گروه اندیشه: چه عاملی باعث شد مردم غزه این گونه مانند سدی آهنین در برابر کشوری جنایتکار مانند اسراییل مقاومت کنند و فرزندان شان را تحویل دشمن ندهند. به نظر می رسد الهیات عینی، زمینه ظهور فرهنگ مقاومت جدید جهانی است و تحولات جهانی در معرض چنین الهیاتی، قرار خواهد گرفت. وحید سهرابیفر این موضوع را با تحریر مقاله ای با تیتر «نیاز به الهیات پسا جنگ غزه» در صفحه دین و اندیشه روزنامه اعتماد مورد بررسی قرار داده است. این مطلب یک بحث تخصصی درباره ضرورت بازنگری و تحول در "الهیات اسلامی سنتی" در مواجهه با فجایع عظیم معاصر، بهویژه فاجعه غزه است. مدعای اصلی نویسنده آن است که فاجعه انسانی در غزه به دلیل وسعت، کیفیت بیسابقه و تماشای زنده آن، سبب شده تا الهیات سنتی اسلامی، معنابخشی و کارآمدی خود را در تبیین شرور عظیم از دست بدهد و مؤمنان نیازمند یک "چارچوب الهیات جدید" باشند.
از نظر نویسنده الهیات سنتی، خدایی را معرفی میکند که کاملاً در عالم دخالت دارد و بر اساس توحید افعالی عمل میکند. در متون دینی وعده مکرر یاری به مؤمنان میدهد و او را "فریادرس فریادخواهان" و "پناه پناهجویان" میخواند. اما، فاجعه غزه (نسلکشی، نابودی شهرها و رهاشدگی) این پرسش را ایجاد میکند که چرا این پشتوانه عظیم، صحنه را تغییر نداد و وعدهها محقق نشدند؟ از این رو نویسنده وارد نقد راهکارهای سنتی شده تاکید می کند که پاسخهای سنتی الهیات مانند جبران و اعواض، لازمه اختیار بودن شر و... در برابر این حجم از فاجعه ناکارآمد به نظر میرسند.
به دنبال طرح چنین بحثی، نگرانی نویسنده از جا افتادن "بی تفاوتی جهان" در باره چنین وقایعی حکایت دارد و این که جهان فاقد ساختار اخلاقی بوده و نسبت به خیر و شر (مانند جنایتکار و قربانی) بیتفاوت و خنثی است، که این در تضاد با نگاه سنتی به جهانی هدفمند و حامی خیر است. نویسنده تاکید می کند از آن جا که الهیات سنتی نسبت به این واقعیتهای تجربی عظیم حساس نیست و اصول انتزاعی آن ابطالناپذیرند، معقولیت آن متزلزل شده است. بنابراین، مؤمنان نیاز به یک الهیات نوین اسلامی دارند تا بتوانند با بهرهگیری از تجارب الهیاتهای جدید مسیحی-یهودی (مانند الهیات پساهولوکاست)، چارچوبهای توانمندتری برای تبیین شرایط امروز جهان اسلام ارائه کنند. این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد:
****
نظریههای الهیاتی -مانند سایر نظریات- به منظور معنادار ساختن پدیدهها به کار میروند. مدعای نوشته حاضر این است که الهیات سنتی در جهان پساغزه، معنابخشی خود را به میزان قابل توجهی از دست داده است و مومنان نیازمند الهیات جدیدی هستند.
هربار که خواستم در مورد غزه مطلبی بنویسم، امری مانع میشد و آن عجز بود. عجز روانی از تحمل این حجم وحشتناک از مصایب و همچنین عجز سیاسی-اقتصادی از کمک رساندن به مردمی که یکی از تلخترین جنایتهای تاریخی را از سر میگذرانند.
با این حال موضوع این نوشته عجز دیگری است: عجز الهیاتی! مدعای من در این نوشته این است که مومنان برای جهان پساغزه نیازمند یک چارچوب الهیات جدید هستند و چارچوب سابق از تحلیل مسائل عاجز است. با این حال، آنچه در ادامه میآید صرفا در پی درانداختن پرسشی برای بحث و باریکاندیشیهای بعدی است و داعیه حل مشکل را ندارد.
عجز الهیاتی
در دوره کرونا مطلبی را تحت عنوان «خدای قند خدای زهر» نوشتم که در آن به مدعای دکتر سروش در مورد مداخله خداوند در عالم پرداختم. دکتر سروش معتقد است که «خداوند به هر دردی نمیخورد» و نباید از او مطالبه رفع مشکلات زندگی را داشته باشیم و مطالبه امور دنیوی، ویژگی دینداری معیشتاندیش است. از نگاه او، «دعا ابراز بندگی است نه ابزار زندگی». در آن نوشته سعی کردم دو مطلب را بیان کنم: نخست آنکه شواهد دینی بسیار زیادی در مورد مداخله خداوند به جهت دعای مومنان وجود دارد و نمیتوان آن ها را نادیده گرفت.
این مومنان هم برترین و والاترین انسانهای مومن (مانند پیامبران و امامان) بودهاند و نمیتوان آن ها را با عنوان «معیشت اندیش» کماهمیت انگاشت. مطلب دوم نفی انسانمحوری معرفتی بود و اینکه ما هیچگاه نمیتوانیم الگوی رفتاری خداوند را کشف کنیم و از او «توقع» داشته باشیم که در شرایطی خاص، لزوما به نحو خاصی که ما میخواهیم، رفتار کند. به عبارت دیگر، نمیتوان فرمول رفتاری خداوند را کشف کرد. مجموع این مطلب، تلاشی بود برای راه میانهای که در آن هم متون دینی و اصل مداخله خداوند حفظ شود و هم برای بیعملی خداوند محملی الهیاتی ارایه شود.
اکنون با گذشت پنج سال از آن روزها، با ورود به جهان پساغزه، میخواهم مجددا نگاهی به این مساله داشته باشم. ابتدا بگویم که این نخستینبار نیست که بشر فجایع عظیمی را تجربه میکند و با خود فریاد میزند که «زمین گندید، آیا بر فراز آسمان کس نیست؟»[۱]. همچنین این اولینبار نیست که در بررسی الهیاتی چنین فجایعی نهایتا به این نتیجه میرسد که «خاموش باش! باد بینیازی خداوند است که میوزد، سامان سخن گفتن نیست»[۲]. بشر همواره شاهد جنایتهای بزرگی بوده است. از این رو، جهان پساغزه به معنای آن نیست که ما وارد جهان جدیدی شدهایم که قواعدش با جهان پیشین متمایز است بلکه به معنای آن است که ما امروزه چنین شروری را به صورت زنده، در وسعتی عظیم و با کیفیتی بیسابقه به نظاره نشستهایم و از این رهگذر به درکی از جهان رسیدهایم که متفاوت از درک پیشین است. در این درک جدید، صورتبندیهای الهیاتی پیشین معنابخش نیستند.
الهیات سنتی و مسائل جدید
در الهیات سنتی، ما از سویی با خدایی مواجهیم که کاملا در عالم دخالت دارد و همه امور منحصرا با اراده و مشیت او و بر اساس توحید افعالی پیش میرود. فارغ از این مفاهیم الهیاتی، او در معرفی خود در متون دینی نیز همواره این مساله را مد نظر قرار داده است که یقینا به یاری مومنان خواهد شتافت[۳]. این نگاه اساسا شکلدهنده رابطه انسان و خداست و در ادعیه دینی به مومنان توصیه شده است، خواستههای خود را از خداوند بخواهند و او را با توجه به پیشینه امیدبخش مداخلاتش، چنین خطاب کنند:
«ای آنکه کاروان را برای نجات یوسف در سرزمین بیآب و گیاه برانگیخت و او را از چاه بیرون آورد و پس از بردگی به پادشاهیاش رساند. ای آنکه یوسف را به نزد یعقوب پس از آنکه دو چشمش از اندوه سفید شد و دلش آکنده از غم بود بازگرداند. ای آنکه رنج و بلا را از ایوب دور ساختی و دست ابراهیم را پس از سالخوردگی و در پایان زندگی از کشتن فرزندش باز داشتی. ای آنکه دعای زکرّیا را اجابت کرد و یحیی را به او بخشید و او را یگانه و تنها وا نگذاشت. ای آنکه یونس را از دل ماهی بیرون آورد، ای آنکه دریا را برای بنیاسراییل شکافت و آنان را نجات داد و فرعون و لشکریانش را از غرقشدگان قرار داد.»[۴] نمونههای اینچنینی، بسیار بیش از آن است که اینجا بازگو شود.
به طور خلاصه خداوند همواره به بندگانش وعده میدهد که به او اعتماد کنند زیرا او «راهنمای سرگشتگان»، «فریادرس فریادخواهان»، «دادرس دادخواهان»، «پناه پناهجویان»، «امانبخش ترسناکان»، «امید در برابر پیشآمدهای ناگوار» و «پناه هنگام درماندگی»[۵] است. با این حال، اگر با این پشتوانه سترگ به فاجعه غزه نگاه کنیم، چه خواهیم دید؟ چه میتوانیم ببینیم؟ آنچه دیده میشود شکست نظامی، نسلکشی انسانهای بیگناه، نابود شدن تمام شهرها و امکاناتشان و باقی ماندن انبوهی از انسان ها -ازجمله کودکان- آسیب دیده که خانواده خود را از دست دادهاند و با بسیاری از روانزخمها[۶] باید به زندگی خود در وضعیتی نامعلوم ادامه دهند.
چطور میتوان این دو مساله را در کنار هم قرار داد؟ آیا فرد مومن اجازه ندارد بپرسد که آن پشتوانه عظیم چرا صحنه را تغییر نداد؟ آن وعدههای مکرر چرا در مقام عمل محقق نشدند؟ پاسخ آن اعتماد چه میشود؟ الهیات سنتی راهکارهایی ارایه کرده است. اموری چون عدمی بودن شر، لازمه اختیار بودن شر، محدودیتهای عالم مادی، مساله جبران و اعواض، پرورش روح و ارتقاء جایگاه و... همگی از پاسخهای متداولی است که در این فضا ارایه میشود. به گمان من این راهکارها کارآمد نیستند. این ناکارآمدی را باید در مجال دیگری به تفصیل به بحث گذاشت، همچنان که نقدهای متعددی از زوایایی گوناگونی نسبت به آنها طرح شده است[۷].
با این حال، سخن بر سر صحیح بودن استدلالها نیست. سخن بر سر این است که اگر دو تقریر از جهان تصویر شود که در یکی جهان هدفمند و نسبت به خیر و شر حساس است و تصویر دیگری که در آن جهان چنین نیست، رخدادهای اخیر، معقولیت تصویر دوم را افزایش داده است. در ادامه در این مورد بیشتر توضیح خواهم داد.
بادها به خواست کشتیها نمیوزند
مساله دیگر رهاشدگی است. فرد مومن دچار چالش الهیاتی است زیرا تصور میکند در این جهان رهاشده است، این در حالی است که در الهیات سنتی خداوند ولی و عهدهدار مومنان -و در معنایی عام، تمام هستی- معرفی میشود. فرد مومن درحالی که در روز سختی در انتظار امداد الهی است، آن را نمییابد و با این چالش مواجه است که کجای درک دینی او صحیح نبوده است؟
سوی دیگر این مساله آن است که در الهیات سنتی، جهان ساختار اخلاقی دارد که به نفع خیر و خوبی تنظیم شده است[۸]. این درحالی است که فجایعی مانند غزه این انگاره را تقویت میکند که گویا جهان در ذات خودش نسبت به خیر و شر بیتفاوت است و در آن جنایتکاری چون نتانیاهو با دخترکی که خانوادهاش را از دست داده و اکنون از فرط گرسنگی در حال مرگ است، فرقی ندارد! گویا این صرفا آرزوی انسانها -و نه ماهیت جهان- است که جهان را حامی خیر تصور کنند.
آلبر کامو یکی از کسانی است که «سکوت نابخردانه» جهان در برابر خواستهای انسان را مورد توجه قرار داده است و البته آن را نشانه پوچی زندگی دانسته است[۹]. از نگاه او، جهان اساسا اهمیتی به خواست انسانها نمیدهد و نسبت به آمال و آرزوهای انسانها، خنثی است. سخن ما، البته در باب پوچی نیست. با این حال، سکوت نابخردانه جهان، در تقابل با نگاهی است که جهان را در هاله از اصول اخلاقی و امدادهای معنوی تصویر میکند. گویا جهان نسبت به ترجیحات بشری خنثی است و به تعبیر متنبی شاعر پرآوازه عربزبان «بادها به خواست کشتیها نمیوزند [۱۰].
الهیات سنتی احتمالا همچنان بر موضع خود پافشاری کند. این مساله از آن روست که این الهیات اساسا نسبت به واقعیتها حساس نیست. یعنی اصول کلی و انتزاعی آن با هیچ محک تجربیای قابل ارزیابی نیست و اگر واقعا روزی از آسمان سنگ ببارد -مانند آنچه امروز در غزه رخ میدهد- بر این نظام عظیم الهیاتی گردی نمینشیند و مدعیات ابطالناپذیر آن همچنان قابل تکرار است. با این حال، به نظر میرسد، معقولیت و معنابخشی این الهیات امروزه بیش از پیش متزلزل است. به عبارت دیگر، امروزه اگر کسی از دریچه این الهیات به جهان نگاه کند، به سختی قادر خواهد بود -اگر اساسا قادر باشد- که این پدیدهها را تبیین کند و نشان دهد که عالم حقیقتا بر مدار خیر و نیکی حرکت میکند و اراده خیر ِمداخلهگری در آن وجود دارد که میتوان به آن اعتماد کرد.
این چالشها بیانگر نیاز مومنان به الهیات جدیدی است که بتواند عناصر جدیدی را معرفی کند که توان تبیین شرایط موجود را داشته باشد. میتوان نمونههایی از این الهیاتهای جدید را در فضای یهودی-مسیحی یافت. مواردی چون الهیات گشوده، الهیات پویشی، الهیات پساهولوکاست و... ازجمله این موارد هستند. این نمونهها میتوانند به عنوان تجارب دیگران مورد توجه باشند. با این حال، ما نیازمند الهیات نوین اسلامی هستیم که متناسب با متون اسلامی، چارچوبهای توانمندتری برای تبیین شرایط امروز ارایه کنند.
ارجاعات:
[۱] از شعر «قصه شهر سنگستان» مهدی اخوان ثالث
[۲] برگرفته از «ذکر استخلاص بخارا» که یکی از نمونههای بسیار تاثیرگذار در مورد انتظار مداخله خداوند است. موردی که مربوط به فتح و غارت بخارا توسط چنگیزخان مغول است. (از تاریخ جهانگشای جوینی، ج۱ ص ۱۸۶-۱۸۷ نشر هرمس):
«... و روز دیگر را که صحرا از عکس خرشید طشتی نمود پر از خون دروازه بگشادند و در نفار و مکاوحت بربستند و ائمه و معارف شهر بخارا به نزدیک چنگیزخان رفتند و چنگیزخان به مطالعه حصارو شهر در اندرون آمد و در مسجد جامع راند و در پیش مقصوره بایستاد و پسر او تولی پیاده شد و بر بالای منبر برآمد. چنگیزخان پرسید سرای سلطان است؟ گفتند خانه یزدان است. او نیز از اسب فرو آمد و بر دو سه پایه منبر برآمد و فرمود صحرا از علف خالی است. اسبان را شکم پر کنند. انبارها که در شهر بود گشاده کردند و غله میکشیدند و صنادیق مصاحف به میان صحن مسجد میآوردند و مصاحف را در دست و پای میانداخت و صندوقها را آخُر اسبان میساخت و کاسات نبیذ پیاپی کرده و مغنیات شهری را حاضر آورده تا سماع و رقص میکردند و مغولان بر اصول غنای خویش آوازها برکشیده و ائمه و مشایخ و سادات و علما و مجتهدان عصر بر طویله آخُر سالاران، به محافظت ستوران قیام نموده و امتثال حکم آن قوه را التزام کرده بعد از یک دو ساعت چنگیزخان بر عزیمت مراجعت با بارگاه برخاست و جماعتی که آنجا بودند روان میشدند و اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوائم گشته در این حالت امیر جلالالدین علی بن الحسن الرندی که مقدّم و مقتدای سادات ماورالنهر بود و در زهد و ورع مشارالیه، روی به امام عالم رکن الدین امامزاده که افاضل علمای عالم بود -طیبالله مرقدهما- آورد و گفت مولانا چه حالت است؟ اینکه میبینم به بیداری است یا رب یا به خواب؟ مولانا امامزاده گفت خاموش باش، باد بینیازی خداوند است که میوزد سامان سخن گفتن نیست.»
[۳] تنها به عنوان نمونه رک: حج: ۳۸ و آل عمران: ۱۶۰
[۴] فرازی از دعای عرفه با سرآغاز « یا مُقیض الرّکبِ لِیوسُف ».
[۵] بخشهایی از فراز ۱۱ و ۱۴ دعای جوشن کبیر
[۶] تروما
[۷] رک: مجموعه مقالات «درباره شر»، مترجم: نعیمه پورمحمدی و دیگران، انتشارات طه. جلد نسخه این مجموعه به الهیات سنتی و جلد دوم آن به الهیاتهای جدید پرداخته است.
[۸] به طور مثال رک آیات ۷-۸ سوره زلزال
[۹] “the absurd is born of this confrontation between the human need and the unreasonable silence of the world “ Camus, The Myth of Sisyphus, pp. ۳۱-۳۲
[۱۰] تجری الریاح بما لا تشتهی السفن
در دوره کرونا مطلبی را تحت عنوان «خدای قند خدای زهر» نوشتم که در آن به مدعای دکتر سروش در مورد مداخله خداوند در عالم پرداختم. دکتر سروش معتقد بود که «خداوند به هر دردی نمیخورد» و نباید از او مطالبه رفع مشکلات زندگی را داشته باشیم و مطالبه امور دنیوی، ویژگی دینداری معیشتاندیش است.
از نگاه او، «دعا ابراز بندگی است نه ابزار زندگی». در آن نوشته سعی کردم دو مطلب را بیان کنم: نخست آنکه شواهد دینی بسیار زیادی در مورد مداخله خداوند به جهت دعای مومنان وجود دارد و نمیتوان آنها را نادیده گرفت. این مومنان هم برترین و والاترین انسانهای مومن (مانند پیامبران و امامان) بودهاند و نمیتوان آنها را با عنوان «معیشتاندیش» کماهمیت انگاشت. مطلب دوم نفی انسانمحوری معرفتی بود و اینکه ما هیچگاه نمیتوانیم الگوی رفتاری خداوند را کشف کنیم و از او «توقع» داشته باشیم که در شرایطی خاص، لزوما به نحو خاصی که ما میخواهیم، رفتار کند. به عبارت دیگر، نمیتوان فرمول رفتاری خداوند را کشف کرد. مجموع این مطلب، تلاشی بود برای راه میانهای که در آن هم متون دینی و اصل مداخله خداوند حفظ شود و هم برای بیعملی خداوند محملی الهیاتی ارایه شود.
فرد مومن دچار چالش الهیاتی است، زیرا تصور میکند در این جهان رها شده است، این درحالی است که در الهیات سنتی خداوند ولی و عهدهدار مومنان -و در معنایی عام، تمام هستی- معرفی میشود. فرد مومن درحالی که در روز سختی در انتظار امداد الهی است، آن را نمییابد و با این چالش مواجه است که کجای درک دینی او صحیح نبوده است؟ سوی دیگر این مساله آن است که در الهیات سنتی، جهان ساختار اخلاقی دارد که به نفع خیر و خوبی تنظیم شده است. این درحالی است که فجایعی مانند غزه این انگاره را تقویت میکند که گویا جهان در ذات خودش نسبت به خیر و شر بیتفاوت است و در آن جنایتکاری چون نتانیاهو با دخترکی که خانوادهاش را از دست داده و اکنون از فرط گرسنگی در حال مرگ است، فرقی ندارد! گویا این صرفا آرزوی انسانها - و نه ماهیت جهان- است که جهان را حامی خیر تصور کنند.
۲۱۶۲۱۶
نظر شما