روزنامه ایران نوشت:

 

 تنها شاهد آتش‌سوزی مرگباری که مادری و دو کودکش را قربانی شکست در شرکت هرمی کرد دختر بچه شیرین زبانی است که در حمام خانه پنهان شده بود. مائده 8 ساله وقتی مادرش گفت که هر کسی از مرگ می‌ترسد به حیاط خلوت برود با گریه خواست خواهر و برادرش را هم با خودش ببرد اما آنها برای سرنوشت شوم به مادر چسبیده بودند. تراژدی هولناکی بود که ساعت 13 و 30 دقیقه ظهر سوم بهمن ماه سال جاری در محله زیباشهر زاهدان رخ داد و در آن زنی 28 ساله به نام «فاطمه»،‌ وقتی در عضویت شرکت هرمی ورشکست شد دست به اقدام جنون‌آمیزی زد. وقتی همسایه‌ها از دختر بچه‌ شنیدند که مادرش خانه را به آتش کشیده است پلیس و آتش‌نشانی زاهدان را در جریان قرار دادند. دقایقی بعد آتش مرگبار خاموش شده بود و امدادگران در اتاق کوچکی که از پشت در آن بسته شده بود پیکرهای سوخته مادر خانواده و دو کودک 7 و 4 ساله به نام‌های «حنانه» و «علی‌اصغر» را دیدند.
بررسی‌های میدانی نشان داد که آتش‌سوزی عمدی بوده است و زمانی‌که دختر 8 ساله خانواده به نام «مائده» از حمام حیاط خلوت بیرون آمد همه شنیدند مادر خانواده با ریختن نفت روی اثاثیه و بستن درها آنجا را به آتش کشیده است.
از سوی دیگر پلیس آگاهی زاهدان تحت نظر سرهنگ عطار به تجسس‌های ویژه‌ای پرداخت و پی برد «فاطمه» از مدت‌ها پیش وقتی 12 میلیون تومان همسرش را پنهانی به خواهرش داده است تا در شرکت هرمی عضویت پیدا کند دچار اختلافات شدیدی شده است خصوصاً اینکه در سرمایه‌گذاری غیرقانونی شکست نیز خورده بود.

 

 گفت‌وگو با پدر خانواده
«حسین خمر» 29 ساله پدر داغدیده خانواده است، هنوز باور ندارد همسر و دو کودکش را در چشم بر هم‌زدنی از دست داده است:
از اختلاف با همسرت بگو.
دو ماه پیش خودروام را فروختم و خانه‌ام در محله مادرزنم را رهن دادم تا به محله بهتری در زاهدان رفته و در آنجا که زیباشهر است زندگی کنم، 12 میلیون تومان پول را در خانه گذاشتم و سرکار رفتم. شب وقتی برگشتم دیدم پول‌ها نیستند.
دزدیده شده بودند؟
خیر، «فاطمه» بدون اجازه من پول‌ها را به خواهر بزرگترش داده بود تا در یک شرکت هرمی که وی آن را هدایت می‌کرد عضو شود و سود زیادی بگیرد. همین باعث اختلافمان شد.
چه شرکت هرمی‌ای؟
یک شرکت عربی بود، من با فاطمه جر و بحث کردم که چرا پول‌ را دادی و خواستم «زینب»- خواهر زنم- پول را پس بدهد، وی مرتب امروز و فردا می‌کرد تا اینکه فهمیدیم کلاه بزرگی سرمان رفته است.
چه کلاه بزرگی؟
فهمیدیم خواهرزنم در همان محله‌مان از همسایه‌ها 160 میلیون تومان پول گرفته است و «فاطمه» نیز با وی همدست بود، انگار وقتی 7 صبح خانه را ترک می‌کردم و تا 9 شب 2 شیفت در بیمارستان کار می‌کردم «فاطمه» و «زینب» با هم سراغ همسایه‌ها می‌رفتند، خیلی‌ها به در خانه‌ام آمدند و شانس آوردم که هیچ‌کس به همسرم پول‌ها را نداده بود و خواهرزنم از سوی آگاهی زاهدان تحت تعقیب قرار گرفت.
قطع رابطه کردید؟
تقریباً. از خواهرزنم شکایت کردم و با تخلیه خانه‌ام در آن محله به زیباشهر نقل مکان کردم تا راحت زندگی کنم.
آخرین باری که با همسرت دعوا کردی کی بود؟
دو ماه پیش بود. بعد پرونده تشکیل دادیم و زندگی‌مان آرام شد.
خواهرزنت چه سرنوشتی داشت؟
ابتدا به اتهام 350 میلیون تومان کلاهبرداری بازداشت شد که شنیده‌ام به قید ضمانت آزاد شده است.
از روز حادثه بگو.
من سرکار رفتم و همه چیز آرام بود. ساعت 2 و 10 دقیقه بود که یکی از همسایه‌ها زنگ زد و گفت کجایی که بچه‌هایت سوختند، در کمتر از 10 دقیقه خودم را به خانه‌مان رساندم. باورم نمی‌شد. همه جا دود و آتش بود. از این آتش‌سوزی تنها دختر بزرگم زنده ماند. انگار همسرم بعد از ریختن نفت و بستن ‌در‌ها پرسیده چه کسی دوست دارد زنده بماند و مائده به خاطر ترس از سوختن، گفته نمی‌خواهد بمیرد، مادرش وی را به حیاط خلوت برده و خواسته به حمام برود و بعد در‌ها را قفل کرده است، دو بچه دیگرم از مرگ چه می‌دانستند و با مادرشان ماندند.
خانواده همسرت چه واکنشی نشان دادند؟
آن‌ها می‌گویند من دخترشان را کشته‌ام، خدا را شکر من سرکار بودم. از سوی دیگر دخترم زنده ماند و همه چیز را به پلیس گفت وگرنه من را ول نمی‌کردند، مراسم عزاداری را جداگانه گرفتیم و برخورد دیگری با آنها نداشتم.
هنوز از خواهر زنت شکایت داری؟
بله، خانه خرابم کرد، زندگی​ام از هم پاشید، همسرم بخاطر کارهایش عذاب‌وجدان داشت و خودسوزی کرد، بچه‌هایم را هم از من گرفت، من علی‌اصغر، را با نذر و نیاز از امام حسین(ع) خواسته بودم، امیدم همان پسر بود، پس از سال‌‌ها تنهایی و سختی داشتم به زندگی‌ام سر‌و سامان می‌دادم و الآن باید تنها بمانم.
با فاطمه اختلافات دیگری هم داشتی؟
اصلاً، تنها اختلافمان سر همین موضوع بود و الآن باید تنها بمانم.

 

گفت‌وگو با مائده کوچولو

دخترک شیرین‌زبان است و تند و تند حرف می‌زند، دلتنگ خواهر و برادرش است و می‌داند آنها هرگز باز نخواهند گشت:
دخترم بگو چی شد؟
اول مامانم لباس‌‌ها رو ریخت بعد شناسنامه‌‌ها رو ریخت روی فرش، به همه جا نفت هم ریخت، بعد گفت هر کی می‌خواد با من بسوزه بیاد و هر کی نمی‌خواد بره، گفتم مامان من می‌ترسم و می‌رم تو حموم، مامانم در‌ها رو قفل کرد و کلیدهاش رو به من داد اما من یادم رفت اونارو به مأمور‌ا بدم.
گریه می‌کردی؟
بله، گریه می‌کردم و جیغ می‌کشیدم. داد زدم مامان می‌تونی حرف بزنی چیزی نگفت بعد لباسشویی رو گذاشتم کنار دستشویی، روش یک گالن گذاشتم و به همسایه‌مان گفتم که بیاید که مامان خودش رو آتیش زده!
به مامانت گفتی این کارو نکن؟
نه نگفتم.
از حنانه و علی‌اصغر نخواستی باهات بیان حموم؟
به داداش و خواهرم گفتم بیایید، اون‌ها نیومدن و حنانه گفت ما می‌ریم پیش مامان.
اونا رو دوست داشتی؟
خیلی، از همه بیشتر داداشم رو دوست داشتم.
با حنانه بازی هم می‌کردید؟
خاله‌بازی رو دوست داشتیم.
دعوا چی؟
دخترک می‌خندد؛ دعوا هم می‌کردیم. مو‌هامونو می‌کشیدیم اما همدیگه رو خیلی دوست داشتیم.
دلت تنگ شده؟
خیلی، اونقدری شده که دارم دیوونه می‌شم.
الآن چی از خدا می‌خوای؟
دوست دارم اون‌ها پیش من باشن.
پس چرا تنها‌شون گذاشتی؟
می‌ترسیدم که من رو بسوزونه، خودم می‌دونستم می‌میریم.
مامانت گریه می‌کرد؟
نه گریه نمی‌کرد، بچه‌‌ها هم گریه نمی‌کردند.
وقتی اونجا رو آتیش زدند، صدایی نشنیدی؟
نه، من گریه می‌کردم. فقط صدای علی‌اصغر اومد، اون اسم من که مائده است رو بلد نبود. اومده بود جلوی در و می‌گفت حنانه در رو باز کن پاهام داره می‌سوزه، منم فقط گریه می‌کردم.
آخرین چیزی که از مامانت به خاطرت مونده، چیه؟
دیدم مامان پریز رو لخت کرد و گفت اونو با دستم می‌گیرم و از بچه‌‌ها خواست اونا هم بگیرن.
45282

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 197676

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 9 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 22
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۳:۰۸ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    44 1
    ميشه لطفا از اين خبرها روي سايتتون نذارين ؟؟ اين اتفاق خيلي وحشتناكه مردم به اندازه كافي مشكل دارن
  • زرتشت IR ۱۳:۲۱ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    21 0
    خدا همه مارو ببخشه-خيلي ناراحت شدم
  • بدون نام IR ۱۳:۳۱ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    23 6
    آخه اون دوتا طفل معصوم چه گناهی کردن؟؟؟ چرا انقدر بیرحم هستند این آدم ها؟؟؟ خدایا به حق جدم رسول ا... ( ص ) این زن را در بدترین نقطه جهنم بسوزان و دو طفل را همنشین طفلان حسین ( ع ) بفرما آمین...
  • فريد IR ۱۳:۳۸ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    17 1
    خداي من! چه فاجعه دردناكي! تصورش هم دل هر انساني رو ميلرزونه!اين فاجعه و مهر مادري ! آري ! زن ، هر لحظه ميتواند در دو سر يك طيف ، باشد! زن لبريز از احساس است! اما احساس شر هم در اين دايره جاي ميگيره، احساس مادري ! احساس نامادري! احساس محبت و صميميت! احساس انزجار و نفرت!احساس پاك بخشش ! احساس ناپاك تنفر! اين فاجعه مويد غلبه احساس است بر تعقل در شرايط بحراني ؛ در زن ؛ والبته احساس نفرت بر احساس مادري! آيا مرد خانواده مقصر است! كه هست! سلامت روان زن را اوست كه ميتواند تضمين كند! پدري كه نداند مادر در شرايط بحراني است!مرد نيست!مردي كه نداند ويژگي هاي روحي و رواني زن چيست ، ازدواجش غلط است!اين تفاوتهاست كه خداوند متعال در كتاب مقدسش (قرآن)؛بين زن و مرد قائل شده است.ولي ....
  • حسین IR ۱۴:۳۲ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    19 1
    ووووووووووووووووووووووووواااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی از این همه حماقت اشک اجازه نمی ده تا آخرش رو بخونم
  • بدون نام IR ۱۴:۳۵ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    15 0
    وحشتناك بود گاهي ميشه فقط سكوت كرد سكوت سرشار از سخنان ناگفته است
  • بدون نام IR ۱۵:۳۴ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    17 0
    جیگرم داره آتیش میگیره، خدا!
  • بدون نام IR ۱۵:۴۱ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    22 3
    ای وای ,ای وای , دلم گرفت از اینهمه نادانی و خودخواهی . خودتو کشتی به طفل های بیگناه چه کار داشتی. حیف این بچه ها ...
    • بدون نام IR ۱۴:۱۹ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۸
      0 9
      كارش درست بوده وقتي يك مادر به آخر خط مي‌رسه و مي‌خواد خودشو خلاص كنه دلنگراني مادرانه‌اش اجازه نمده كه بجه‌هاش توي اين دنياي بيرحم كه مادر دارهاش با رنج و سختي زندگي ميكنند تنها وبي مادر بمونند الان فقط بايد براي دختر زنده مونده دلسوزي كرد وگرنه بقيه كه راحت شدند
  • بدون نام IR ۱۶:۴۳ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    23 2
    غم انگیز بود ،خودتو آتیش میزدی بچه ها چه گناهی داشتن،خدا از گناهات نگذره
  • محسن خان IR ۱۶:۴۸ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    19 1
    نمی دونم چی بگم ... خدا گنجایش همه ما رو زیاد کنه... دعا می کنم خدا رحمتشون کنه چون توی شرایط عادی نبودند...
  • بدون نام IR ۱۷:۲۰ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    11 1
    خدایا !! آدم چی بگه ؟؟
  • سارا IR ۱۷:۲۷ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    16 2
    آخه بچه ها رو واسه چی سوزوند بیرحم
  • بدون نام IR ۱۹:۰۷ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    15 2
    خدايا اسم اين زن انسانه ؟؟؟؟ بچه هاي بيگناه فقط ادم ميسوزه اين چيزا رو ميشنوه خدايا اين بچه هاي بيگناه و به اونايي كه لايقه مادر شد نيستن نده خدايا ...........
  • بدون نام IR ۲۲:۳۰ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷
    9 0
    ای ماه لعنت خدا بر طمعکاری که ببین چه عاقبتی رقم زد برای بچه ها دلم سوخت
  • بدون نام IR ۰۹:۳۶ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۸
    1 0
    دیروز نوشته بودید پسر 10 ساله امروز شد دختر 8 ساله
  • خبرنگار IR ۱۱:۴۸ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۸
    9 0
    خبرنگاری که این سوالات رو از مائده پرسیده چه فکری با خودش کرده؟ یعنی چی که چرا تنهاشون گذاشتی؟ انتظار داشتی اینم بره بمیره؟ یعنی چی که تو به مامانت گفتی این کارو نکن؟ می خواید یه عمر بچه احساس گناه کنه که می تونسته جلوی حادثه رو بگیره و نکرده؟ یعنی چی که با خواهرت بازی می کردی؟ دعوا می کردی؟ می خواید داغ دلشو تازه کنید به قیمت این که اشک خواننده تون در بیاد؟ متاسفم برای این خبرنگار. متاسفم...
  • بدون نام IR ۱۳:۵۵ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۸
    1 0
    خدا لعنتش کنه بجه ها را چرا سوزانده
  • fatima IR ۱۶:۰۰ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۸
    2 0
    بی لایقت ترین انسان میشه نامیدش .کلمه مادر براش بی نهایت زیاده باید بهش گفت:جلاد نه مادر
  • علیرضا IR ۱۰:۵۶ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۹
    1 0
    من دو روز پیش این مطلب رو خوندم و تو این دو روز واقعا حالم بد بود الان هم هست. صبح که چشمم رو باز می کنم اولین چیزیه که یادم می افته بخصوص یه جمله اش که وقتی یادم می افته صدای شکستن خودم رو می شنوم. الان فقط به فکر اون دختر کوچولوام که چطوری با این خاطرات می خواد زندگی کنه کاش کارشناسی ، روانشناسی کمک دائمی بهش بکنن. با وجود اینکه یقین دارم در آفرینش حکمتی هست ولی عذاب کشیدن یه بچه بیگناه درکش بسیار سخته واقعا سخت.
  • حشمتی IR ۱۲:۴۰ - ۱۳۹۰/۱۱/۱۹
    1 0
    از شما بعیده چرا این قدر تضادو تناقص تو این خبر و خبر دیروزتون هست ؟ در ضمن به خدا این قدر مردم بدبختی دارن که خوندن این خبرا بیشتر اعصاب آدم و داغون میکنه خدا به هممون صبر و مقاومت در مقابل مشکلات بده
  • مهدی از اهواز IR ۱۱:۵۷ - ۱۳۹۰/۱۱/۲۰
    0 0
    باید بگم بیشتر از همه از اونجائی دلم کبابه که علی اصغر پشت در صدا میزد "حنانه در رو باز کن پاهام داره می‌سوزه"......خدا خودت کمک کن این ماجرا رو باور کنم