حسین (ع) و حسین‌شناسی به­ قلم علامه جعفری

 به مناسبت فرارسیدن ایام شهادت سرور و سالار شهیدان، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری بخش­هایی منتخب از کتاب «امام حسین (ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت» تألیف علامه فقید محمدتقی جعفری تقدیم حضورتان می‌گردد.

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، به مناسبت فرارسیدن ایام شهادت سرور و سالار شهیدان، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری بخش­هایی منتخب از کتاب «امام حسین (ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت» تألیف علامه فقید محمدتقی جعفری را در اختیار پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه (شفقنا) قرار داده است. آنچه از نظر مخاطبان گرامی می گذرد، بخشی از این کتاب گرانقدر است.

حسین‌شناسی[۱]

بنابر روایت شفقنا، حقیقت این است که ارزیابی و شناخت حادثه کربلا، که بر مبنای شخصیت فناناپذیر امام حسین (ع) به جریان افتاد، کار دشواری است. چون آن دوران دارای ابعاد مختلف و گوناگونی بود، از نظر سرگذشت ظهور اسلام که چگونه اسلام برای بشریت عرضه شد و برای بشر چه آورد، و چه شد که مفاهیم و ارزش‌ها دگرگون شد و یا دگرگون تفسیرش کردند تا به داستان کربلا منجر شد؟ شناخت همه این‌ها کار دشواری است. البته شما می‌دانید که اغلب ـ نه همه ـ کسانی که به نام جریان کربلا و به عنوان جریان حسین‌بن علی (ع) ، دست به تألیف می‌زنند، مخصوصاً درباره ارزش‌هاو اخلاق و معنویات، نمی‌خواهند خیلی به خودشان فشار بیاورند، زیرا باید با خودشان هم روبه‌رو شوند. آنان در ضمن کار، با این سؤال مواجه می‌شوند که اینک تو نویسنده که جریان را تفسیر می‌کنی، در چه حالی هستی؟ آیا حقیقتاً تو با گفتار و کردار حسین توافق داری؟ برای چه می‌نویسی؟ آیا فقط حادثه را می‌خواهی یادداشت کنی؟ حادثه یادداشت شده است. شاید کارهایی که در این‌باره انجام شده است، بی‌شمار باشد. یعنی واقعاً درباره داستان حسین‌بن علی (ع) ، چه از نظر کتاب و چه از هر نظر، کارهایی که انجام شده است، شاید لا یحْصی (غیر قابل شمارش) باشد.

حسین (ع) و حسین‌شناسی به­ قلم علامه جعفری

ضمناً هر تاریخ اسلام را ببینید که با صدر اسلام سروکار داشته، قضیه حسین(ع) را نوشته است. که حالا خدا می‌داند این تواریخ دست اول یا دست دوم یا دست سوم آن چه‌قدر است. شمارش آن برای ما مشکل است، اما چرا آن‌گونه که باید، در این مسأله تحقیق و تجزیه و تحلیل نمی‌کنند؟ علل و شرایط آن را قبلا اشاره کرده‌ام :[۲]

۱ـ این است که نیاز به اطلاعات دارد. با سه، چهار کلمه این جا و آن‌جا دیدن، امکان‌پذیر نیست. حتی مقایسه‌هایی می‌خواهد. یک روشنگری و روشن‌بینی و روشن‌فکری درباره حوادث تاریخ می‌خواهد، تا بتوانند آن را مقایسه، تطبیق و زیرورو کنند.

۲ـ در طول تاریخ داستانی مانند داستان حسین دیده نمی‌شود، که انسان را رویاروی خود قرار بدهد تا از خود بپرسد: تو در چه حالی هستی؟ در زمان وقوع حادثه، حسین‌بن علی در دوران میانسالی به‌سر می‌برد و حضرت پیر نشده بود. ۵۷ یا ۵۸ سال، حداکثر سنی است که برای آن حضرت معین شده است. پس میانسال بود و با آن امکاناتی که می‌توانست با کمی انعطاف به دست بیاورد، حتی می‌توانست به خود امید هم بدهد، که بلی وقتی او از دنیا رفت، من خودم می‌توانم و می‌دانم چه کار کنم. این‌ها را چگونه بحث کنیم و واقعاً چگونه این‌ها را ارزیابی کنیم؟ این موارد، کار و اخلاص، تقوا و سوزِدل می‌خواهد.

زمانی در یک جلسه علمی، درباره یک کتاب صحبت شد. گفتند فلانی خیلی در این‌باره کار کرده و مثلاً درباره شرح و تفسیر این کتاب، اطلاعاتش زیاد است. فلانی از جنبه ادبی غوغا کرده است. یکی از آقایان که آن‌جا بود، گفت: سوز و گداز او چه‌قدر بود؟ از این صحبت کنید که به این قضیه چه‌قدر ایمان داشت؟ بحث این است که این‌ها می‌گفتند به‌طور حرفه‌ای بحث کرده است. بسیار خوب، اگر تاریخ حسین را به طور حرفه‌ای بازگو کنیم، ما نمی‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که چرا چنین حادثه‌ای اتفاق افتاد؟ آن طور که شایسته و بایسته است، درباره حادثه حسین (ع) تحقیق نشده است، مخصوصاً چون جنبه دینی و جنبه مذهبی دارد. به جهت عظمت قضیه، باید تا حال حداقل ده‌ها رساله دکترا در این‌باره نوشته شده باشد. چون در حادثه حسین، مسائل روان‌شناسی، اخلاق، فلسفه، انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، تاریخ  و … وجود دارد. تمام ابعاد انسانی را می‌توان در این حادثه، مورد تحلیل قرار داد. چرا ]در این مورد[ عقب‌نشینی می‌کنند؟ چرا نمی‌خواهند این داستان چهره خودش را درست نشان بدهد؟ آیا غیر از این است که اول گریبان خود ما را می‌گیرد؟ این یکی از انگیزه‌های خیلی مهم است که فقط به نقل حادثه می‌پردازند و مقداری احساسات شعری نیز به آن اضافه می‌کنند، سپس سر و ته قضیه را به هم می‌آورند. در صورتی که اگر کسی تحلیل کند و این مسأله را از تاریخ ادیان الهی پیگیری کند که ابراهیم به تنهایی یک امت بود، یعنی دنیا بود: وَ کانَ اِبْراهیم اُمَّةً[۳]  دیگر به این مسأله دچار نمی‌شود که ای حسین، تو که در اقلیت بودی، صبر می‌کردی و اکثریت دور تو جمع می‌شد. دقت کنید، برای این مسأله از کجاها باید استفاده شود: از تنهایی ابراهیم، «ابراهیم به تنهایی یک امت بود». آیا دنیا اشتباه می‌کند؟ بلی، دنیا هم اشتباه می‌کند. اگر کسی به این نکته دقت می‌کرد، شخصی مثل ابن خلدون نمی‌گفت که حسین در این قضیه توجه نداشت که نمی‌توانست در برابر شوکت یزید ایستادگی کند. نخیر، ]حسین [کاملاً می‌دانست و معنای هفتاد و دو نفر در مقابل سی ـ چهل هزار نفر را حدس می‌زد که این جا عراق است.

یابْنَ النَّبِیِّ الْمُصْطَفی یابْنَ الْوَلِیِّ الْمُرْتَضی یابْنَ الْبَتُولِ الزّاکیه

تَبْکیک عَینی لا لاِجْلِ مَثُوبَةٍ         لکنَّما عَینی لاِجْلِک باکیه

تَبْطَلُّ مِنْکمْ کرْبَلا بِدَمٍ وَلا         تَبْطَلُّ مِنّی بِالدُّمُوعِ الْجارِیه

أَنْسَتْ رَزِّیتْکمْ رَزایانَا الَّتی         سَلَفَتْ وَ حَذَّنَتِ الرَّزایا الاْتِیه

ماذا قَطَعْنَ فَراتَهُمْ حَتّی قَضا         عَطَشاً وَ غُسِّلَ بِالدِّماعِ الْقانِیه

وَرَدَ الْحُسَینُ اِلَی الْعَراقْ وَ ظَنَّهُمْ         تَرَکوا النِّفاق اِذِا الْعراق کماهِیَ

البته آن زمان را می‌خواهیم بگوییم و اکنون درباره یک جامعه نمی‌خواهیم صددرصد ارزیابی بکنیم. آن موقع این‌گونه بود. این‌ها درست چیزهایی هستند که برای نشان دادن چهره واقعیِ این حادثه بزرگِ بی‌نظیر تاریخ، باید به آن‌ها توجه شود. آیا باید اشخاص دیگری این مسأله را مطرح کنند که این حادثه بی‌نظیر است، تا منِ مسلمان و شیعه هم به دنبال آن برود که عجب حادثه بی‌نظیری بود؟

اصلاً جا دارد رشته‌ای برای بحث حسین و حسین‌شناسی دایر شود که خدا می‌داند چه‌قدر به این بشریت خدمت می‌شود. آیا می‌شود که در یک روز که محدود به ساعت‌های معینی است، فهرست تمام ارزش‌های انسانی و فهرست تمام ضد ارزش‌های انسانی، جنبه عملی پیدا کند؟ بلی، امکان دارد. آن را تفسیر کنید و ببینید آیا امکان دارد یا نه!؟ این کار، کمی عشق و علاقه و سوز می‌خواهد. واقعیت این است که اگر این حادثه، جنبه دینی نداشت و یک شخصیت به عنوان یک انسان معمولی برای طرفداری از آزادی و عدالت پدید می‌آورد، آیا ده‌ها هزار کتاب درباره‌اش نمی‌نوشتند؟ بیچاره بشر در این باره حساسیت (آلرژی) دارد و هنوز هم خودش را فریب می‌دهد. حادثه، حادثه مذهبی است. نشانِ مذهب دارد و این را متوجه نیستند که اگر برای بشر قدمی برداشته شود ـ ای شرق، ای غرب ـ فقط از راه مذهب برداشته خواهد شد. چون فقط این‌ها هستند که برای بشریت حرف دارند. اجازه بدهید مطلبی را بگویم.

یکی از متفکران بسیار مشهور مغرب زمین (آلبر کامو) در تفکرات پوچی، صریحاً می‌گوید :

«تنها یک مسأله جدّی وجود دارد که آن هم خودکشی است. به عبارت دیگر، آن چیست که زندگی را با ارزش می‌کند؟ جواب مذهبیِ این سؤال هنوز به قوّت خود باقی است، ولی امروز کمتر به آن توجه می‌شود.»[۴]

می‌گوید فقط مذهب است که می‌تواند هدف زندگی را بگوید. اما بشر نمی‌شنود! معنای واقعیِ این منطق، مثل این است که کودکی با خاک آلوده به میکروب بازی می‌کند و ممکن است این میکروب، کشنده باشد و او را نابود کند، اما بچه گوش فرانمی‌دهد. آیا شما اگر این کودک را از بازی با خاک بازندارید، قاتل این بچه نیستید؟ شما اگر حتی یک سیلی نازنینی هم به گونه او بنوازید و او را از بازی با خاک برحذر دارید و بگویید من می‌خواهم جان تو را نجات دهم، آیا این نهی از خطر، جای «امّا» دارد؟ او (آلبر کامو) صریحاً می‌گوید، فقط مذهب است که این کار را خواهد کرد. بسیار خوب، ای نویسندگانِ جوامع بشری، حال که مذهب بالاترین شاهکار را نشان داده است، درباره آن بحث کنید که چه بوده است. مذهب چه نیرویی دارد که بگوید: هیهات مناالذلة. «که حتی اگر نام من (حسین) هم بعد از من در تاریخ باقی نمانَد، باز ایستادگی خواهم کرد». مقام و امثال آن چیست؟ آیا این اقدام دینیِ امام حسین (ع) در راه ارزش‌های انسانی، پوچ است؟

اصلاً کار من (حسین)، حتی برای این هم نیست که بعد از من بگویند حسین این کار را کرد. آیا بشر با این درس تصفیه نمی‌شود؟ آیا بشر با این درس، در تاریخ واقعاً پیشرفت نمی‌کند؟ با این درسی که حتی می‌شود بگوییم تراکم آن در ۲۴ ساعت بوده، یا این که اگر بگوییم از شب تاسوعا، چهره خیلی جدی برای خودش پیدا کرد و همه حوادث جدی بود. همه حوادثی که برای کل بشریت می‌تواند آموزنده باشد، در چند ساعت رخ داد. یا این که از موقعی که حضرت از مدینه به مکه مشرّف شد و بعد در ماه رجب سال شصت و یک هجری قمری راهیِ عراق شد. یعنی؛ رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی‌القعده، ذی‌الحجه، محرم، باز در همین هفت ماه این حادثه بزرگ کامل شد.

[خطاب ما به امثال] جناب مولوی (ملای رومی) است، که گاهی از یک داستان کوچک درباره مثلاً فلان شخصِ وارسته ـ که شاید از نظر تاریخ خیلی هم یقینی نباشد ـ حادثه‌ای را برداشته و با آن چه‌ها کرده، و چه تابلوهایی کشیده که شاید هم فقط برای آموزندگی، آن داستان را بیان کرده و پیرامون آن بحث کرده است، اما درباره حرکت امام حسین (ع) درست به میدان نیامده است.

داستانی که حسین‌بن علی فقط به زهیربن قین نگاه کرد و زهیر فقط به حسین‌بن علی نگاه کرد و از زندگی به طرف مرگ (شهادت) راه افتاد، حقیقت دارد. روان‌شناسانی که برای بهداشت روانیِ انسان‌ها کار می‌کنند، توجه کنند: آیا نمی‌توان درباره این‌ها بحث کرد که حسین با این نگاهش چه کار کرده و چه گفته است؟ یا چه صحبتی این چشم‌ها با هم داشتند و در این میان چه سخنی رد و بدل شده است؟ یک طرف قضیه کسی است که قبل از ملاقات خود با امام حسین، در مکتب دیگری بوده است. خودش هم می‌گوید که من از مکه بیرون آمدم و مدام چادرم را این طرف و آن طرف می‌زدم که در این مسیر با حسین روبه‌رو نشوم، چون می‌دانستم این‌گونه که می‌رود، شهید خواهد شد. بالاخره در جایی این دو، چادرشان به هم نزدیک شد و این جریان اتفاق افتاد. این موارد از نظر روحی، برای بشر ارمغان‌ها و بحث‌ها دارد که گاهی با تماشای دقیقِ یک چشم، می‌توان روح آن انسان را که در یک مرتبه بالا با روح همه انسان‌ها یکی است، مشاهده کرد. تحقیق و تفسیر این موارد، کار و اخلاص و پشتکار لازم دارد. در این سفرها تمام اخلاقیات و اصول انسانی دانه دانه پیاده می‌شود و از مسائلی است که باید واقعاً بحث شود. باید مطرح شود که چگونه حسین‌بن علی (ع) ـ مخصوصاً بعد از قضیه حرّ ـ احساس کرد که قضیه از نظر طبیعی چه روندی را طی می‌کند. او از اول می‌دانست و چگونگیِ دانستن آن را هم عرض می‌کنم، که چگونه برای او یک ذره یأس به وجود نیامد، که آقا شما فقط هفتاد و دو نفر هستید و آن‌ها همه کشورهای اسلامی را علیه شما می‌توانند حرکت بدهند. در این جریان، ذره‌ای یأس در ایشان پیدا نشد. آیا ما نباید از این روحیه بحث کنیم؟ مخصوصاً هر چه که به کربلا نزدیک‌تر می‌شدند، امام حسین (ع) احساس می‌فرمود که جریان از چه قرار است. ایشان تا شب عاشورا که می‌خواست اردوی خود را درست کند، یک اردو همانند اردوی صد هزار نفری ]را تدارک و برنامه‌ریزی می‌کرد.[ حتی این مطلب را هم نوشته‌اند که: «یک نفر از یاران، حسین را دیده بود که حضرت دقیق و درست روی تدبیر نظامی، به این قضیه رسیدگی می‌کرد که خیمه‌ها و سنگر را چگونه قرار بدهد». این عمل یعنی چه؟ با این که احساس شده بود، سی هزار نفر با شمشیر برهنه جلو آمده‌اند. شب عاشورا در محاصره کامل بودند. امام حسین (ع)  همان شب عاشورا، کار خود را دقیقاً تنظیم فرموده است. آیا این حرکاتِ دقیق و منظم، درس امید به شما نمی‌دهد؟ آیا به بشر نمی‌گوید که هرگز از عنایات خداوندی ناامید نباشید؟

وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ اِنّی فاعِلٌ ذلِک غَداً اِلّا اَنْ یشاءَ الله.[۵]

«و در مورد چیزی مگوی که من آن را فردا انجام خواهم داد، مگر این که ]بگویی[ اگر خدا بخواهد.»

شما وضعیت یک دقیقه بعد را نمی‌دانید و باید وظیفه‌تان را انجام دهید، والسلام. این وظیفه دقیقه قبلی، هرچه که می‌گوید، اگر برای دقیقه بعد هم ماندید، چنین است و باید آن را انجام بدهید. ای جوانان عزیز! چه درسی بالاتر از این که حتی در یک مورد، حالت یأس و ضعفِ مدیریت در حضرت دیده نشد. همان‌طور که قبلا اشاره‌ای کردم و الان هم عرض می‌کنم، امام حسین (ع) به علم امامت می‌دانست که شهید می‌شود، اما آیا به علم خدایی هم می‌دانست؟ در حالی که او فقط دارای علم امامت بود. یعنی با آن مقام و قداستِ بزرگ خود و به عنوان امامت، پشت پرده را می‌دانست که شهادت هست. اما در عین حال می‌دانست که؛

یمْحُوا اللهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْکتاب.[۶]

«خدا آن‌چه را بخواهد، محو یا اثبات می‌کند و اصل کتاب نزد اوست.»

لذا اگر کسی بگوید صبح [عاشورا] هم حتی هنوز حسین‌بن علی با علم خداوندی یقین نداشت که کار تمام است و باید کارش را درست انجام می‌داد، سخن او صحیح است. دوباره می‌گویم: حتی صبح، کارهای ایشان، دقیقاً مثل این بود که اصلاً می‌خواهد زندگیِ ابدی کند. عوامل و قراین حاکی از این است که ایشان در حال رفتن است و هر چه لحظات می‌گذرد، حسین‌بن علی (ع) به پل شهادت و به پل کوچ از این دنیای فانی نزدیک‌تر می‌شود. ایشان موقعی که می‌جنگیدند ـ البته راوی می‌گوید ـ من ندیدم کسی این تعداد از فرزندانش شهید شوند، یا این همه اطراف او را ناگواری بگیرد، ولی این‌قدر با حالت طراوتِ نفس برآرد و بجنگد. ما نظیر این را ندیده‌ایم و دیده نشده است. چرا در این‌باره نمی‌توانند بحث کنند؟ زیرا در این جا مستقیماً باید خدا مطرح شود. خدا که مطرح شد، دروغ باید از میان برود. خدا که مطرح شد، غل و غش باید از بین برود. خدا که مطرح شد، خطاکاری‌ها باید از بین برود. چرا صاف و بی‌پرده صحبت نکنیم؟ واقعاً در هر لحظه از داستان حسین، توحید دیده می‌شود. او عالِم بود و می‌دانست که شهید خواهد شد، اما علمِ او، علم امامت بود. فقط خداوند علم مخزون دارد. علم مخزون یعنی چه؟ یعنی علم مخفی که حتی هیچ‌یک از پیغمبران هم از آن اطلاع ندارند. با همان علم مخزون است که؛ یمْحُوا اللهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْکتاب. محو و اثبات، دست اوست. خداوند هر لحظه می‌تواند قرار بدهد که نه :

ور بگیری کیت جست وجو کند         نقش با نقاش کی نیرو کند

آیا نقشه می‌تواند بگوید ای جناب نقاش! من می‌دانم که اکنون شکل من در این مجموعه این‌گونه قرار گرفته است؟ نقش چگونه می‌تواند نقاش را مخاطب قرار بدهد؟ به هرحال، باید سعی شود تا تمام جدیتِ تحلیل‌گرانِ تاریخ، به این مواردی که گفته شد، مصروف شود. این یک نعمت بزرگِ خداوندی است که ما داستانی را بار دیگر تجدیدنظر کنیم، و این داستان هم هر روز تازه و نو است.

حسین (ع) و حسین‌شناسی به­ قلم علامه جعفری

شما داستان امام حسین (ع) را از آن آغاز که در مسجد برای آنان خبر آوردند که ولیدبن عتبه شما را خواسته است، در نظر بگیرید. حتی یکی از آن‌ها، خلاف منطق و قانون و اصل نیست. تمام حرکات حضرت، منظم و صحیح است. با آن سابقه‌ای که از نظر نسب داشته است؛ اَلاَصْلابِ الشّامِخَة وَالاَرْحامِ الْمُطَهَّرَة. لَمْ تُنَجِّسْک الْجاهِلیَّةُ بِاَنْجاسِها وَ لَمْ تُلْبِسْک مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِیابِها. با آن نسب و با حسب، حرکت کرده و این حادثه به‌وجود آمده است. یک چیزی را ما می‌شنویم، چون زیاد هم شنیده‌ایم، و در حقیقت، زیاد شنیدن آن، حالت کنجکاوی را از انسان می‌گیرد.

علی‌بن طعان محاربی می‌گوید: من از سپاهیان حرّ بودم و آخر از همه رسیدم و خیلی تشنه بودم. چون امام حسین (ع) تشنگیِ من و اسبم را دید فرمود: انخ الراویه[۷] . راویه به زبان ما، معنی مشک می‌دهد. (لذا منظور امام را نفهمیدم).

سپس فرمود: یا ابن الاخ انخ الجمل، «ای برادر، شتر را بخوابان». من شتر را خواباندم. حضرت به یک مشک اشاره کرد و فرمود از آن بخور. می‌گوید از بس دستپاچه بودم، هر طور خواستم دهنه مشک را که از آن آب می‌آید پیدا کنم نمی‌توانستم.

می‌گوید: حسین‌بن علی (ع) کار مرا تماشا می‌کرد. چون دید ناتوانم، خودش بلند شد آمد و فرمود: اِخنِثِ السقاء. (یعنی دهانه مشک را برگردان، یا با دست فشار بده). علی‌بن طعان محاربی می‌گوید من باز هم نتوانستم و متوجه منظور ایشان نشدم، تا این‌که امام کمک کرد تا من آب بخورم.

در این کمک حضرت به علی‌بن طعان، چه چیزی مشاهده می‌کنید؟ حق حیات! حق حیات! حق ضروری و حق عمومیِ بشری. حسین می‌داند که الان در مغز او (علی‌بن طعان) چنین گنجانده و تلقین کرده‌اند که این مرد (حسین) باید کشته شود، و این جاهل هم تلقین را پذیرفته است. با این حال، آب را به او داد. این‌ها درس‌هایی است که در تمام لحظاتِ حادثه حسین وجود دارد و چه حوادث متنوعی! اگر کسی بگوید فهرست و مجموعه تمام ارزش‌های تاریخ بشری از یک طرف، و فهرست ضد ارزش‌های بشری در طرف دیگر، در آن مدت معین بروز کرده است، جای تردید نیست. منتها، زمان کم است و انسان خیال می‌کند که حادثه، حادثه یک روز، دو روز است. کمیِ زمان را نگاه نکنید. لحظات گاهی بوی ابدیت می‌دهد، ولی متأسفانه، این لقمه‌های حرام، این زندگی ماشینی که بر انسان‌ها مسلط شده است، نیز کمیِ تفکرات و قحطی و خشکسالی اندیشه‌ها، نمی‌گذارد انسان در این باره فکر کند که قضیه چه بوده است. دو سلسله از مهم‌ترین سلسله‌های حکمرانان جوامع اسلامی یعنی؛ آل بویه و دیالمه، برای این که مردم را به دین اسلام بیاورند، اصلاً شمشیر نکشیدند. فقط داستان حسین را در مقابل آنان می‌گذاشتند و می‌گفتند بخوانید. فقط و فقط این‌ها درباره داستان حسین با مردم صحبت داشتند. مردم هم می‌خواندند و می‌دیدند که اگر کسی به خدا تکیه نکند، آیا می‌تواند این حرکت را انجام دهد؟ آیا کسی که هوی و هوسِ خود را زیر پا نگذارد، می‌تواند این حرکت را انجام دهد؟ آیا کسی که بر بشریت مشرف نباشد، می‌تواند این کار را انجام دهد؟ آیا کسی که صبرش فوق صبرها نباشد، می‌تواند چنین کاری را انجام دهد؟ و تمام ادعای او این بود: اِنّی خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی رسول الله (ص)، که تمامش هم اسلام بود. و این که انسان، کرامتی گران دارد، آن را پایمال نکنید. شعار هیهات مناالذلة، از همان موقع پابرجا ماند. آن مقداری که در زیر این آفتابِ فروزان برای دفاع از زندگی، جنازه‌ها در خون غلتیده است، تاریخ نشان می‌دهد اگر بیش از آن درباره دفاع از کرامت نباشد، کمتر نیست. حیثیت و شخصیت بسیار مهم است. همان‌گونه که شما نمی‌توانید زندگیتان را خرید و فروش کنید ـ آیا می‌توانید خرید و فروش کنید؟ آیا می‌توانید بگویید من می‌خواهم زندگیِ امروزم را به فلانی بفروشم ـ همان‌طور هم کرامت و شخصیت و حیثیت را نمی‌توان فروخت یا اسقاط کرد و نقل و انتقال داد. نمی‌توان گفت من می‌خواهم از حیثیت و شخصیتم دست بردارم. مگر حیثیت و شخصیت، متعلق به توست که می‌خواهی از آن دست برداری؟ مگر وَلَقَدْ کرَّمْنا از آنِ توست؟

وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنی‌آدَم.[۸]

«ما فرزندان آدم را تکریم کردیم.»

بی‌قدری‌ام نگر که به هیچم خرید و من         شرمنده‌ام هنوز خریدار خویش را

متأسفانه، بشر به یک چیزهایی فروخته می‌شود. شخصیت، وجدان، عقل (عقلی که هدر می‌رود)، تفکر، وجدان و … به ما می‌گوید، این همه نیروها با ما فقط یک حرف دارد :

ای گران جان، خوار دیدستی مرا         زان که بس ارزان خریدستی مرا

آیا ما عرق جبین ریختیم و حیثیت انسانی را خریدیم؟ نخیر، رشد کردیم و یک وقت دیدیم، وجدان به ما می‌گوید: تو حیثیت و شرف داری. ما دیدیم، دین ما هم می‌گوید تو حیثیت و شرف داری. هم‌چنین روان‌شناسان، اخلاقیون و تمام وابستگان دنیا، به ما می‌گویند: انسان شرف دارد و نباید آن را بفروشد و ساقط کند، نباید آن را در مجرای سوداگری‌ها قرار بدهد. چنان که دیدیم، ما را جلوی تخته سیاه نگه داشتند و گفتند: بچه‌ها گوش کنید، «بابا آب داد»، و من هم فهمیدم. بعد هم ۲×۲ مساوی با چهار است. اما پیرامون این دو ضربدر دو، در مغز چه می‌گذرد که دو ضربدر دو مساوی با چهار منعکس می‌شود؟ تاکنون فهمیده نشده است که عدد یعنی چه؟ همین اعداد دو، ده، یازده و …، را تعریف کرده‌اند، ولی هنوز مشخص نشده است که این «۲» یعنی چه.

این فقط یک قدرت تجریدِ مغز است. مغز، صدها قدرت تجرید دارد، ولی آن را مجانی به دست بشر داده‌اند.

ای گران جان، خوار دیدستی مرا         زان که بس ارزان خریدستی مرا

هر که او ارزان خَرَد ارزان دهد         گوهری طفلی به قرص نان دهد

اگر کودک گرسنه‌ای، گوهر گرانبهایی داشته باشد، یک قرص نان که به او بدهید، گوهر را به شما می‌دهد. یا یک توپ قشنگ و خوشرنگ به او بدهید، گوهر را به شما می‌دهد. چون قیمت و ارزش آن را نمی‌داند. حسین‌بن علی قیمت کرامت را به بشریت تفهیم نمود. یعنی تمام کیهان به این عظمت یک طرف، و شرافت و حیثیت و کرامت انسانی یک طرف. این درسی بود که واقعاً حسین‌بن علی در این حادثه به بشریت داد. شما حداقل در این حادثه، ده‌ها و شاید صدها درس می‌توانید بخوانید. باز ما این را داریم که این هفتاد و یک نفر، در چهره حسین چه مطالعه‌ای می‌کردند؟ ان‌شاءالله در جلسات آینده بحث می‌کنم. همان‌طور که گفتم، بدین جهت که این مباحث برای ما تکرار شده است، اهمیت قضیه را نمی‌دانیم.

اگر به شما بگویند آیا قضیه عابس را شنیده‌اید؟ شما حسینی‌ها ـ که ان‌شاءالله خداوند همه شما را با حسین محشور کند ـ چه جوابی می‌دهید؟ فقط از آمدن و رفتن او می‌گویند و درون او را فاش نمی‌کنند. عابس یکی از شجاع‌ترین مردان عراق و زاهد و عابد بود. او باید در قیافه ملکوتی حسین چه چیزی احساس کند که لباس خود را درآورَد و برهنه به میدان بیاید؟ وقتی به او گفتند که ای عابس، اَجَنَنْتَ؟ «آیا دیوانه شدی؟» این سؤال از نظر انسان‌هایی که از معنا و ملکوت خبر ندارند، سؤالی منطقی است. به او گفتند: آیا می‌دانی در مقابلت چیست؟ شمشیر است! آیا می‌خواهی بدنت را گوشت شمشیر کنی؟ چرا زره نمی‌پوشی و حتی لباس‌هایت را کندی و برهنه به میدان آمدی؟ عابس فرمود: بلی، آن عقلی که شما را وادار کرده است تا در این موقعیت قرار بگیرید و در مقابل این مرد، چهره ضد بشری نشان بدهید، من آن عقل را ندارم و ضد آن عقل هستم. این جنون برای من، بالاتر از هزاران عقل است که شما را برای چند صباح دنیا، در مقابل این مرد بزرگِ بشریت قرار داده است.

او ز شرّ عامّه اندر خانه شد         او ز ننگ عاقلان دیوانه شد

از ننگ شما من دیوانه شدم. آیا شما عاقلید؟ این عقل است که شما دارید؟ ولی ای عزیزان، این را شما بدانید که معنی عقل، مانند معنای عشق، آزادی، عدالت و … ورشکستند. تعجب کرده‌اند که انسان دست از جان بشوید و ]این‌گونه به میدان[ بیاید. البته سن عابس را ما نمی‌دانیم که چه‌قدر بوده است، ولی جوانانی بودند که در بحبوحه جوانی، در راه حسین از جوانیِ خویش گذشتند. مسلماً عقلی که از این دنیا، فقط آخور و علف می‌فهمد، نخواهد فهمید که مسأله چیست.

ای عابس، با چه اشخاصی صحبت می‌کنی؟ چرا جواب دادی؟ خدا رحمتت کند. مگر طرفِ مقابل تو که این سخن را بیان کرد، انسان بود که گفت: اَجَنَنْتَ. اگر انسان بود که آن طرف (در لشکر یزید) نبود. خدا روحت را شاد  و با حسینت محشور کند. این چه عاطفه‌ای بود که نخواست سؤالی بی‌جواب بماند!؟ آیا ناشی از همان جریان شب تاسوعا نبود؟ در شب تاسوعا، شمر برای ابوالفضل العباس (سلام‌الله علیه) و برادرانش که از طرف مادری در قبیله‌ای به هم می‌رسیدند، امان‌نامه‌ای آورده بود، و وقتی آنان را ندا داد، این‌ها خواستند جواب او را ندهند، اما حسین (ع) فرمود: «جواب او را بدهید، اگرچه فاسق است».

ما ]انسان‌ها هنوز [در ماقبل دبستان کار می‌کنیم. یکی از بزرگان، سخن خیلی زیبایی دارد. شاید این سخن مربوط به تولستوی باشد، می‌گوید :

«بگویم در این موقع، ]مثلاً[ در اوایل قرن بیستم، به کجا رسیدیم؟ ما آمدیم… بشر این همه قرون و اعصار آمده، و دَرِ دانشگاه زندگی را می‌زند، اما معلوم نیست در را درست به روی این انسان‌ها باز کنند. تازه می‌خواهیم به این انسان‌ها بگوییم، که زندگی چیست.»

حضرت فرمود: اگرچه فاسق است، اما سلام او را پاسخ دهید. سلام چه کسی را؟ سلام شقی‌ترین مرد تاریخ (شمر)! یا اباعبدالله، مانند پدرت در روح انسان‌ها چه می‌دیدی؟ یا اباعبدالله، ای وارث حقیقیِ ابراهیم خلیل، ای وارث حقیقی موسی‌بن عمران، ای وارث حقیقی عیسی‌بن مریم، ای وارث محمد (ص)، آیا این همان عینک بود که پدر تو علی برای شناخت انسان‌ها به چشم زده بود؟

خلاصه، به نظر می‌رسد واقعاً دو عینک و دو مسأله است که این چه می‌گوید و آن هم چه می‌گوید.

رگ رگ است این آب شیرین وآب شور         در خلایق می‌رود تا نفخ صور

تاکنون در کلاس حسین، درس‌هایی را خوانده‌اید. خدا گذشتگان ما را رحمت کند که ما را وارد این کلاس کرده‌اند. این اختیار با شماست و هر لحظه ممکن است شما به یک سؤال، یا به یک سلام، پاسخِ درستی ندهید. آیا می‌دانید با عدم پاسخ شایسته، در روح و روان طرف مقابل چه می‌کنید؟ این یک درس کوچک اصلاً به فکر نمی‌آید، که حضرت فرمود: «اگرچه فاسق است، اما جوابش را بدهید».

حسین (ع) و حسین‌شناسی به­ قلم علامه جعفری

اینک، آن کسانی که می‌خواهند بگویند دین در زندگیِ دنیویِ مردم دخالت نکند، بفرمایید این را حذف کنید. به جای آن چه چیزی می‌خواهید جایگزین کنید؟ اختیار را به دست شما دادیم. اگر این انسانیت و این عظمت حذف شود، چه چیزی می‌خواهید به جای آن بگذارید؟ که بگوید حساب فسق و حتی حساب کفر به جای خود، و یک حساب دیگر هم داریم برای خودِ شرف انسانی، که آن هم به جای خود.

خداوند وَلَقَدْ کرَّمْنا بَنی‌آدَم، گفته است. خداوند «وَلَقَد کرَّمْنَا الْعَرَب»، «وَلَقَدْ کرَّمْنَا الْعَجَم»، یا «وَلَقَدْ کرَّمْنا بَنی‌هاشِم» نگفته است. قائله، قائله همین قرآن است. لذا، برای همین قرآن است که ]حسین [می‌گوید باید به قرآن عمل کرد. آیا دیدید من عمل کردم و سلام او را بدون پاسخ نگذاشتم؟

خدایا! پروردگارا! تو را سوگند می‌دهیم به آن عظمتی که این سرورِ شهیدان از خود در تاریخ به یادگار گذاشت، ما را در درس‌های کلاس این انسانِ الهی مردود مفرما.

پروردگارا! تو از دل‌های ما باخبری و ما واقعاً می‌خواهیم در این ردیف حسینی باشیم و برای این که در این ردیف، نام نویسیِ ما به حقیقت بپیوندد، خودت ما را یاری و یاوری بفرما.

پروردگارا! خداوندا! همان‌گونه که گذشتگان ما، نیاکان ما، این مدرسه را به ما معرفی کردند و دامان علی و آل علی را به دست ما سپردند، ما را موفق بفرما تا دامان علی و آل علی و حسین را به نسل آینده و به فرزندانمان بسپاریم.  

 «آمین»

پی نوشت:

[۱]  شب هفتم محرم، ۲۳/۲/۱۳۷۶.

[۲]ـ ر.ک: همین کتاب، ص ۲۷.

[۳]ـ سوره ابراهیم، آیه ۱۲۰.

[۴]ـ روزنامه اطلاعات، شنبه ۲۶ آذر ماه ۱۳۴۵ شماره ۱۲۱۵۹، به نقل از مجله تایم چاپ آمریکا.

[۵]ـ سوره کهف، آیات ۲۳ و ۲۴.

[۶]ـ سوره رعد، آیه ۳۹.

[۷]ـ راویه در زبان اهل حجاز، نام شتری است که مشک آب را بر روی آن بار می‌کنند. در زبان عراق، به مشکی می‌گویند که در آن آب باشد. لذا، به همین علت، وی منظور امام را از «انخ الراویه» (شتر را بخوابان) نمی‌فهمد تا این که امام حسین ‰ به او می‌گوید: انخ الجمل«شتر را بخوابان».

[۸]ـ سوره اسراء، آیه ۷۰.

کد خبر 2086369

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین