یک- آنچه در روز مبادا به داد مملکت میرسد سرمایه اجتماعی است. با احترام به یکایک سربازان وطن و تعظیم در برابر هر کسی که در هر لباسی در مقابل متجاوزان به این خاک ایستاد؛ اگر کنشگری مسئولانه و درخشان مردم در این جنگ نبود، امروز در شرایط دیگری با یکدیگر سخن میگفتیم. آنچه در جنگ همپای تاکتیکها و ادوات نظامی و امنیتی، و چه بسا بیشتر از آن اهمیت دارد سرمایه اجتماعی است.
سخن گفتن از سرمایه اجتماعی، آنچنان که برخی تصور میکنند، یک دغدغه سانتیمانتال روشنفکری نیست. آن همه هشدار دلسوزانه که در بزنگاههایی مثل انتخابات یا در سیاستگذاری موضوعات اختلافی مثل حجاب در این باره بیان میشد، ناظر به چنین روزهایی بود. امیدوارم حالا دیگر همه فهمیده باشند که آن دغدغهها چقدر واقعی و درست بوده است. اگر مردمی با مختصات متکثر امروز ایران، در لحظهای تهدیدآمیز، فارغ از شکافهای سیاسی، فرهنگی و طبقاتی، بر سر اصل وطن همصدا میشوند، این یعنی هنوز رشتههایی هست که میتواند کشور را نگه دارد. این سرمایه را باید مثل جان حفظ کرد. هر کنش، هر روایت و هر نهاد سرمایهسوز، اکنون باید متوقف شود. فرصت بازسازی اعتماد، کمیابتر از همیشه است.
دو- روایت مهم است اما مهمتر از واقعیت نیست. واقعیت میدان جنگ با قواعد و محدودیتهایی شکل میگیرد که نمیتوان آن را با بازی رسانهای مدیریت کرد. فرایند تصمیمگیری در رویدادهای امنیتی از جنس جنگ، نمیتواند و نباید صرفا بر مدیریت تصورات عمومی استوار باشد. اگر روایت بر واقعیت غلبه پیدا کند، زنجیره تصمیمسازی دچار اختلال میشود. میدان جنگ را باید با منطق میدان تحلیل کرد؛ در این منظومه روایت، تنها یکی از متغیرهاست، نه همه چیز. بازی روایت را باید بلد بود، اما بازی را نباید به روایت باخت.
سه- توفیق در نبردهایی شبیه آنچه در روزهای گذشته تجربه کردیم، نیازمند خلق روایت ملی، به موازات ابتکارات میدانی است. خلق روایت ملی از مسیر انکار واقعیت نمیگذرد. فهم دهه شصتی از زیست بوم رسانهای و مکانیسمهای نفوذ و تاثیر، امروز کار نمیکند. روایتگری یکسویه مردم را پامنبری تریبونهای نامحرم میکند. آنچه در روزهای اخیر و خصوصا پس از قطع اینترنت بینالمللی شاهد بودیم، عطش مردم برای دریافت اخبار موثق بود. با روایتگری یکسویه این عطش سیراب نمیشود. تلویزیون جمهوری اسلامی ایران، در یکی دو روز ابتدای جنگ تلاش کرد با پوشش متوازن اخبار جنگ، در قد و قواره یک رسانه حرفهای ظاهر شود، خیلی زود اما متاسفانه همه چیز به تنظیمات کارخانه برگشت و رشته کار از دست رفت. روایت ملی، بدون پذیرش واقعیت و احترام به شعور عمومی، زاییده نمیشود.
چهار- همزمان با روایت ملی، خلق روایت بینالمللی موثر هم اهمیت دارد. ما در این دوازده روز، نه فقط در میدان نبرد که در میدان افکار عمومی جهان هم تنها بودیم. رسانه ما فقط برای مصرف داخلی حرف میزد، با قطع دسترسی اینترنت بینالمللی، امکان کنشگری انسانرسانهها هم در فضای جهانی عملا مسدود شد. به این ترتیب، صدای ما به گوش جهان نرسید و حق ما زیر آوار روایتهای حرفهای دشمن مدفون شد. این زنگ خطری است که نباید نادیده گرفته شود. اگر نتوانیم در عرصه بینالمللی روایت موثر بسازیم، دیگران واقعیتها را وارونه خواهند کرد. همزمان با میدان، جنگ بزرگی هم در ذهنها رقم میخورد. آن جنگ را هم نباید ببازیم.
پنج- انسجام اجتماعی ظهور یافته در دوره جنگ، حول مفهوم وطن و ایران شکل گرفت نه حول گفتمانها و مفاهیمی که در این سالها عمده بودجههای فرهنگی کشور را خرجشان کردهایم. در جنگ اخیر میهندوستی، حتی کسانی را که با قرائت رسمی از امنیت و منافع ملی ناهمسو هستند، پشت یک خاکریز گرد هم آورد. سرمایهای که در این روزهای سخت به دست آمده نیاز به مراقبت دارد. دستفرمان حکمرانی، هم در سطح سیاسی و هم در سطح اجتماعی نیازمند تغییر است. تقسیمبندی قبلی خودی و غیرخودی، منسوخ شده است. هر کسی که دغدغه وطن دارد-با هر نگاه، عقیده یا لباسی- خودی است. جنگ تحمیلی ۱۴۰۴ نشان داد، این انگاره که صرفا هسته سخت طرفداران در روز مبادا سینه سپر میکنند، معتبر نیست. تک تک این مردم نشان دادند که حاضرند برای کشور سینه سپر کنند و این کار را کردند. این مردم، حتی اگر قائل به حجاب نباشند، حتی اگر منتقد سیاست منطقهای باشند، در دفاع از سرزمین، لحظهای تردید نکردند. وطن، همان نخ تسبیهی است که میتواند همه ما را گرد هم جمع کند. «ایران» باید در سیاستگذاری رسمی جایگاه پیدا کند.
شش- در صفآرایی میان دلبستگان و دشمنان ایران در عرصه عمومی، گروهی هم بودند که سکوت کردند. کسانی که اگرچه دفاع نکردند اما با دشمن نیز همدلی و وطنفروشی نکردند. اینها هم بخشی از همان جامعهی متکثرند که میتوان و باید در بازسازی سرمایه اجتماعی در نظر گرفته شوند. اگر هویت ملی را نه بر پایهی همصدایی سیاسی، بلکه بر بنیاد دلبستگی به ایران تعریف کنیم، این گروه قابل جذباند. اکنون که آتش جنگ دستکم موقتاً خاموش شده، فرصت مغتنمی است برای گشودن درهای مشارکت ملی بر مبنای دلبستگی به سرزمین. این فرصت را از دست ندهیم.
هفت- همزمان با تغییر دست فرمان در حکمرانی، تغییر جهتگیریها در رسانه هم اولویت دارد. رسانهای که در بحبوحه جنگ موجودیتی با ایران عزیزمان، همچنان در پوشش اعلام انزجار سیاسیون از دشمن، گزینشی عمل میکند، نمیتواند ملی قلمداد شود. رسانهای که فقط برای تبلیغ یک جناح یا رویکرد تنظیم شده، نمیتواند در روز حادثه مرجع ملی باشد. برای مراقبت از انسجام ملی، باید ماشینهای تولید نفرت و تفرقه متوقف شود. درهای رسانه را باز کنید تا هر کسی که در این جنگ در جبهه خودی بود، سهمی از آن داشته باشند. برخی که در روزهای جنگ سکوت کرده بودند، در روزهای آتشبس دوباره سربرآوردهاند و از تریبونهای ملی بر طبل واگرایی و تقرقه میکوبند. اگر دلسوز ایران هستید، اینها را لجام بزنید. ایجاد واگرایی، سیاست دشمن و هر کسی در این مسیر گام بر میدارد، حتی اگر خودش نداند، آدمِ دشمن است. آدمهای دشمن را از مراکز تصمیمسازی بیرون کنید.
هشت – معجزه انسجام ابدی نیست. انسجام ملی روزهای جنگ، گسلهای موجود جامعه را از بین نمیبرد. در روزهای بحران، کشور بهطور معجزهآسا از گسلهای فعال عبور کرد، اما این نباید سبب شود ما این شکافها را فراموش کنیم. شکاف اعتماد، شکاف طبقاتی، شکاف نسلی، شکاف قومیتی، شکاف مرکز و پیرامون ... همه اینها هنوز هم هست. ایرانستیزان زمانی موفق خواهند شد که بتوانند این شکافها را فعال کنند. اگر انسجام روزهای جنگ سبب شود، دستگاه سیاستگذاری، در روزهای پساجنگ، به انکار و سادهسازی شکافها روی بیاورد، آینده روشن نخواهد بود. دفاع ملی، فقط با موشک و پدافند نیست؛ بدون سیاستگذاری عادلانه، شفافیت، گفتوگو و بازسازی اعتماد راه به جایی نخواهیم برد.
* روزنامهنگار
۲۷۲۷
نظر شما