خود در تاریخ نگارش برجا نهند نه اینکه سالها بعد نوشته شود که «میدانستند که به صواب نگویند و... چنان که افتد و دانی... گفتند!»
5858
نظر شما