به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مرحوم دکتر غلامرضا باهر از شاگردان به نام استاد قریب و از پزشکان مشهور و پر سابقه شهر مقدس قم، به علّت معاشرت فراوان با علماء و بزرگان در طول سالیان متمادی و طبابت، به «طبیب العلماء» معروف بود. شنیدن خاطرات شیرین و مرور درسهایی که از ساحت مراجع عالیقدر فرا گرفته بود، برای محققان و علاقهمندان تاریخ جذاب و درسآموز بود.
بنابر روایت جماران، التفات ویژه حضرت امام و مرحوم حاج احمد آقا خمینی به طبیب العلماء و مأموریت ایشان از طرف امام جهت گفتوگو با آیتالله العظمی شریعتمداری در موضوعات مختلف، به ویژه درمان آیتالله شریعتمداری حاوی نکات قابل تأمل و تدبّر است.
هفتهنامه «حریم امام» سالها قبل به مناسبت سالگرد ورود حضرت امام به قم، با وی به گفتوگو پرداخت که هم اکنون به مناسبت درگذشت این پزشک مطرح قمی بازنشر می شود:
با توجه به اینکه شما به «طبیب العلما» معروف هستید، مختصری از بیوگرافی شخصی و علمی خود را برای مخاطبان ما بیان کنید.
من متولد سال (1320)، هستم. دوران دبیرستان را در دبیرستان محمدیه و حکمت قم گذراندم و مدت سه سال نیز در محضر حضرت آیتالله بهشتی، در مدرسه دین و دانش بودم. در سال (1341) وارد دانشکده علوم پزشکی تهران و در سال (1347) فارغ التحصیل شدم. بین سالهای 47-49، در پادگان منظریه قم، مشغول خدمت سربازی بودم و بعد از آن در بیمارستان آیتالله گلپایگانی مشغول به کار شدم. بیمارستان آیتالله گلپایگانی بعد از واقعه فیضیه، برای اولین بار، به همت آیتالله گلپایگانی برای طلاب حوزه علمیه تأسیس شد. چون در زمان شاه اگر اتفاقی میافتاد، از پذیرش طلاب در بیمارستانها خودداری میکردند، این باعث شد که آقای گلپایگانی این بیمارستان را درست کنند که اگر اتفاقی برای طلاب افتاد، به آنجا مراجعه کنند. به همین علت اسم آنجا را بیمارستان ویژه روحانیت گذاشتند.
سال 47 که من به آنجا رفتم، هنوز مثل یک بیمارستان مجهز، دارای بخش نبود. بیشتر یک درمانگاه بود که ساعاتی در روز، مریضها را میپذیرفت و در حقیقت بقیه اوقات خالی بود؛ اما کم کم با احداث بخشهای داخلی، قلب، اطفال، سی سی یو، آی سی یو، رادیولوژی، فیزیوتراپی، آزمایشگاه و حتی بخش زنان، تبدیل به یک بیمارستان کامل و مجهز شد. این روند تا زمان فوت آیتالله گلپایگانی ادامه داشت؛ اما الآن به آن صورت قبلی خود اداره نمیشود، چون هیأت مدیرهای داشت که بعد از رحلت آقای گلپایگانی، مستعفی شدند و الآن نیز توسط آیتالله زاده گلپایگانی، حاج آقا جواد، اداره میشود. البته الآن باز مراجعینی دارد، اما مثل سابق نیست و آن نظم سابق را ندارد.
از ابتکارات جالبی که ما در آن بیمارستان به کار بردیم، این بود که برای اولین بار دفترچهای برای طلاب که دارای یک برگ زرد و یک برگ سفید بود، درست کردیم و به هر طلبهای که لازم بود دفترچه داده شود، میدادیم. از ویژگی دفترچهها این بود که طلبهای که به این بیمارستان میآمد، هیچگونه هزینهای برای ویزیت و دارو، پرداخت نمیکرد و داروخانه که میرفتند، آن برگهها را جمعآوری میکردند و اگر در آخر ماه کم و کاستی بود، آن را از آقا میگرفتیم و اگر هم کمبودی نبود، سر به سر، رد میشد. البته این روند ادامه پیدا نکرد و دفترچه بیمه خدمات درمانی و سازمان تأمین اجتماعی و ... از ما نسخهبرداری کردند و دفترچههای بیمه که الآن در اختیار مردم هست، در حقیقت رونوشتی از آن دفترچهای است که ما برای اولین بار در سال 50 – 52 درست کردیم.
بعد از انقلاب هم شما در مسأله بهداشت در قم دستی در آتش داشتید؟
بله، امام که تشریف آوردند، ما کمیتهای تحت عنوان کمیته خدمات بهداشتی و مردم یا همکاری خدمات بهداشتی مردم با بهداری، در قم درست کردیم. این کمیته، زیر نظر حاج احمدآقا بود که در قم تشریف داشتند و هر هفته در دانشکده پزشکی جلساتی نیز داشتیم. مشکلات درمانی و درمان بیماران و همچنین مسائل کلی مملکت را در آن جلسات تصمیمگیری و بررسی میکردیم. البته مباحث دیگری هم مطرح میشد مثلاً ایده دانشگاه آزاد در سال 64 به وسیله آیتالله هاشمی رفسنجانی که در یکی از نمازهای جمعه مطرح شد، از همین جلسات پایهگذاری شد که دانشگاه آزاد قم نیز در سال 66 به دنبال دانشگاه آزاد تهران، تأسیس شد. این داستان ادامه داشت تا زمانی که امام به خاطر بیماری به تهران تشریف بردند و مجبور شدیم ایشان را در بیمارستان قلب تهران بستری کنیم. در آن زمان هر هفته یا هر دو هفته یک بار من خدمتشان میرسیدم و مسائل و مشکلات درمانی و مسائلی که مربوط به مراجع بود، را من به اطلاعشان میرساندم.
اینکه فرمودید: به من طبیبالعلما میگویند، عنایتی بود که مراجع عالیقدر قم از ابتدا به من داشتند. از همان اوایل، علاقه خاصی به روحانیت داشتم و دلم میخواست همیشه در کار روحانیون شرکت داشته باشم. و چون این علاقه در من بود، خدمت آیتالله گلپایگانی شرفیاب شدم و از سال 47 در بیمارستان ایشان مشغول شدم تا زمانی که بین سالهای 51 تا 53 برای تخصص به تهران رفتم و سه سالی در تهران بودم. باز که برگشتم و همان زمانی بود که امام فرمودند: شما به هیچ وجه حق ندارید از قم خارج شوید و باید در قم بمانید.
خوشبختانه درمانگاههایی مثل درمانگاه آیتالله تبریزی، مسجد جمکران، امام صادق(ع)، حضرت امیرالمومنین(ع) خدمت کرده ام و...، که اوج و عظمتشان از زمان بیمارستان حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی شروع شد؛ یعنی اولین مؤسسه خیریه درمانی، بیمارستان حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی بود که در قم بنا شد. به دنبال پیشنهاداتی که ما کردیم، این درمانگاه شروع شد و بحمدلله اکثر درمانگاههای شهر به وسیله مؤسسات خیریه اداره میشود. در صدر آن نیز درمانگاه امام صادق(ع) که به همت آیتالله شهرستانی داماد معظم حضرت آیتالله العظمی سیستانی، در منطقه نیروگاه قم ساخته شده است که حدود 1600 تا 2000 بیمار در روز داریم. این درمانگاه شبانهروزی است و الآن نیز ام - آر- آی برایش تهیه کردیم.
شما با کدامیک از این مراجع ارتباط داشتید و طبیب چه کسانی بودید؟
از آیتالله العظمی گلپایگانی شروع شد، آیتالله مرعشی نجفی، آیتالله لاریجانی، اخوان محقق داماد، آیتالله مولایی، تولیت آستانه، آیتالله محسنی ملایری، آیتالله شریعتمداری، آیتالله علوی گرگانی که الان در قم تشریف دارند، آیتالله اراکی و آقای یزدی و همه مراجع فعلی و عموم فضلایی که الآن در قم هستند، تقریباً به من مراجعه داشته و دارند.
اولین پزشک حضرت امام نیز خودم بودم. روزی که امام به قم تشریف آوردند، حاج احمدآقا به من زنگ زدند که آقا با شما کار دارند و فرمودند که تشریف بیاورید. حدود ساعت9:30 - 10 شب بود که من خدمت حضرت امام شرفیاب شدم، ایشان یک دستمالی به من دادند که در آن مبلغی پول بود، عرض کردم آقا این چیست؟ فرمودند: یک میلیون تومان پول، این خدمت شما، برای درمان است؛ ببرید در بیمارستان و خرج بیمارانی کنید که یا مجروحند یا از این به بعد آنجا خواهند آورد. من گفتم: نیاز نیست، خدمتتان باشد. گفتند: نه ببرید. حاج احمدآقا اصرار کردند که وقتی آقا میگویند ببرید، شما ببرید. ما نیز پول را برداشتیم و شب خدمت حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی رفتم و عرض کردیم که آقا امام سرشب من را خواستند و یک چنین مرحمتی کردند، آقایی فرمودند: کاش نمیگرفتی چون ایشان تازه به ایران آمدند و خرج دارند. ایشان فرمودند که نه چون هدیه دادند و برای کمک به طلاب دادند، اشکال ندارد و به عنوان تیمن و تبرک این پول را در بیمارستان نگه دارید. آن زمان با یک میلیون تومان میشد 5 خانه خرید.
یک خاطره جالبی که از امام دارم این است که من یک موقع فشار امام را میگرفتم، فشارشان حدود 19 روی 11 بود؛ پرسیدند چقدر بود؟ من عرض کردم 15 روی 8 است، ایشان فرمودند که بیشتر است من گفتم: نه آقا، فرمودند که چرا فشار من تا 22 هم رفته گاهی بالاتر هم رفته هرقدر هست همان را بگو، برای اینکه ایشان ناراحت نشوند ما روی حرف خودمان ایستادیم. آن طرف که رفتم به حاج احمدآقا عرض کردم که آقا چه درایتی دارند! فرمودند: آقا فوقالعاده به خودشان احاطه دارند. البته هر موقع استرس پیدا میکردند یک مقدار فشارشان بالا میرفت. عین این گرفتاری را در مورد آیتالله گلپایگانی، آیتالله منتظری، آیتالله مرعشی داشتیم؛ اینها وقتی عصبانی میشدند قند خونشان بالا و پایین میشد با اینکه قند واقعی نداشتند؛ اما قندشان در این مسائل بالا میرفت.
در زمان جنگ من خاطرم هست که یک روز خدمت حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی و آیتالله منتظری عرض کردم که آقا شما چرا قم ماندهاید؟ به هر دو گفتم: شما بروید بیرون، خدای ناکرده امکان دارد اینجا بمبی بیفتد؛ هردو فرمودند: مگر ما با بقیه مردم جدا هستیم؟ حتی یادم هست که یک موقع بمبی کنار منزل آیتالله العظمی منتظری افتاد و به ایشان ضربهای وارد شد، یا آیتالله العظمی گلپایگانی که از تخت به زمین خوردند و دست چپشان طوری زخمی شده بود که ما وسایل را به خانه بردیم و برایشان دوختیم، با وجود این در طول دوران جنگ یک لحظه قم را ترک نکردند. خیلیها بودند که غروب میرفتند و اگر کاری داشتند صبح برمیگشتند؛ اما این دو بزرگوار و بقیه مراجع در قم ماندند.
آقای شریعتمداری را هم یادم هست. حتی یک موقع یادم هست که در مورد منابع اسلامی از سوره انفال صحبت میکردند و مرتب میگفتند نظر مرجع عالیقدر ما(آیتالله خمینی) در این مورد خیلی مهم است که با اموال چه باید کرد. یعنی هر موقع صحبت میکردند، میفرمودند: نظر ایشان برای ما مهم است. و حتی در مورد بیماریشان که اخیراً متأسفانه آقای کدیور این صحبتها را از قول من کرده که من از همین جا دلم میخواهد که ایشان آگاه شود که من این مطلب را به ویژه خدمت شما میگویم که کسانی که میخواهند این مطلب را بخوانند یا بنویسند بدانند، که یک روزی امام توسط حاج احمد آقا برای من پیغام فرستادند که با من کار دارند. بعدازظهر بود، محضرشان شرفیاب شدم، عرض کردم که آقا فرمایشی داشتید، گفتند: که شما آیتالله شریعتمداری را میبینید؟ ایشان چه کسالتی دارند؟ گفتم: ایشان چندین سال است که دچار تومور کلیه هستند و تحت درمان هستند و بیماریشان در حال پیشرفت است؛ فرمودند: شما از طرف من ایشان را ویزیت کنید و ببینید که چه کار دارند، هرکاری دارند انجام دهید و به من هم اطلاع دهید.
بعد از اینکه از خدمت امام مرخص شدم و به قم آمدم، فردا صبح خدمت آیتالله العظمی گلپایگانی شرفیاب شدم و عرض کردم دیروز امام من را خواستند. آقا چنین دستوری به من فرمودند که آقای علوی(داماد ایشان) را با خودت ببر و آقای ایرانی(رئیس سپاه قم) که آنجا بودند، گفتند: من هم میآیم. ما به اتفاق، حوالی ساعت 9 شب روز بعد، خدمت آیتالله شریعتمداری رفتیم. افرادی که آنجا محافظ بودند ابتدا ورود آن دو نفر را به آنجا مجاز نمیدانستند و وقتی برای آنها موضوع را شرح دادیم که داماد آقا هستند و این آقا نیز رئیس سپاه هستند، اجازه دادند. آیتالله شریعتمداری فرمودند: آقای دکتر این وقت شب کجا بودید؟ گفتم که امام فرمودند: من شما را عیادت کنم و اگر خواستهای دارید تا به ایشان برسانم.
ایشان از اینکه چنین پیشنهادی شده خوشحال شدند و دو تایی به یک اتاقی رفتیم. فرمودند که ایشان میدانند که من مریضم؟ گفتم: نمیدانستند و امروز از من خواستند شما را ویزیت کنم. گفت: به ایشان بگویید من چهار خواسته بیشتر ندارم؛ یکی از خواستهها این است که پولهایی که از من بلوکه شده است برگردانند، دوم اینکه خانه بزرگی که اشغال شده به من برگردانند؛ سوم اینکه من برای درمانم احتیاج به کمک دارم چه در خارج و چه در داخلی چهارم اینکه این شعارهایی که میدهند، گفته نشود.
فردا که خدمت امام برگشتم نظر آقای شریعتمداری را عرض کردم، امام فرمودند که خود شما به آقای عبایی خراسانی بگویید که فوری اگر پولهای ایشان را بلوکه کردهاند فوری برگردانند؛ خانه را نیز در اختیارشان قرار دهند. هر پزشکی در اقصی نقاط دنیا که مورد نیاز ایشان است با خرج جمهوری اسلامی با حاج احمدآقا هماهنگ کنید و بیاورید. دعوت کنید و نسبت به آن مورد چهارم نیز امیدوارم که زمان یواش یواش مسأله را حل کند، چون ما چنین چیزی را به مردم نگفتیم؛ رفتارهای اطرافیان ایشان باعث شدند که چنین چیزی پیش آید، و الّا هیچکسی خواهان چنین چیزی نیست و ما نسبت به تمام مراجع ارادت داریم، به ویژه ایشان که با هم دوست بودیم.
ما پزشکان متعددی را از تهران آوردیم، منتها کسالتشان طول کشیده بود. به نظر من با اینکه من خیلی به ایشان ارادت دارم و الآن هم برایشان طلب غفران میکنم؛ ایشان یک مقداری خودشان اهمال کردند، یعنی مراجع یک مقدار نسبت به بیماریهایشان کمتر وسواس دارند. یک مقدار سهلانگاری کردند وگرنه بلکه انشاءالله میشد کاری کرد. بیماری پیشرفت کرده بود. عین این مشکل را ما با آیتالله گلپایگانی داشتیم. وقتی بیماری پیشرفت کند کار به جایی میرسد که پزشک هم نمیتواند کاری کند. بعضیها فکر میکنند اگر ایشان به خارج میرفت صددرصد خوب میشد. نه ما چنین چیزی را اصلا نداریم. خیلی از افراد بودند که به خارج هم رفتند و نشده برایشان کاری کنیم.
اینجا یاد شعری میافتم که در رثای «یوحنا بن ماسویه» گفتند. یوحنا یک پزشک معروف بود و هیچکس باور نمیکرد روزی بمیرد. میگفتند: این خود همه چیز را بلد است و احتمالا نخواهد مرد. بعد از فوتش یک شاعر عرب در رثایش این شعر را گفت که خیلی جالب است. او میگوید:
ان الطبیب باطبه و دواءه لا یستطیع دفاع امر قد عطی
ما للطبیب یموت بالداع الذی قد کان یقری منه فیما قد مضی
مات المداوی و المداوا والذی جلب الدواه و باه و هو من اجتبی
میگوید: طبیب با همه ابزار و ادوات و داروهایی که در اختیار دارد جلوی مرگ حتمی را نمیتواند بگیرد. چه بسیاری از اطبا که با مرضهایی میمیرند که در زمان حیات همان مرض را بارها درمان کردهاند. بنابراین، این اشکالی که جناب آقای کدیور به ما میگیرد اشکال واردی نخواهد بود، برای اینکه امام از همان اول اهتمامشان در حفظ مراجع بود و تا لحظهای که من در خدمتشان بودم همیشه سفارش میکردند، حتی گهگاهی به من میگفتند، که خدمت آیتالله گلپایگانی باش. نامه را که ملاحظه فرمودید، نوشتند چون آیتالله العظمی گلپایگانی به جنابعالی احتیاج دارند شما به هیچ وجه از قم خارج نشوید. کدام مرجع است که چنین دستوری دهد؟ این نهایت علاقه ایشان را میرساند.
آیا در رابطه با قضیه آقای شریعتمداری از حیث پزشکی همکاری شد؟ چرا پزشک از خارج نیاوردید؟ بعضی شایعاتی هست که میگویند محدودیتهایی ایجاد شد که دکتر از خارج وارد نشد. اگر این محدودیت بوده از ناحیه چه کسی بوده است؟
والله قسم هیچ کوتاهی نشد؛ حتی تهران که رفتم، بزرگترین طبیبهای ایران مثل آقای دکتر سنادیزاده و اطبایی که در تهران بودند را آوردیم. خود من در قم کسالتشان را تشخیص دادم. کسالت قلب امام را نیز من تشخیص دادم. همان موقع هم امام در جریان بودند و عرض کردم که به من فرمودند: هر پزشکی در هر جا هست برای مداوای ایشان بیاورید؛ الآن نه حاج احمدآقا تشریف دارند نه خود امام، ولی خدا میداند هردویشان اصرار بر هر نوع همکاری، تا مداوای کامل ایشان داشتند. حتی حاج احمدآقا گاهگاهی مرا خصوصی میخواست و هم نسبت به آیتالله العظمی گلپایگانی هم آیتالله شریعتمداری میگفت: آقای دکتر شما هرکاری اینها دارند دقیقاً از نظر پزشکی انجام دهید. دارویی نیز اگر میخواهید و در ایران نیست بگویید ما برایشان تهیه کنیم.
ایشان دیگر بدحال شده بود، یعنی بلافاصله بعد از اینکه این مسائل اتفاق افتاد چون تومورشان پیشرفت کرده بود. چند سال بود که ایشان از سرطان کلیه رنج میبردند و اطبایی که در تهران نیز گاهی ایشان را میدیدند، میگفتند: انشاءالله خوب میشود و چون سنشان هم یک مقدار بالا بود میترسیدند دست بزنند. ببینید گاهی ما در پزشکی به جایی میرسیم که میگوییم"wait and see" یعنی صبر کن و ببین چه میشود. یا به مریض میگوییم اگر این را دست نزنیم بهتر است. در بیماریهای تومورال همانطور که شنیدهاید میگویند: اگر بعضی تومورها را از همان اول به آن رسیدگی کنی و برداری خوب است، ولی اگر یک مقدار طول بکشد، دست بزنی نتیجه بدتری میدهد و ایشان اینگونه شده بود. خود آیتالله العظمی گلپایگانی نیز همین طور بودند. یعنی تمام لگن از تومور پر شده بود. هیچ اهمالی در مورد آیتالله شریعتمداری نشد و بلافاصله هم بعد از اینکه امام آن فرمایش را فرمودند، ایشان به تهران منتقل شدند و در بیمارستان «مهراد» بستری شدند و بهترین پزشکان تهران بالای سر ایشان بودند. برای آوردن پزشک خارجی نیز محدویتی نبود. ببینید بعد از اینکه ایشان این فرمایش را فرمودند: دو سه روز بعد بدحال شد. دیگر به جایی نرسید و به تهران منتقل شد. یعنی دیگر فرصتی برای ایشان نبود که این کار برایشان انجام شود.
شما این موضوع را به امام انعکاس داده بودید که حال ایشان اینگونه است؟ بعضی میگویند اصلاً آقای شریعتمداری بیمارستان نرفت. آن هم اگر رفته است خیلی دیر شده است. چرا از همان اول به بیمارستان نرفتهاند؟
بله بله. امام فرمودند: هرکاری هست، انجام دهید.
ایشان بیمارستان بودند. مرتب تحت نظر بودند. حال عمومی ایشان طوری نبود که به بیمارستان بروند. کما اینکه آقای منتظری را من صبح ویزیت کردم، شب فوت کردند. بیمارستانی نبودند. آقای منتظری من صبح دیدم، حالشان خوب خوب بود. حتی من به ایشان گفتم: آقا من امشب بیایم خدمت شما بخوابم؟ فرمودند: نه برو خانهتان بخواب، نمیخواهد پیش من بخوابی. ببینید بعضی بیماریها هست که وقتی قرار باشد مرگ بیاید به اینکه پزشک زود یا دیر اقدام کند و...، خیلی مربوط نمیشود.
آقای شریعتمداری هم در تهران و هم در قم مرتب تحت درمان بودند و آن تمایل هم در آخر در ایشان ایجاد شده بود که به خارج بروند که دیگر فرصت نبود. یعنی بعد از اینکه چنین تصمیمی گرفته شد که ایشان به خارج بروند حالشان بد شد و بلافاصله به بیمارستان مهراد بستری شدند و آنجا هم کوچکترین اهمالی برایشان نشد. هر کاری که لازم بود من خودم در جریان بودم و دو روز مانده به فوتشان هم من به عیادتشان رفتم کما اینکه دو سه روز به فوت امام هم من به عیادتشان رفتم؛ ولی دیگر نمیشد کاری کرد.
پس این شایعه دروغ است و ایشان بیمارستان رفته است؟
بله. ایشان پرونده هم دارند که چندین بیمارستان بستری شدند. یکی از موارد آن اواخر که بیمارستان مهراد بود که من یادم است که حالشان بد شده بود. بعضی وقتها بیمار به آدم فرصت نمیدهد. ما یک صحبتی در پزشکی داریم به نام «end stage»؛ یعنی آخرهای{عمر} بیمار است. این را فقط پزشکان میتوانند بفهمند؛ میگوییم دیگر برای این نمیشود کاری کرد. باید صبر کنیم ببینیم خدا چه میخواهد.
یک مقایسه داشته باشیم: آیتالله العظمی گلپایگانی صبح شروع کردند به سرفه کردن حالشان خوب خوب بود. بعدازظهر سرفه شدت پیدا کرد و ساعت 11 شب حالشان فوقالعاده بد شد. تصمیم گرفتیم شبانه ایشان را به تهران منتقل کنیم، در تهران نیز تمام امکانات برایشان فراهم شد. یک پزشکی را از خارج دعوت کردیم. امشب که زنگ زدیم، فردا شب پزشک با دارو آمد به ایران، بیمارستان قلب، ولی آقا هم فوت کردند. دواهایی نیز که از خارج آورده بودند در یخچال ماند. گاهی اوقات بعضی بیماریها در حالتی قرار میگیرند که اقدامات را نمیشود، انجام داد، چون دیر شده است. برای خود امام هم هر کاری توانستند کردند؛ اما بعضی اوقات دیگر نمیشود کاری کرد.
آیا آقای شریعتمداری درخواست خروج داده بود یا نه؟ و امام در رفتن ایشان به خارج هیچ ممانعتی نکردند؟
نه. گفتند: اگر به خارج بروم خوب است؟ امام فرمودند: هر کاری که میشود در خارج برای ایشان انجام شود، الآن که حالشان خوب است اینجا انجام دهید. اما بیماری ایشان فرصت نداد.
نه امام مخالفت نکردند، فرمودند: هر امکان درمانی که برای ایشان امکان دارد از خارج از داخل برایشان فراهم کنید. منتها حال ایشان طوری بد بود و یک موقعی بود که دیگر هیچ کاری نمیشد، انجام داد؛ و آقای شریعتمداری در چنین حالتی بودند. در کمیسیون پزشکی میگوییم برای این بیمار در این شرایط چه کاری صلاح است انجام دهیم؛ آیا رفتن به خارج برای ایشات صلاح است؟ آیا درمان ایشان به همین شکل صلاح است؟ آیا برای این بیمار اقدامات عاجلتری کنیم بهتر است؟ آن زمان یادم هست که در بیمارستان مهراد چون تومور همه جا را گرفته بود و نمیشد کاری کرد؛ یعنی اگر حتی خارج هم میرفت، نمیتوانستند کاری کنند به عبارتی از جهت پزشکی ضرورتی دیده نمیشد.
در رابطه با بهداشت فردی، مراجع را چطور ارزیابی میکنید؟
وصیتنامه علی بن ابیطالب (ع) را نسبت به فرزندانش را که فرمودند: «اوصیکم عبادالله بتقوی الله و نظم امرکم» را در تمام مراجع به طور مساوی میدیدم؛ یعنی هم از نظر تقوایی که اینها داشتند و هم از نظر نظم در امورشان. خدا رحمت کند مرحوم آیتالله فلسفی را، یک روز آیتالله فلسفی در روز وفات امام صادق(ع) قم مهمان من بودند. آن زمان منزل ما یک باغچهای بود که قبل از ناهار، با ایشان در حال قدم زدن بودیم، عرض کردم که امروز قرار است چه چیزی را در مدرسه فیضیه عنوان بفرمایید، فرمودند: منظور شما آن است که من بیاناتم را برای شما بیان کنم تا بعدازظهر به مطب تشریف ببرید و از آمدن به مدرسه فیضیه خودداری کنید؟! گفتم: نه، میخواهم ببینم شما چه میخواهید بگویید. گفت: امروز بنا و بیان صحبت من بر این است که مملکت اسلام سه پایه دارد «فقیه عالم ورع، طبیب بصیر ثقه، امیر خیّر مطاع». بنده در تمام مراجعی که ما خدمتشان بودیم، این «فقیه عالم ورع» را دیدیم.
من یادم هست که یکی از مراجع که اسمش را نمیبرم یک روز خانم آقازادهشان به من گفتند که به آقا بگویید که ما از نظر بضاعت مالی در تنگنا هستیم، اگر میشود یک مقدار به ما کمک کنید، بلکه آقازاده زودتر خانهای تهیه کند. آن مرجع عالیقدر به من فرمودند که من نمیتوانم بین فرزندم با سایر طلاب فرقی بگذارم، من همان پولی را که میتوانم به طلاب بدهم به ایشان هم میتوانم بدهم؛ اگر پول اضافهتر میخواهد باید با تلاش و کوشش و کار خود و فعالیتهایی که میکند پول بیشتری به دست بیاورد. نظمی که اینها داشتند؛ دقتی که در مسائل شرعی که داشتند و نحوه خرج کردنشان، نحوه غذاخوردنشان...، قابل تأمل بود.
به طور مثال، من یک روز در تهران، بیت امام مهمان بودم. ظهر که شد دیدم که یک مقدار برنج همراه یک مقدار آبگوشت رنگ و رو رفته آوردند؛ هرچه منتظر شدیم ببینیم غذای دیگری میآید یا نه، نیامد، خدا رحمت کند حاج احمدآقا را، گفت: دکتر چرا مشغول نمیشوی؟ گفتم: غذا؟ گفت: همین است دیگر. این برنج است این آبگوشت بریز رویش بخور، گفتم: آبگوشتی که نه گوشت دارد نه خورش؟ گفت: آبگوشت ما همین است. گفتم: آقا هم همین را میخورند، گفت: بله اگر قبول نداری برو داخل نگاه کن ببین چه میخورند.
عین این مسأله در مورد آیتالله گلپایگانی بود که غذا بسیار کم میخوردند، به موقع میخوابیدند و به موقع برای نمازشان بلند میشدند. یادم هست که آیتالله العظمی گلپایگانی یک روز فرمودند که دکتر باهر، نماز واجب است و اگر کسی یک روز نماز واجب را بشکند، معادل کشتن یک پیغمبر است؛ اما یک روزی حضرت رسول در حال نماز بودند که یک مرد عربی تف انداخت به آن رو به رویی که نماز میخواندند؛ ایشان در حال نماز واجبشان رفتند با یک مقدار لیف خرما آن تف را پاک کردند و ایستادند نمازشان را خواندند. نظافت این اندازه مهم است.
باز راجع به نماز یک داستانی را خدمتتان عرض کنم، یک روز خدمت امام شرفیاب شدم و گفتم که آقا به من یک ذکری را مرحمت بفرمایید؛ فرمودند: «اقم الصلوة لذکری» گفتم: این را میدانم کتاب «صلوة» شما را هم خواندم. ایشان فرمود که من خودم شخصاً هنوز دو رکعت نمازی را که نماز باشد و به دلم بچسبد نخواندم، تو چطوری میگویی من خواندم و اقم الصلوة لذکری را میدانم. چون ایشان در مورد نماز یک کتابی دارند؛ فرمودند: نه، آن نمازی که من میگویم نمازی است که در طول نماز فقط به خدا فکر کنی حتی به معنای نماز هم فکر نکنی. فقط خدا را مجسم در برابر خود ببینی. به ایشان اصرار کردم که یک ذکری به من بگویید، ایشان فرمودند: بروید خدمت آقای مولایی، آقای مولایی تولیت آستانه و از علمای بسیار بزرگ بودند.
میخواهم بگویم روابط بین آقای مولایی و آیتالله العظمی خمینی اینقدر شدید و صمیمی بود و تولیت آستانه قم هم به امر مبارک حضرت امام تا موقعی که زنده بودند حضرت آیتالله مولایی بود. رفتم خدمت ایشان گفتم: امام من را خدمت شما فرستادند برای اینکه شما یک ذکری به من بدهید، فرمودند: قرار نبود ایشان کسی را برای ذکر نزد من بفرستند، گفتم: در هر حال دوست شما هستند، گفتند: شما آیات آخر سوره حشر را از «لو انزلنا هذا القرآن» تا آخر زیاد بخوانید. بعد از رحلت امام من دیدم در وصیتنامه مبارکشان به حاج احمدآقا سفارش کردند که شما سوره حشر را زیاد بخوانید. فهمیدم که امام منظور من را فهمیدند و به آقای مولایی حواله دادند، خودشان نخواستند رسماً به من بگویند که این باب نشود به همه بگوییم ما رفتیم از امام ذکر گرفتیم شما هم برو یک ذکر بگیر که اگر کسی چیزی به من گفت: بگویم امام به من ذکری ندادند، چون رسم بود و هنوز هم هست که به علما و مراجع میگویند به ما یک ذکری بگویید یا یک نصیحتی بکنید.
در رابطه با شخصیت امام اگر امکان دارد کمی توضیح بدهید؛ برجستگیهای شخصیتی حضرت امام چه بود؟ در میان این ویژگیها به نظر شما که عمری را با مراجع و علما بودید، چه خصوصیتی امام را ممتاز کرد؛ یعنی امام را امام کرد؟
در درجه اول نظم و دقت در کار است. ایشان احاطه به تمام مسائلی که در اطرافشان داشتند. و سعه صدر فوق العاده زیادی که ایشان داشتند و اعتماد قلبی به پشتیبانی پروردگار از جمله برجستگیهای ایشان بودند. نظم و اعتماد به نفس امام بود. یک روز ساعت 9 با ایشان قرار گذاشته بودم که از طرف آیتالله گلپایگانی پیامی را برایشان ببرم، وقتی به جماران رسیدم 9:15 شده بود، آقای صانعی فرمودند: امام تا الآن منتظرت بود دیر کردی، رفتند داخل، من خیلی ناراحت شدم،- همان موقعی بود که امام برای آقای میرحسین موسوی(نخست وزیر) نامهای نوشته بودند که از رادیو تلویزیون پخش شود- یک خانمی به نام «ننه صغری» آنجا در بیت امام بود. نامه را آورد برای آیتالله صانعی که از طریق خبرگزاریها پخش شود. ننه صغری من را میشناخت گفت: دکتر کجا بودی؟ گفتم: قرار بود خدمت آقا برسم، آقای صانعی میفرمایند: دیر شده است. گفت: نه ننه جون من میروم به آقا میگویم. رفتند به آقا گفتند، آقا فرمودند: بگویید بیاید داخل، من رفتم خدمتشان گفتم: ببخشید دیر شده، فرمودند: شما که از نظم ما خبر دارید. گفتم: بله، ولی با ترافیک چه کار کنیم؟ خلاصه ایشان در همه کارها منظم بود. و آن نظم در کارها نیز باعث شد که در تمام امور موفق شوند. اصولاً باید بدانیم که هر فرد موفقی فرد منظمی است و اعتماد به نفس و توکل به خدا دارد.
از نحوه آشنایی و ارتباطتان با حاج احمدآقا، بفرمایید؟
سال 47 یک روزی آقای حاج احمدآقا به من زنگ زدند که آقای دکتر باهر میشود شما را جایی ببینیم؟ گفتم: بله چرا نمیشود. گفتند آخر میگویند شما پرهیز میکنید از اینکه پیش ماها بیایید؛ گفتم: من در قم برای همین کار خدمت روحانیت آمدم. اوایلی بود که من قم آمده بودم. فرمودند: خانه ما در خیابان بیمارستان فاطمی، اول کوچه ادیب، دست چپ، خانه شماره یک است؛ من منتظرتم، من نیز خدمت ایشان رفتم و برای اولین بار با ایشان آشنا شدم. البته من میدانستم که ایشان در دبیرستان حکیم نظامی هستند و آنجا بعضی وقتها فوتبال بازی میکنند؛ ایشان فوقالعاده مهربان بودند و برخورد بسیار خوبی داشتند؛ تازه هم با خانم دکتر طباطبایی ازدواج کرده بودند.
آن روز ایشان دل درد داشتند، گفتم: یک عکس بگیرید، گفتند: آخر ما جایی نمیتوانیم برویم؛ گفتم: بیمارستان آیتالله گلپایگانی برای شماست، هر موقع خواستید، تشریف بیاورید. از همان روز ما با هم دوست شدیم به طوری که این دوستی مرتب ادامه داشت و هر وقت میخواستند به قم تشریف بیاورند به من زنگ می زدند گاهی من خدمتشان میرفتم، گاهی ایشان با حاج حسن آقا محبت میکردند و به منزل ما میآمدند. البته ایشان کوچک بودند؛ در سن خردسالی بودند.
جالب است وقتی امام دچار ضایعه قلبی شدند ما در بیت آیتالله شریعتمداری بودیم؛ آن زمان مرحوم آقای بهشتی و حضرت آقای خامنهای، آقای اردبیلی، آقای اشراقی و چند نفر دیگر هم بودند. حاج احمدآقا به من گفتند: نظرت درباره امام چیست؟ عرض کردم اگر به تهران منتقل شوند بهتر است. گفتند: اگر به تهران منتقل شویم تو خودت قول میدهی هفتهای یک بار به آقا سر بزنی، گفتم: بله، گفتند: اینجا هر روز یا یک روز در میان میآیی آنجا چه؟ گفتم: میآیم. به طوری که وقتی از خارج برای آقا پزشک آوردند، پرفسور ریویه را از سوئیس آوردند. حاج احمدآقا به من زنگ زد که میشود فردا صبح اینجا باشی؟ گفتم: چرا نمیشود؟! گفت: پزشکان آمدند ببین نظراتشان چیست چه میگویند. پروفسور صادقی و پروفسور ریویه که از خارج آمدند نظرشان در مورد امام متفاوت است. من با توضیحاتی که پروفسور ریویه دادند، نظر ایشان را بیشتر پذیرفتم و به حاج احمدآقا گفتم: امام در حالی نیستند که بتوانیم قلبشان را باز کنیم و بحمدالله تا آخر لحظات حیاتشان مشکل قلبی به آن معنا نداشتند.
صرف نظر از فضای سیاسی آن روز، از لحاظ پزشکی اگر بخواهیم از شما بپرسیم چرا امام از قم رفتند، دلیلش همین است که شما میفرمایید یا نه چیزی دیگری بود؟
ما در قم CCU و ICU نداشتیم؛ CCU یعنی (coronary care unit) واحد مراقبت ویژه بیماریهای قلبی است. این مسأله امام باعث شد که در قم CCU و ICU درست شود. چون آن زمان هیچ کدام از اینها در قم نبود. شبی که حاج احمدآقا به من زنگ زدند که قلب آقا ناراحت است، من منزل آیتالله گلپایگانی بودم. گفتند: از آقا اجازه بگیر بیا خانه ما، گفتم: چشم. خدمت آیتالله گلپایگانی عرض کردم انگار بیت امام با من کاری دارند، گفتند: بروید سلام من را نیز به ایشان برسانید. رفتم خدمت امام، دیدم امام در اتاق دراز کشیدند، و گفتم: آقا خدا بد ندهد، گفتند: خدا بد نمیدهد؛ هرچه هست، صلاح و مصلحت الهی است. گفتم چه شده؟ فرمودند: قلبم مالش دارد؛ مالش در افراد مسن یعنی کم خونی قلب. من به حاج احمدآقا گفتم: از قلب آقا نوار قلب بگیرید. دستور دادیم از مریضخانه آیت الله گلپایگانی دستگاه را آوردند و از قلب آقا نوار گرفتیم آن شب نوار هیچ مشکلی نداشت. فشار خون آقا نیز آن شب متعادل بود.
من به حاج احمدآقا گفتم: اگر اجازه بفرمایید، من به پروفسور معصومی در تهران زنگ بزنم تا برای دیدن آقا به قم تشریف بیاورند و اگر کاری لازم است انجام دهیم، بالاخره آقا یک مرجعی هستند و رهبر هستند. باید در مورد ایشان دقت کرد. گفتند: باید در مورد همه دقت کرد. این کار را انجام دهید.
ساعت دو بعد از نصف شب بود که ما پروفسور معصومی را در یک مهمانی گیر آوردیم؛ به ایشان عرض کردم یکی از آقایان مراجع حالشان بد است و احتیاج به مراقبت شما دارند، گفتند: یعنی طوری بد است که من باید الآن بیایم؟ گفتم: نه، ولی هرچه زودتر بیایید. گفت: من فردا 6 صبح سر چهارراه بیمارستان هستم. من، حاج احمدآقا و آقای صانعی 6 صبح سر چهار راه بیمارستان بودیم و به اتفاق سوار ماشین شدیم و رفتیم منزل آقای اشراقی که ایشان آنجا بودند، ایشان وقتی آقا را معاینه کردند گفتند: که قلب مثل آدم 40 ساله است، ماشاءالله هیچ چیز نیست؛ من گفتم: ما دیشب یک نوار گرفتیم، اجازه میدهید حالا یک نوار دیگر هم بگیریم تا با هم مقایسه کنیم؟ گفت: بد نیست. این نوار را دیدند و برایشان قرص فشار خون تجویز کردند؛ گفتند: ایشان تکان نخورند استراحت کنند و این قرص را نیز بخورند.
بعد به اتفاق پروفسور معصومی، منزل آیتالله مرعشی نجفی رفتیم که ایشان را نیز ویزیت کنند. یک ساعتی گذشته بود که راننده آمد دنبالمان که وزیر بهداری، آقای دکتر زرگر و عدهای اطبای تهران وقتی شنیدند امام مریضند اعلام آمادگی کردند و با هلیکوپتر آمدند آقا را ببینند. گفتند: شما برگردید. ما با پوفسور معصومی برگشتیم. گروهی شدیم که دور آقا بودیم، نظر دادند که آقا همان جا بستری شوند و دستگاه مانیتور را از بیمارستان آیتالله گلپایگانی بالای سرشان آوردیم. چند روزی که گذشت امام دچار یک عارضهای، که ما به آن « un Stable angina» میگوییم، یعنی درد شفا نایافته شدند؛ در این طور موارد باید مریض بستری شود. در این مواقع با دادن بعضی داروها، که رگهای قلب را گشاد میکند، فشار آقا یک دفعه پایین میافتاد.
در یکی از روزهای زمستان که برف و سرمای شدیدی بود، درد خیلی بدتر شده بود و ناراحتتر شدند؛ بالاتفاق تصمیم گرفتیم که دیگر چارهای نیست، باید حتماً تهران تشریف ببرند چون آن زمان بیمارستان قلب شهید رجایی به نام «ملکه مادر» بود، آنجا یک واحد برای آقا اختصاص بدهند. متاًسفانه وقتی آنجا رفیتم واحد خاصی نبود، بلکه یک اتاق کوچکی که در CCU بود دورش پرده کشیدند و امام را آنجا بستری کردند. در حقیقت اجبار بیماری و ضرورت بیماری که اسلام میگوید برای درمان درد خود به هر کجا که صلاح میدانید برای درمان به متخصص بالاتر مراجعه کنید، این باعث شد که امام قم را ترک کنند وگرنه واقعیت این بود که ایشان قصد نداشتند قم را ترک کنند.
پس ریشه این موضوع، کسالت شدید و فقدان امکانات در قم بود؟
بله. به طوری که بعد از رفتن ایشان به تهران، ما به فکر افتادیم که در قم CCU باز کنیم، یعنی با قدم مبارک ایشان قم، دارای سی سی یو و...، شد.
آیا خاطراتتان را جایی منتشر و یا ثبت کردهاید؟
من برای هر مرجعی یک جزوهای درست کردم و خاطراتم با آن مرجع را نوشتم؛ منتها یک سری خاطرات محرمانه است که با خودشان داشتیم، مثل ماجرای شوخی که با آقای مرعشی داشتیم. اینها را نمیشود جایی بیان کرد و برای یادگاری خودم و برای خانواده نوشتم. ولی مابقی را به صورت جزوههای جداگانه دارم.
تصورم این است که لحظه فوت اغلب مراجع احتمالاً بالای سرشان حاضر بودید؛ از آن حال و هواها و اگر خاطره خاص یا مورد خاصی دارید؛ بفرمایید؟
وقتی خدمت امام به اتفاق آقایان صافی و حاج جواد گلپایگانی رفتیم، حاج احمدآقا به من گفتند: خودت خصوصی میتوانی امام را ببینی؛ دو روز قبل از فوت ایشان بود. نبضشان را گرفتم، نبضشان خیلی ضعیف میزد رنگ و رویشان خیلی پریده بود و لبشان در حال تکان خوردن بود، ایشان گفتند: در حال نماز خواندن هستند و دارند با اشاره نماز میخوانند. کمی صبر کردم تا نماز تمام شد؛ حاج احمدآقا به امام گفتند: آقای دکتر باهر هستند، سرشان را به نشانه تأیید تکان دادند.
بیرون که آمدم به آقای رسولی محلاتی گفتم که آقا نبضشان خیلی ضعیف است فکری برایشان کردهاید یا نه؟ فرمودند: بله فکری کردیم، منظورشان همین مسائلی بود که خودتان میدانید. مشکلی که ما در درمان بزرگان داریم، یک کتابی چاپ شده با نام «اشتباه پزشکان در مورد بزرگان» این کتاب خیلی کتاب جالبی است متاًسفانه در ایران نگذاشتند چاپ شود یا چاپ نشد، نمیدانم. ما یک «سندرم سفارشی» هم داریم، یعنی بیمارانی که خیلی سفارش میشوند، کارشان بدتر میشود.
این سندرم سفارشی یا تأکید بیش از حد در مورد بیماران است. مثلاً شاه موقعی که در ایران بود تومور داشته است، کسی نمیفهمید او تومور دارد. آنجا که میرود، میگویند سرطان غدد لنفاوی دارد. در آن کتاب نوشته شده بود که تعجب است سالها این بیماری را داشته و هیچ کس توجه به آن نمیکرده. حالا دو مشکل داریم یکی خود بیمار نمیخواهد به ما بگوید و یکی ما که دقت نمیکنیم.
نویسنده کتاب چه کسی بود و کی نوشته شده است؟
این کتاب در ایران نیست؛ من این را در لندن دیدم، ولی میتوانید نامش را پیدا کنید. سال 69 من این کتاب را دیدم. مثلا همین آقای هوگو چاوز، خیلی دیر تشخیص دادند که سرطان دارد، شما آن گردن کلفت و هیکل بزرگ را در تلویزیون میبینید. یکدفعه فهمیدند که تومور دارد و چندین سال به دنبال درمانش بودند.
غیر از آیت الله گلپایگانی با کدام یک از مراجع به سفرهای خارجی رفتید؟
سال 65 و 69 در خدمت آیتالله گلپایگانی رفتیم که رهبر انقلاب هم آمدند در فرودگاه از آقا عیادت کردند. آقای خامنهای خیلی محبت کردند و به من فرمودند که شما هنوز بیمارستان هستید؟ گفتم: بله. گفتند: قدر آقا را بدانید، آقا از ذخائر انقلابند.
آیا با بیت امام رفت و آمدی دارید؟
بعد از اینکه امام رحلت فرمودند، با حاج احمدآقا ارتباط داشتیم تا زمانی که یک روز حاج احمدآقا قم آمدند و به من زنگ زدند که میخواهم تو را ببینم؛ گفتم: کاری دارید؟ گفت: میخواهم ببینمتان. منزلی که خریده بودند در کوچه بیگدلی بود، نزدیک منزل ما که حالا هم حاج حسن آقا آنجا مینشینند. به اتفاق یکی از دوستان خدمتشان رفتیم، روی صندلی نشسته بودند. آمدند پایین پیش من نشستند، گفتند: آقای دکتر تو از من ناراحتی؟ گفتم: نه. گفت: مدتی است خیلی با ما گرم نیستی. گفتم: نه. گفتند: پریشب قلبم درد گرفت و آقای دکتر ملکزاده، برای من آمپول مورفین زدند و قرار است فردا بروم برای معاینه، گفتم: شما قلبت مشکل دارد، صبر کن قم بمان، بلکه تست قلب کنیم، ما همه امکانات را در قم داریم. گفتند: نه، ایشان تشریف بردند بعد هم فوت کردند.
بعد از اینکه ایشان فوت کردند من هیچ ارتباطی با بیت ایشان نداشتم. البته خانم ایشان به خاطر پژوهشکده امام، مجلاتی دارند به نام مجلات عرفان، که برای من میفرستند. گاهی ارتباط تلفنی با مسئولین دفترشان داریم، ولی به آن معنا که رفت و آمد داشته باشم، نه. اتفاقاً یکی دو بار هم به بعضی دوستان پیغام دادم که به آقای حاج حسن آقا بگویید که بدمان نمیآید شما را زیارت کنیم. گفتم: بالأخره ما خاطره با شما زیاد داریم.
طبق آیات کریمه قرآن، وظیفه ماست که بعد از رفتن افرادی که به هر علت محترم بودند و خدمتی کردند نیز احترام بیوت آنها را حفظ کنیم. کما اینکه پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: هیچ اجر و مزدی نمیخواهم به غیر از اینکه احترام بیت من را داشته باشید. «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی»؛ خدا به پیغمبر(ص) می فرماید که تو از مردم هیچ نخواه، جز دوستی فرزندان تو و آنهایی که از تو به یادگار ماندهاند. متأسفانه این در مورد حضرت زهرا(س) رعایت نشد. حضرت امام نیز فوقالعاده نسبت به بیتشان علاقهمند بودند.
در پایان اگر احساس میکنید که نکته ای باید گفته شود، بفرمایید.
اگر اجازه دهید من از قول آیتالله العظمی گلپایگانی که فرمودند من امیدوارم مردم ما قدر انقلاب را بدانند و از پریشان خاطری خود را دور نگه دارند و خود را به خدا بسپارند و مراقب باشند و دنباله رو رهبر انقلاب باشند و انشاءالله بتوانند آن منظور خاص حضرت امام را ببینید، هیچ زمانی شیعه در دنیا تا این حد محترم نبوده، که الآن بعد از انقلاب شیعه در دنیا محترم شده است و نام علی بن ابیطالب(ع) در اقصی نقاط مملکتهای مختلف دارد میپیچد به طوری که دسته دسته وارد دین اسلام میشوند و به اهمیت شیعه پی میبرند. این همدلی، همزبانی و مراقبت ما و دقت ما و تک تک افراد، مثل الآن که در تنگنای اقتصادی قرار گرفتهایم، میتواند انقلاب را حفظ کند. مردم باید مراقب باشند و خودشان، خودشان و همدیگر را اذیت نکنند و یار و یاور انقلاب باشند. خدای ناکرده اگر این انقلاب رخت بربندد، دیگر به این زودیها هیچ کسی نمیتواند بیاید آن رولی را که امام و رهبر معظم انقلاب بازی کردند، بازی کند. آقای مکارم مرتب به من سفارش میکنند که خدا کند مردم ما مردمی باشند که قدرشاس باشند و این موقعیت پیش آمده را حفظ کنند.
29218
نظر شما