صبح ساحل نوشت: ناخدا و خدمه با دیدن هر کشتی و لنجی، با خوشحالی فریاد میزدند و با آتش زدن تکهای از پارچه کمک میخواستند؛ اما چشمی آنها را نمیدید. دلتنگ خانواده بودند و آرزوی یکبار دیدن فرزندانشان را داشتند و هر لحظه در جدال با مرگ بودند. 8 شبانهروز گذشت درحالیکه رمقی بر جانشان نمانده بود و خود را در یکقدمی مرگ میدیدند؛ قایق عبوری در دریای عمان ناجی آنها شد.
خارج شدن قایق از کنترل ناخدا
شب پنجشنبه سوم آبان ماه، "حسین کوهستانی"53 ساله و"جنگی چاکری" 45 ساله، قلاب و تور ماهیگیری را درون دریای "فارور" انداختند تا رزق و روزی همیشگیشان را از آب بگیرند. بامداد جمعه تور پر از ماهی اسپک (یال اسبی) را از دریا گرفتند و با قایق راهی اسکله بندرلنگه شدند. باد میوزید و دریا متلاطم شد؛ ناخدا حسین سرعت قایق را افزایش داد تا سریعتر به مقصد برسد دقایقی بعد بنزین تمام شد و شناور در میان امواج خروشان از حرکت ایستاد و این اتفاق ماجرایی شد برای آغاز ۸ روز سرگردانی در دریای خلیجفارس و عمان.
حسین کوهستانی در گفتگو با صبح ساحل از آن روزهای سخت و طاقتفرسا سخن گفت که ساعات زیادی به امید نجات باخدای خود راز و نیاز میکرد. وی ماجرا را اینگونه توضیح داد: "سالیان زیادی است که بعدازظهرها باکمی آذوقه، برای ماهیگیری راهی دریا میشویم و فردای روز بعد پس از صید به اسکله می رسیم. حدود ساعت 15 عصرپنج شنبه گذشته همانند دفعات قبل به سمت دریای فارور 45 مایلی کیش رفتیم؛ دریا آرام بود و صید خوبی داشتیم. بامداد روز بعد به سمت شهر راه افتادیم، ناگهان وزش شدید باد شروع شد. دیگر صیادان زودتر از ما کارشان تمام شد، سریع تورها را درون شناور ریختند و به سمت ساحل رفتند. من و جاشو نفر آخر بودیم، مسافت زیادی را طی نکرده بودیم که دریا طوفانی شد. از شانس بد، همان دقایق اولیه قایق از کنترل من خارج شد، هرکاری کردیم موتورش روشن نشد و فهمیدیم که بنزین تمام کرده است".
خاموشی تلفن همراه
شناورها به اسکله رسیده بودند، خانواده "حسین"و "جنگی" نگران حال آنها بودند؛ هیچ خبری نبود. تماس میگرفتند ولی تلفن آنها در دسترس نبود. ساعاتی بعد وحشتزده ماجرا را به اهالی اطلاع دادند. جستوجوها ادامه داشت اما خبری از گمشدگان نبود.
"گرفتار امواج شدیم و بهجای بازگشت به ساحل، امواج ما را بیشتر به سمت دریا میبرد.مسیر را گمکرده بودیم، تلفن همراه آنتن نمیداد تا موقعیت را به خانواده و همکاران گزارش دهیم. لنگر و تور را به درون دریا انداختیم که قایق را در یکجا ثابت کنیم ولی قایق درحرکت بود؛ لحظاتی بعد شارژ هر دوگوشی ما تمام شد، نمیدانستیم چگونه این قایق سرگردان را هدایت کنیم. هوا بهتر شد، امیدمان به عبور شناوری بود که ما را ببیند. تابهحال پیش نیامده بود که در این وضعیت گرفتار شویم، نمیدانستیم چه حادثهای در انتظارمان است اما سعی میکردیم خونسردیمان را حفظ کنیم".
خوردن آب دریا
شب و روزهای سختی سپری شد...
" بیشتر کف قایق دراز کشیده بودیم و گاهی اطرافمان را نگاه میکردیم تا اگر کشتی یا قایقی دیدیم علامت بدهیم. روزها آفتاب شدیدی رویمان میتابید و ما را تشنه میکرد، آب نداشتیم مجبور بودیم تکههای کیک باقیمانده را درون دهان بگذاریم و سپس آب دریا را بخوریم تا شوری آب اذیتمان نکند. یا کنار موتور قایق مینشستیم و با کمک دبه آب لباسمان را خیس میکردیم و بلافاصله با پتو خود را میپوشاندیم تا آب وارد پوستمان شود و کمتر احساس عطش کنیم".
گرمای شدید
"در این مدت امواج ما را به مسیر بوموسی و بعد بهطرف دریای عمان میبرد، رمقی برایمان باقی نمانده بود؛ روزها و شبها به انبیا متوسل شده بودیم، نماز میخواندیم و با دیدن هر لنج و کشتی فریاد میزدیم. تکه پارچهای را به چوب بسته و آن را تکان میدادیم یا آن تکه پارچه را آتش میزدیم تا شاید کشتی یا قایقی متوجه ما شود. اما هیچکس ما را ندید، خورشید در روزها حسابی ما را میسوزاند و شبها مجبور بودیم در تلاطم دریا بخوابیم. یخ ماهیهای صیدشده آب شدهبود و پس از 3 روز 200 کیلو ماهی اسپک صادراتی خرابشده را درون دریا ریختیم".
قایق نجات
درحالیکه خود را در یکقدمی مرگ میدیدند، به طرز معجزهآسایی نجات یافتند...
"کمکم مأیوس شده بودیم تا اینکه خدا کمکمان کرد. عصر روز سهشنبه نهم آبان ماه بود هنوز در آبهای ایران بودیم که قایقی را مشاهده کردیم؛ این قایق امید به حیات را دوباره در وجودمان زنده کرد و تنها شانس نجاتمان دیدن ناخدای قایق بود، او را صدا زدیم و به کمکمان آمد. این جوان قشمی از بندرخصب به سمت قشم در حرکت بود که پس از دیدن احوالمان به ما آب و غذا داد و برای ادامه مسیر بنزین به درون موتور قایق ریخت؛ اما موتور کار نکرد و بلافاصله قایق را بکسل کرد. به قشم رفتیم و در آنجا به خانوادهمان اطلاع دادیم ".
گریههای شوق ...
خانواده و دوستان و آشنایان از آنها بیخبر بودند و تقریباً از بازگشت این صیادان ناامید شده بودند.
"8 روز گذشته بود، همسرم باورش نمیشد که صدای من را از پشت تلفن میشنود، گریههای شوق همسر ، پسر 26 ساله و دختر 20 سالهام و همچنین خانوادهام بعد از بازگشتم به خانه همچنین معجزه خدا را که زندگی دوباره به ما هدیه داد را هرگز فراموش نمیکنم".
46
نظر شما