به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا، از دوران اوج قدرت مائوتسه تونگ، هرگز به اندازه امروز درک مائوئیسم مهم و حیاتی نبوده است. اگرچه از نگاه متفکران غربی، چین مدتهاست که ایدهآلهای آرمانشهری مائوئیسم را کنار گذاشته و سراغ کاپیتالیسم توام با اقتدارگرایی رفته، اما مائو و عقایدش هنوز در کانون سیاستهای جمهوری خلق و مشروعیت دولت کمونیستیاش قرار دارند.
با رشد سریع اختلافات و واگرایی بین چین و غرب، نیاز به درک مشروعیت سیاسی مائو بیش از پیش احساس میشود. در طول و بعد از حیات مائو، قدرت و جذابیت مائوئیسم همواره فراتر از مرزهای چین بوده است. در سراسر جهان، مائوئیسم همواره یکی از مشعلهایی بود که چراغ جنگ سرد را روشن نگه میداشت: مائوئیسم به جریان جنگ ویتنام شکل داد و خمرهای سرخ خونخوار را در کامبوج به قدرت رساند؛ به جنبشهای مقاومت ضداستعماری کمک کرد و گاه حتی آنها را به پیروزی رساند؛ الهامبخش تروریسم در آلمان و ایتالیا، جنگ و شورش در پرو، هند و نپال بود که برخی از آنها حتی بعد از گذشت چهل سال از مرگ مائو هنوز زنده در جریان هستند. کتاب «مائوئیسم؛ برگی از تاریخ جهان» تالیف جولیالاول و ترجمه سعید کلاتی از سوی انتشارات کتابسرای تندیس به بازار کتاب آمده است. به این بهانه با سعید کلاتی، مترجم، نویسنده و روزنامهنگار به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید:
مائو رهبر حزب کمونیست چین و پایهگذار چین جدید بود که آن را بر اساس اندیشههای مارکسیستی شکل داد، او کتابخوان و با فرهنگ چین آشنا بود، بر این اساس «مائوئیسم» چقدر با آموزههای مارکس و چقدر با ویژگیهای خود چین وابستگی دارد؟
درواقع مائوئیسم فرم بومیشده مارکسیسم است. مائو روستازادهای بود که تا پایان عمر خود به این روستازادگی افتخار میکرد و همانطور که در کتاب هم بارها و بارها به آن اشاره میشود هرگز زیر بار پروتکلهای رسمی عالم سیاست و دیپلماسی نرفت و با پیژامه و دهانی که بوی سیر و پیاز میداد به دیدن مقامات عالیرتبه کشورهای دیگر میرفت. مائو زمانی به قدرت رسید که بخش عمدهای از سرزمین چین را روستاها و روستاییها تشکیل میدادند و دقیقا به همین دلیل هم صدای او شنیده شد و چینیهای زیادی همراهش شدند تا تحت رهبری او به برابری و مساوات برسند. شعارها و آموزههای فوقالعاده ساده مائو که برای بیسوادترین انسانها قابل فهم بودند به بسط و اشاعه مائوئیسم در سراسر جهان کمک کرد.
ویژگیهای اختصاصی تمایز مائوئیسم از مارکسیسم چیست؟
همانطور که در پاسخ پرسش قبلی شما عرض کردم، مائوئیسم شکل بسیار سادهشده مارکسیسم است، درواقع در مائوئیسم دیگر خبری از آن رتوریکهای سنگینی که مارکس و لنین در کتابها و آثار خود بسط دادهاند دیده نمیشود و صرفا جان کلام به سادهترین شکل به مخاطب القا میشود: مفاهیمی مانند برابری، مساوات، امپریالیسم ستیزی، انضباط نفس، فمینیسم… در فصل اول کتاب، «مائوئیسم چیست؟»، نویسنده به واکاوی برخی از مهمترین شعارهای مائو میپردازد؛ شعارهایی مانند: «قدرت از دهانه لوله تفنگ بیرون میآید»، «عمل، تنها معیار سنجش حقیقت است»، «زنها میتوانند نیمی از آسمان را نگه دارند»، «خطاها را برملا کن و از کاستیها انتقاد کن»، «شرق سرخ است و خورشید از شرق طلوع میکند»، «امپریالیسم ببر کاغذی است»، «شورش امری توجیه شده است» و… این شعارهای بسیار ساده بهخوبی نشان میدهند که مائو به دنبال جلب اکثریت بیسواد کشورش از طریق حرف زدن به زبان ساده آنها بوده است.
آنچه که از مائوئیسم بیان شد، آیا تفکر خود مائو بود، یا قرائت مشخصی است که متفکران دیگر براساس تفکر او ساختند، یعنی تا چه میزان هدف مائو محقق شد و او توانست آن آرمانشهری را که در ذهن داشت، محقق کند؟
بله، مائوئیسم فقط و فقط محصول اندیشههای مائو است و نه حتی اخلاف او. بهطوریکه حتی رهبران بعدی چین از دنگ شیائوپینگ گرفته تا شی جین پینگ همگی به نوعی از اندیشههای مخوف مائو برائت جستهاند. جمله معروفی وجود دارد که میگوید: «مائو در ۹ سپتامبر ۱۹۷۶ چند میلیارد انسان را نجات داد، او مُرد.» گذشته از طنز این جمله، حقیقتی عیان در آن پنهان است. مائو به گواه تاریخ خونریزترین انسان روی زمین است، کسی که حتی از تیمور و چنگیزخان هم انسانهای بیشتری را با تصمیمات نادرستش به کام مرگ کشاند. سیاستهایی که حتی تا پای مرگ حاضر نشد از آنها عقبنشینی کند. بنابراین مائو و مائوئیسم نهتنها کمکی به شکلگیری هیچ آرمانشهری نکردند بلکه مردم خود را از حداقلهای زندگی نیز محروم ساختند.
تأثیر مائو بر کشورهای دیگر مانند ویتنام و کامبوج چه بود؟
یکی از آرزوهای مائو صدور انقلاب خود به کشورهای دیگر بخصوص کشورهای همسایه و منطقه بود. بر همین اساس مائو از هرگونه اپوزیسیونی علیه نظامهای حاکم این کشورها حمایت میکرد. در برخی از این حمایتها او موفق شد به هدفش برسد مثل کامبوج که با به قدرت رسیدن پل پوت همراه شد و در برخی نیز راه به جایی نبرد مثل ویتنام و شیلی و باز به گواه تاریخ در تمام کشورهایی که مائوئیسم به قدرت رسید ارمغانی جز مرگ و نابودی نصیب مردم آن کشورها نشد.
نسبت مائوئیسم با چپگرایی ایرانی و فرهنگ ایرانی چگونه است؟
نسبت میان مائوئیسم و چپ ایرانی، نسبتی تاریخی، ایدئولوژیک و درعینحال تا حدودی پراکنده و چندلایه است. برای فهم این نسبت، باید چند نکته کلیدی را در نظر گرفت:
۱- تأثیرات ایدئولوژیک دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی: در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، بخشی از جریان چپ ایران، بهویژه طیفهایی از جوانان رادیکال دانشجویی و انقلابی، تحت تأثیر فضای جهانی جنبشهای ضدامپریالیستی و انقلابهای «جهان سوم» قرار گرفتند. در این فضا، اندیشههای مائو تسهتونگ، بهویژه نظریه «انقلاب دهقانی»، «محاصره شهرها از روستاها»، و «مبارزه مسلحانه»، جذابیت زیادی پیدا کرد.
۲- گروههای چپ متأثر از مائوئیسم: برخی گروههای چپ ایرانی مانند: سازمان رهاییبخش خلقهای ایران (رهایی)، سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر و گروههای منشعب از فداییان خلق (بیشتر گرایشهای چپتر یا مارکسیست-لنینیست) برخی از اصول مبارزاتی خود را با الهام از مائوئیسم، بهویژه تأکید بر جنگ چریکی، مبارزه در روستاها و ضدیت با امپریالیسم، پایهریزی کردند. اما این تأثیر، همواره مستقیم نبود.
چپ ایرانی اغلب مائوئیسم را به شکل گزینشی و در جغرافیای خاص ایران اقتباس کرده است، برای مثال درحالیکه مائوئیسم چینی بر دهقانان تأکید داشت، چپ ایران ترکیبی از دهقان و کارگر را در نظر داشت. نگاه مائوئیستی به «فرهنگ» و انقلاب فرهنگی کمتر در چپ ایرانی جذب شد. برخی گروهها بیشتر الهامگرفته از مائوئیسم آلبانیایی (انور خوجه) بودند تا خود حزب کمونیست چین. درواقع، نسبت چپ ایرانی با مائوئیسم را میتوان «تأثیرپذیری گزینشی» نامید. این تأثیر بیش از آنکه یک پذیرش کامل ایدئولوژیک باشد، نوعی الهامگیری تاکتیکی و نظری در زمینه مبارزه انقلابی، جنگ چریکی و تحلیل ضدامپریالیستی بود.
امروز خوانش مائوئیسم چه اهمیتی برای ما دارد؟
برای پاسخ به این پرسش، من از مقدمه خود نویسنده نقلقول میکنم: با توجه به اینکه جمهوری خلق چین، برای اولین بار بعد از دوران مائو، امروز مشغول به رخ کشیدن جاهطلبیهای خود به جهان است، ضرورت درک میراث سیاسیای که این کشور را متحد کرده بیش از هر زمان دیگری احساس میشود. اما درعینحال، نیاز شدیدی به بررسی و ارزیابی قدرت و جذابیت مائوئیسم در خارج از چین وجود دارد؛ جایی که مائوئیسم در جنبشهای انقلابی مبتنی بر نظریات مائو درباره تضاد طبقاتی و جنگ چریکی حیاتی نو یافت. مائوئیسم در دل خود حاوی عقایدی است که از سرسختی و توانایی خارقالعادهای برای عبور از مرزها برخوردارند، عقایدی که توانستهاند در مناطقی که فرسنگها، به لحاظ فرهنگی و جغرافیایی، دورتر از چین قرار دارند، ریشه بدوانند: مزارع چایِ شمال هند، رشتهکوههای آند، منطقه پنجم پاریس، مزارع کشاورزی تانزانیا، شالیزارهای کامبوج و تراسهای بریکستون انگلستان. کتاب من هم درباره تاریخ این جنبش چینی است و هم درباره تاریخ میراث جهانی آن: این کتاب تاریخ دوگانه مائوئیسم و جذابیت ماندگارش هم نزد خیالبافهای تشنه قدرت و هم نزد شورشیهای تهیدست در سراسر دنیا را میکاود.
آیا امروز مائوئیسم به یک امر تاریخی بدل شده است یا هنوز میتوانیم، اثر آن را ببینیم؟
به گفته نویسنده مائوئیسم هنوز زنده است. مائوئیسم جهانی محصول موفقیت چین پسامائو در انتشار و مخابره روایت خاصی از گذشتهاش است. در ۱۹۷۸، جانشین مائو، دنگ شیائوپینگ، به جهان گفت که چین «هرگز به دنبال هژمونی» نیست و از آن زمان به بعد تقریبا تمام پویشهای سیاست خارجی جمهوری خلق صرف به تصویر کشیدن چین به عنوان یک قربانی و نه کنشگر یا متجاوز در عرصه سیاست بینالمللی شده است. در طول ده سال گذشته، چین به یک ابرقدرت جهانی تبدیل شده است، حاکمانش با تأکید بر اینکه قدرت و نفوذ جدید چین به نیرویی برای هارمونی بینالمللی تبدیل خواهد شد و نه ناسیونالیسم چریکی، به تئوری «رشد صلحآمیز» چین پر و بال دادهاند. نگارش تاریخ بخش مهمی از این روایت است که به درک هرچه بهتر آن با تکیه بر اسناد و ادله مستند کمک میکند. پروپاگاندای حکومت چین مدام تکرار میکند که چین هرگز در امور حاکمیتی کشورهای دیگر دخالت نکرده است. بنابراین، یک چین بیطرف و پاکدامن در تضاد با اقدامات غرب متخاصم و متجاوز قرار میگیرد. روایت تاریخی چین مدرن از قربانی شدنش به دست کشورهای امپریالیستی در سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ به جلب سمپاتی بیشتر با این دیدگاه دامن میزند.
تحت این شرایط، چین نمیخواهد حرفی درباره میلش به رهبری «انقلاب جهانی» در طول دوران مائو بگوید؛ دورانی که چین نهتنها ایدئولوژی خود را در قالب صدها میلیون نسخه کتابچه سرخ صادر میکرد، بلکه از... سختتر انقلابی (مانند پول، سلاح، آموزش شورشیهای کشورهای دیگر، بخصوص در کشورهای درحالتوسعه) نیز استفاده میکرد. طبیعتا کسی نمیتواند از دخالت سیا یا کا.گ.ب در کشورهای دیگر دفاع کند، اما حداقل آن تاریخی است که بهتر شناخته شده است. یک مورخ دیپلماتیک برجسته چینی گفته است: «امروز حزب کمونیست چین نمیخواهد مردم درباره این تاریخ صحبت کنند… مداخله چین در کشورهای دیگر در گذشته واقعا بیاندازه و شدید بود.»
جولیا لاول کیست و آیا نگاهی همدلانه به مائو دارد یا نگاهی انتقادآمیز؟
جولیا لاول استاد تاریخ چین در دانشگاه بیرکبک لندن و یکی از پژوهشگران برجسته تاریخ چین مدرن و روابط فرهنگی چین با غرب است. او علاوه بر کارهای دانشگاهی، مترجم آثار ادبی چینی نیز هست. نگاه جولیا لاول به مائو و مائوئیسم انتقادی، مستند و بهشدت غیررمانتیک است. مهمترین نکات در نگاه او عبارتاند از نقد شخصیت مائو. او مائو را شخصیتی کاریزماتیک اما مخرب میداند که ایدئولوژی را وسیلهای برای کنترل و اعمال خشونت سیستماتیک قرار داد. لاول بهشدت بر ابعاد فاجعهبار سیاستهای داخلی مائو تأکید میکند و آنها را نوعی تمامیتخواهی ایدئولوژیک میداند. برخلاف برخی نگاههای رمانتیک چپ غربی در دهههای ۶۰ و ۷۰، لاول در کتاب خود نشان میدهد که چگونه مائوئیسم در مواردی به خشونت، سرکوب و نابسامانی سیاسی انجامید.
بااینحال، لاول تلاش میکند فهم ما را از مائوئیسم فراتر از صرفا چین ببرد و نشان دهد چگونه این ایدئولوژی در قالبهای مختلف بازتولید شده است. درنتیجه، جولیا لاول بههیچوجه نگاهی همدلانه یا تجلیلآمیز از مائو ندارد؛ بلکه با رویکردی انتقادی، تاریخی و جهانی، چهرهای واقعگرایانه، گاه هولناک و اغلب هشداردهنده از مائوئیسم ترسیم میکند. نوشتههای او بیشتر برای خوانندگانی است که میخواهند از فریب رمانتیسم انقلابی فاصله بگیرند و با واقعیت پیچیده و تلخ یک ایدئولوژی مواجه شوند.
چرا برای معرفی مائوئیسم این کتاب را ترجمه کردهاید؟
من فکر میکنم این کتاب جامعترین کتابی است که تاکنون درباره مفهوم مائوئیسم نوشته شده است. موفقیتها و جوایز بسیار این کتاب خود گواه اعتبار بالای آن هستند. این کتاب در سال ۲۰۱۹ منتشر شد و با تحسین گستردهای از سوی منتقدان مواجه شد و جایزه کتابهای تاریخی کاندل را دریافت کرد. جولیا لاول در این اثر، تلاش کرده مائوئیسم را نه صرفا به عنوان یک پدیده چینی، بلکه به عنوان یک ایدئولوژی جهانی بررسی کند که بر جنبشهای چپگرای انقلابی در کشورهای مختلف ازجمله پرو، هند، اندونزی، آفریقا و حتی آمریکا و اروپا تأثیر گذاشته است.
آیا خودتان نگاه همدلانهای به مائو دارید، یا نگاه انتقادآمیز؟
قطعا نگاه بنده هم به مائو و مائوئیسم انتقادی است. من فکر میکنم بعد از این همه سال تمام جنبشها و تفکرات چپی امتحان خود را پس دادهاند. آنها در کشورها و در موقعیتهای مختلف همگی رفوزه شدهاند و هیچ نظامی در عالم وجود ندارد که توانسته باشد صرفا براساس افکار چپ و کمونیستی آن مدینه فاضلهای را که پدران بنیانگذار این تفکر در نظر داشتند، به عالم واقع بیاورد.
259
نظر شما