نزهت بادی: «النا» ساخته آندری زویاگینتسف را میتوان داستانی از داستایوفسکی دانست که شخصیتهای آن با همه پرسشهای هستیشناختی و جدالهای ازلی ابدی میان خیر و شر در وجودشان به جهان معاصر و مدرن ما منتقل شدهاند.
شخصیت النا همانقدر که از جهت جنایت بیرحمانهای که به آن دست میزند، به راسکولنیکوف در «جنایت و مکافات» میماند، از لحاظ مهربانی، شفقت و ایثار به شاهزاده میشکین در «ابله» شباهت دارد.
النا زندگی را از همسر پیر و بدخلقش میگیرد تا امکان زندگی بهتری را به پسر و خانواده تنگدستش ببخشد و همین دوگانگی و تناقض در وجود این شخصیت ما را با نسخهای مدرن از جنایتی بدون مکافات مواجه میسازد.
اما آنچه این داستان را پیچیده میکند این است که میبینیم النا، پسر و خانواده مفتخورش را در جایگاهی قرار میدهد که شایستگی آن را ندارد و تصاحب خانه پیرمرد توسط آنها نوعی چپاول ناشی از فرصتطلبی و زیادهخواهی را القا میکند.
از آن سو میدانیم که اگر النا، پیرمرد سختگیر را نمیکشت، تمامی این دارایی به دختر بیبند و بار پیرمرد میرسید که او هم لیاقت مالکیت بر این خانه را ندارد و آن را زودتر از آنچه تصور شود، بر باد میداد.
درواقع هم پیرمرد و هم النا فقط به منافع وابستگان و نزدیکان خود میاندیشند و دایره مهربانیشان منحصر به آشنایانشان میشود و این مهرورزی به خویشان رویه دیگری از بیمهری در حق دیگران است که با آنها قرابتی ندارند.
با چنین رویکردی است که سطح فیلم از مفاهیمی چون اختلاف طبقاتی و نابرابری اجتماعی بالاتر میرود و پای سرشت متناقض انسانی به میان میآید که آدمی را موجودی خودخواه مینمایاند که در جهت حفظ تسلط و مالکیت انحصاری خود بر جهان میتواند به شدت بیرحم و خشن باشد.
مفهوم هولناکی که دنیای متفاوت و غریب فیلم را میسازد، این است که گاهی مهربانی و ایثاری که به عنوان فضیلت به حساب میآید، از دل بیرحمی، خشونت و شرارت به دست آمده است. درواقع ما انسانها میتوانیم همزمان پستترین و برترین موجودات باشیم، فقط بستگی دارد که از کدام سویه به خودمان بنگریم.
5858
نظر شما