به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، حامد عنقا، نویسنده و کارگردانی که تجربه سالها ساخت سریال برای تلویزیون را دارد، میگوید دیگر تلویزیون نمیبیند و فقط گاهی در فضای مجازی، بریدههایی از سریالها را تماشا میکند اما در عوض به تماشاگر سریالهای شبکه نمایش خانگی تبدیل شده است. او معتقد به تغییر مسیر مخاطب، افول اثرگذاری تلویزیون و غیبت جدی تنوع ژانری است. عنقا در گفتوگو با خبرآنلاین از دلایلی میگوید که باعث شده است تلویزیون نهتنها میدان را به شبکه نمایش خانگی واگذار کند و به سلیقههای مختلف نپردازد، بلکه در جلب واکنش و درگیری ذهنی مخاطب هم عقب بماند. او معتقد است اگر تلویزیون نتواند تکامل پیدا کند، مخاطب برای آن صبر نخواهد کرد.
یکی از موضوعاتی که امروز بیش از گذشته به چشم میآید، مسئله خلأ تنوع ژانری در تولیدات تصویری، بهویژه تلویزیون است. روزگاری تلویزیون محل بروز و ظهور سلیقههای گوناگون بود اما به نظر میرسد در سالهای اخیر این جایگاه، به تدریج به پلتفرمهای خصوصی و شبکه نمایش خانگی واگذار شده است. به نظر شما چرا چنین اتفاقی افتاده و آیا واقعاً ما با غیبت ژانری در تلویزیون مواجهایم؟
پیش از پرداختن به این پرسش، باید این نکته را در نظر گرفت که بنده شخصاً طی سالهای اخیر، پیگیر مستمر تولیدات تلویزیون نبودهام و در نتیجه، ارزیابی دقیقی از آنچه اکنون در این رسانه ساخته میشود ندارم. درواقع گاه و بیگاه تنها از طریق فضای مجازی، بخشهایی از برخی سریالها را میبینم که ظاهراً متعلق به ژانرهای گوناگون همچون آثار اجتماعی، معمایی، پلیسی یا تاریخی هستند.
برای مثال، اخیراً سریالی تاریخی در تلویزیون تولید شد که به دلیل برخی دیالوگها و نحوه اجرا، محل بحث و نظر قرار گرفت. این سریال تا اندازهای با مجموعههایی نظیر «مختارنامه» مقایسه شد. اگر این دستهبندی ژانری را بپذیریم، میتوان گفت که تلویزیون همچنان به تولید در ژانرهای مختلف ادامه میدهد. اما مسئله اینجا است که صرفِ تولید، به معنای موفقیت یا اثرگذاری نیست. ممکن است تلویزیون همچنان در ژانرهای تاریخی، اجتماعی یا عاشقانه فعالیت کند، اما میزان توفیق و استقبال از این آثار قابل مقایسه با گذشته نیست. مثالی که میزنم برای آن است که سوءبرداشت پیش نیاید. سریالی مانند «پدر» که چند سال پیش از تلویزیون پخش شد، در زمان خود با اقبال مخاطب مواجه بود. فارغ از این که کیفیت آن چهقدر بالا یا پایین بود. اما این اقبال در مورد آثار مشابه امروز تکرار نمیشود و این مسئله نشاندهنده یک تغییر مهم است.
با این حال، به نظر میرسد امروز دیگر چندان اهمیتی ندارد که مخاطب محصول فرهنگی مورد نیاز خود را از چه رسانهای دریافت میکند؛ چه تلویزیون باشد، چه شبکه نمایش خانگی یا حتی پلتفرمهایی مانند یوتیوب. پرسش اصلی این است؛ حساسیت نسبت به «منبع دریافت» محصول فرهنگی برای چه کسانی اهمیت ندارد؟ پاسخ ساده است، برای خود مخاطب. مردم امروز به دنبال محتوای باکیفیت و متناسب با نیاز خود هستند، نه رسانهای خاص.
چرا این تغییر نگرش برای مدیران فرهنگی بیاهمیت است؟
در دو دهه گذشته، در مورد جایگاه مدیران فرهنگی بیش از حد بزرگنمایی شده است. ما چه در سطح رسانه و چه در سطح نخبگان فرهنگی بارها این تصور را تکرار کردهایم که مدیران، انسانهایی خردمند، دانا و آگاه به مسائل پیچیده هستند و میتوانند نیازهای جامعه را تشخیص دهند و برای آن برنامهریزی کنند. این در حالی است که چنین تصوری، هم از نظر کارکرد و هم از نظر واقعیتهای میدانی، محل تردید جدی است. اگرچه حضور مدیران آگاه و مسئولیتپذیر قطعاً اهمیت دارد، اما نباید فراموش کرد که مسیر رشد فرهنگی، تنها از بالا به پایین تعیین نمیشود. جامعه امروز، جامعهای است که مخاطب در آن نقش فعالتری ایفا میکند، انتخابگر است و خود در پی یافتن محتوای مطلوبش است.
در چنین شرایطی، بهتر است به جای تمرکز بر نهادها و مدیران، به درک دقیقتری از تغییر الگوهای مصرف فرهنگی در جامعه بپردازیم. امروز، نه تلویزیون، نه شبکه نمایش خانگی و نه حتی پلتفرمهای جهانی، هیچکدام به تنهایی تعیینکننده نیستند. آنچه اهمیت دارد، کیفیت تولید، درک صحیح از نیازهای واقعی مخاطب و پاسخ خلاقانه به آنهاست.
واقعیت این است که رابطه میان هنرمند و مردم، همیشه در طول تاریخ یک رابطه مستقل و پیشبرنده بوده است. این که چه کسی مدیر شبکه تلویزیونی خاصی است، یا چه کسی مسئول یک پلتفرم خصوصی در شبکه نمایش خانگی است، موجب نمیشود که بتوانیم برای او نقشی تعیینکننده در روندهای فرهنگی جامعه قائل شویم. این تفکر که مدیر فرهنگی باید نیازهای جامعه را تحلیل و برای آن برنامهریزی کند و مسیر فرهنگی را جهت دهد، در بهترین حالت یک ایدهآل و در عمل، بیشتر شبیه یک توهم است.
همین ناتوانی در مدیریت یا کاهش انتظار از مدیران فرهنگی سببساز نشده است که مخاطبان برنامهای مانند «عشق ابدی» از سریالهای تلویزیونی بیشتر باشند؟
ما نه تنها این توهم را برای خودمان ساختهایم، بلکه ناخودآگاه مدیران فرهنگی را نیز دچارش کردهایم. بهگونهای که آنها خود را اشخاصی بسیار مهم و تأثیرگذار در ساحت فرهنگ میپندارند. نتیجه این توهم، سردرگمی و نوعی بیعملی است. مثلاً وقتی برنامهای مانند «عشق ابدی» میلیونها بار در یوتیوب دیده میشود، آن هم با این که ممکن است از منظر اخلاقی دارای اشکالات متعدد باشد، اولین پرسشی که مطرح میشود این است که چرا مدیران فرهنگی ما در برابر چنین پدیدههایی کاری نمیکنند؟ اما آیا اساساً میتوان از این مدیران توقع داشت که چنین موضوعاتی را بشناسند، تحلیل کنند و برای آن برنامهای داشته باشند؟ بهنظر من، چنین انتظاری خودش بخشی از همان توهم ساختگی است.
شما در سالهای اخیر برنامههای شبکه نمایشخانگی را دنبال کردهاید؟
در سالهای اخیر، اغلب تولیدات شبکه نمایشخانگی را کامل یا به صورت نیمه دنبال کردهام؛ برای مثال، برنامه «اکنون» با اجرای آقای سروش صحت را بهطور جدی پیگیری میکنم و از آن لذت میبرم. از میان سریالها، اخیراً «شکارگاه» را دیدهام، قبلتر مجموعه «وحشی» ساخته هومن سیدی را دنبال میکردم و از سریال «تاسیان» نیز تقریباً تمام قسمتها را دیدهام. همینطور بخشهایی از سریال «شغال» به کارگردانی بهرنگ توفیقی را هم تماشا کردهام.
چرا کارگردانی که سابقه ساخت آثار متعدد برای تلویزیون را دارد، امروز دیگر حتی برنامههای تلویزیون را هم پیگیری نمیکند و براساس گفته خودتان فقط گاهی در فضای مجازی بخشهایی از سریالها را میبیند؟ آیا میتوان گفت احتمالا تغییری در مسیر رخ داده است یا تلویزیون دیگر به سلیقه مخاطبان توجهی ندارد یا شبکه نمایشخانگی بیش از تلویزیون به سلایق مخاطب احترام میگذارد؟
به عنوان یک مخاطب، باید بگویم که بخشی از این تحلیل را قبول دارم. معتقدم تلویزیون همچنان مخاطب چند میلیونی خود را دارد، اما دیگر نمیتواند آن مخاطب را به واکنش وادارد. واکنش، نشاندهنده اثرگذاری است و این اثرگذاری، در مورد بسیاری از تولیدات امروز تلویزیون دیگر دیده نمیشود. برای مثال، وقتی سریالی مثل «پدر» از تلویزیون پخش میشد، صرفنظر از اینکه سریال خوبی بود یا نه، در جامعه واکنش ایجاد میکرد. به عبارت بهتر، در گفتمان عمومی حضور داشت. اما امروز، تولیدات مشابه چنین اثری ندارند. چراکه مردم دیگر رسانه را به عنوان معیار اصلی تلقی نمیکنند. یعنی دیگر مهم نیست که محصول فرهنگی از تلویزیون میآید یا از شبکه نمایش خانگی یا از پلتفرمهای خارجی. آنچه اهمیت دارد، کیفیت، ارتباط با زندگی واقعی مخاطب و احترام به شعور و سلیقه او است و اگر مدیران فرهنگی ما هنوز خود را در جایگاه تصمیمگیر یا هدایتگر فرهنگی میدانند، بهتر است ابتدا از این توهم فاصله بگیرند و واقعیت جامعه امروز را بشناسند.
یک رسانه یا محصول فرهنگی چگونه میتواند اثرگذار باشد؟
یکی از نشانههای اثرگذاری یک محصول فرهنگی، واکنشی است که در مخاطب برمیانگیزد. واکنشی که میتواند به شکل موافقت، مخالفت، بحث یا حتی درگیری ذهنی با اثر بروز پیدا کند. در گذشته، این اتفاق بهطور مکرر در مورد سریالهای تلویزیونی رخ میداد. آخرین نمونه آن شاید فصل هفتم سریال «پایتخت» بود که مخاطب را درگیر کرد و به گفتوگو و تحلیل واداشت. امروز همچنان میتوان گفت که تلویزیون در برخی مقاطع، از نظر تعداد مخاطب جایگاه خود را حفظ کرده است. اما نکته مهمتر از تعداد مخاطب، میزان اثرگذاری بر ذهن و رفتار او است. تلویزیون، در بسیاری از موارد، دیگر آن قدرت را برای واداشتن مخاطب به واکنش از دست داده است. در عوض، شبکههای نمایش خانگی توانستهاند تا حد زیادی این خلأ را پر کنند. آثار عرضهشده در این پلتفرمها، با درک نیازهای روز جامعه، در سطوح مختلف احساسی، فکری و اجتماعی، مخاطب را درگیر میکنند و در فضای عمومی بازتاب مییابند.
سریالهایی که در شبکه نمایشخانگی تولید میشوند، معمولاً براساس تحلیل واقعی از نیاز مخاطب ساخته میشوند. این آثار با تکیه بر شناخت دقیق از تحولات فرهنگی و سلیقههای متنوع، تلاش میکنند تا به خواستههای مخاطب امروز پاسخ دهند. به همین دلیل است که در ژانرهای مختلف، از تاریخی مانند «تاسیان» و «شکارگاه»، تا اجتماعی مانند «وحشی» یا حتی سریالهایی با فضای تینیج و تراژیک مانند «جانسخت» نوعی کنشگری فرهنگی شکل گرفته است که در بسیاری از تولیدات تلویزیونی دیده نمیشود.
در گذشته، تلویزیون جایگاه اصلی بروز سلیقههای گوناگون بود. اما بهتدریج، مسیر رشد و تکامل بسیاری از برنامهها در این رسانه متوقف شد. نمونه بارز این موضوع، برنامه «اکنون» است. برنامهای که پیشتر با نام «کتابباز» در تلویزیون شناخته میشد و اکنون در قالبی پختهتر و حرفهایتر، در پلتفرم فیلیمو ادامه پیدا کرده است. این تغییر، نهفقط در فرم بلکه در محتوا و میزان ارتباط با مخاطب هم کاملاً محسوس است.
عدم تداوم یا توقف مسیر تکامل برنامههایی از این دست، نشاندهنده فاصلهای است که میان تلویزیون و سلیقه امروز جامعه افتاده است. برنامهسازانی مانند سروش صحت یا رامبد جوان، که زمانی در تلویزیون حضور مؤثر داشتند، امروز در شبکه نمایشخانگی به فعالیت خود ادامه میدهند. این تغییر مسیر، حاصل مجموعهای از موانع و محدودیتها است که در رسانه ملی شکل گرفته و موجب شده تا بسیاری از سلیقههای فرهنگی بهتدریج از تلویزیون فاصله بگیرند. در این میان، نباید نقش «تنوع ژانری» را نادیده گرفت. یکی از نقاط ضعف فعلی تلویزیون، محدود شدن به قالبهای تکراری و کمرمق است که مخاطب را به درگیری احساسی یا ذهنی وادار نمیکند. برعکس، پلتفرمهای خصوصی به خوبی دریافتهاند که بدون تنوع، خلاقیت و جسارت، نمیتوان در میدان رقابت باقی ماند.
برنامهای مانند «اکنون»، نه صرفاً بهعنوان یک برنامه گفتوگومحور، بلکه بهعنوان ادامه منطقی مسیر «کتابباز»، نشان میدهد که اگر فضایی برای تکامل محتوا و بهروزرسانی آن وجود داشته باشد، مخاطب همچنان با اثر همراه خواهد شد. اما وقتی این مسیر قطع شود، محتوا ناگزیر رسانهای دیگر برای ادامه پیدا میکند. در نهایت، مسأله اصلی تنها در مورد مخاطب نیست؛ بلکه درباره تأثیری است که یک اثر فرهنگی میتواند در فضای عمومی ایجاد کند. شبکه نمایشخانگی، با درک این ضرورت، توانسته است فاصلهای را که تلویزیون بهتدریج از مخاطب گرفته، تا حدی پر کند و به بخشی از نیازهای فرهنگی جامعه امروز پاسخ دهد. در واقع برنامه «اکنون» را میتوان فرزند متکاملشدهی «کتابباز» دانست؛ برنامهای که زمانی توسط سروش صحت در تلویزیون اجرا میشد. این تغییر، صرفاً یک جابهجایی رسانهای نیست، بلکه نشانهای است از ظرفیتهای تکاملیافتهای که اگر در بستر مناسبی شکل بگیرند، میتوانند با سلیقهی مخاطب همافزایی موثری داشته باشند.
چرا چنین تحولاتی در تلویزیون رخ نمیدهد؟
واقعیت این است که تلویزیون نیز از نظر امکانات و ظرفیت، توانایی شکلگیری چنین روندهایی را دارد. اما لازمهی آن، داشتن نگاهی متفاوت به مفهوم «مدیر فرهنگی» است. اگر مدیر فرهنگی صرفاً بهعنوان یک متصدی امور اجرایی شناخته شود و جایگاهی فراتر از آن نیابد، نمیتوان از او انتظار ایجاد فضا برای رشد خلاقیت و تنوع فرهنگی داشت. اما اگر درک شود که هنرمند و پدیدآورندهی اثر، به واسطهی ارتباطی که با مخاطب دارد، توانایی بهروزرسانی و رشد مداوم اثرش را دارد، در این صورت مسیر تکامل محتوا نیز باز خواهد ماند.
وقتی روند تکامل یک برنامه متوقف میشود، عملاً بخشی از ارتباط آن برنامه با جامعه قطع میشود. فرض کنیم که برنامه «کتابباز» همچنان در تلویزیون پخش میشد، آن هم با همان ساختار و محتوای سالهای ۱۳۹۷ یا ۱۳۹۸، حتی با همان مجری و همان تهیهکننده. به احتمال زیاد، این برنامه دیگر نمیتوانست مخاطب سابق را جذب کند. چرا؟ چون رشد نداشت. چون جامعه و نیازهای فرهنگیاش تغییر کرده، اما برنامه در همان نقطه ایستاده است. همین مسئله درباره سریالها نیز صادق است. اگر امروز بخواهیم سریالی مذهبی مانند «صاحبدلان» را دوباره با همان ساختار گذشته تولید و پخش کنیم، نتیجهای متفاوت از گذشته نخواهیم گرفت. نه به این دلیل که موضوعات مذهبی دیگر مخاطب ندارند، بلکه چون این نوع ارائه و روایت، پاسخگوی نیاز فرهنگی امروز جامعه نیست. در واقع، نیاز فرهنگی جامعه همواره در حال تحول است. اگر محتوایی نتواند با این تحول همراه شود، دچار فرسودگی میشود؛ حتی اگر زمانی اثری موفق بوده باشد. مدیر فرهنگی باید این تحولات را بشناسد، ظرفیتهای خلاقیت را در هنرمند ببیند و فضای رشد را برای آثار فراهم کند. تنها در این صورت است که رسانهای مانند تلویزیون، میتواند جایگاه تأثیرگذار خود را حفظ کند یا حتی بازیابد.
۲۴۲۲۴۲
نظر شما