چه غریب که یکی از ایرانیترین ایرانیان غریبانه در زادروزش چشم از جهان فرومیبندد در غربت. تو نگو هنرمندی گرامی، که تکهای سترگ و گرامی از فرهنگ ماست که چنین دور از خاک خویش ما را بدرود میگوید و ماندگانی که راندندش را چه میماند مگر شرم و ما درماندگان که چشمبهراهش بودیم را چه میماند مگر اندوه؟ بهرام بیضایی، یکی از ایرانیترین ایرانیان، مولفترین مولفان و هنرمندترین هنرمندان این آب و خاک رفت. او که بیش از نیم قرن از عمر خویش را در پژوهش ژرف زبان و اسطوره و تاریخ این سرزمین سپری کرد و پلی ساخت میان داشتههای پیشین و هنر امروز ایران و به پل بسنده نکرد؛ راهی ساخت، هر چند پیمودن این راه کار هر کسی نبود و دیدیم که وقتی کناره میگرفت کسی را یارای آن نبود که با همان بنیه و شکوه و مهارت راهش را پی بگیرد.
بیضایی را با آن سبک منحصربهفردش در نوشتن و اجرا و کارگردانی باید یکی از گفتمانسازترین و اصیلترین چهرههای هنر در تمامی ادوار هنر معاصر دانست. هنرمندی دانا و خوانده و جدی که دنبال نوشتن چند نمایشنامه و کارگردانی چند نمایش و فیلم نبود. میخواست با ابزار نوین پیوندی بزند به گذشتهی رویایی و طلایی و چیزی بر هنر معاصر ما بیفزاید. چیزی فراتر از معیارهای زیباییشناختی و سبک خاص فردی، که البته از آنها نیز غافل نبود. اما اصل حرفش انگار جایی بیرون از هنر و در قلب فلسفهی تاریخ معنا و طنین مییافت: جایی که از اعماق اسطوره و تاریخ، حکایتی را چنان پیش روی ما نقل میکرد که آکنده میشد از کنایت و عبرت. هر چند آنان که باید عبرت میگرفتند، نگرفتند و قلمش را شکستند و دست و پایش را بستند و باران تهمت و تکفیر به سمتش روانه کردند و تا آواره نشد آرام نگرفتند. اما کیست که نداند همیشه کار و رفتارش چه بزرگمنشانه و آموزنده و پاکیزه بود و حالا خودش نه فقط راوی اسطورهها، که اسطورهای شده که از یاد نخواهد رفت.
امشب داغدار اوییم و سوگ امان نمیدهد که مقالی مفصل بپردازیم در کرامات هنرش. اما هرگز از یاد نمیبریم که حتی یک اثر در میان آثارش نیست که خالی باشد از تعهد و تعقل. انگار این تعهد رسالتش بود در قبال زمانه و جامعهاش. تعهدی که دو سویه داشت: یک سویهی هنری و زیباییشناسانه و یک سویهی روشنفکرانه و اجتماعی. چنین بود که در کار نمایشنامهنویسی به زبان، فرمهای بومی نمایش و رجوع به متون کهن جان بخشید و دقیق و پروسواس به خلق آثاری پرداخت که بیاغراق بهترینهای تاریخ درام ایرانی هستند: «مرگ یزدگرد»، «کارنامهی بندار بیدخش»، «چهار صندوق»، «شب هزارویکم»، «سیاوشخوانی»، «پردهخانه» و چندین و چند اثر ماندگار دیگر. در عرصهی سینما همیشه خلاق و پیشرو بود. چه پیش از انقلاب که نئورئالیسم تکاندهندهاش را دیدیدم در «رگبار» و رئالیسم جادویی آکنده از لایههای معناییش را دیدیدم در «غریبه و مه» و «کلاغ» و «چریکهی تارا» و نمادگرایی تاریخیاش را دیدیدم در «مرگ یزدگرد» و چه پس از انقلاب که صریحتر و اجتماعیتر ساخت و «شاید وقتی دیگر» و «باشو غریبهی کوچک» و «مسافران» و «سگکشی» را ساخت که هر کدام اتفاقی بزرگ بود برای سینمای ایران. اتفاق که نه. تکانهای شبیه شوک احیاء. و مگر از یاد میرود آن سبک دشوار نمایشوارش در سینما؟ آن چیدمان نمادین شخصیتها و آن رمز و رازهای داستان و جسارتهای فرم و اجرا؟ آن تصنع تعمدی در میزانسن و هدایت دوربین و بازی گرفتن از هنرپیشهها که امضای کارش بود را مگر میتوان از یاد برد و جدی نگرفت؟
همیشه استوار و همیشه منتقد کژاندیشی و سانسور و بیداد، سکوت و بیکاری و حبس و تهدید و تبعید را به جان خرید تا کیش شخصیتش را آلوده نسازد و بدل شود به یکی از شریفترین چهرههای فرهنگ این کشور. گلایه میکرد اما تاب میآورد سال تا سال فیلم نساختن و نمایش اجرا نکردن را. نمیدانستند که چه فردوسیوار برای حفظ فرهنگ این میهن جان میگذارد و آن روزگار هم هنوز بسامد واژهی میهن چنین پرشمار و ورد زبان کردنش چنین سهل نبود و این بود که سنگ سر راهش میشدند. مدعیان دینداری با او خصومت میورزیدند. او که هنوز روایتش از واقعهی عاشورا در «روز واقعه» درخشانترین و عمیقترین و پرمغزترین فیلمنامهی مذهبی تاریخ سینمای ماست. هر بار نگذاشتند کار کند به روشی که خودش میخواست، چشمپوشی کرد و از راهی دیگر به تعهدش جامهی عمل پوشاند: با نوشتن، آموزش دادن، تدوین کردن، پژوهش.
بهرام بیضایی هنرمندی استثنایی بود و میراثی که برجای گذاشته به معنای واقعی کلمه جاودان خواهد بود. بعدها خواهیم دید که نام تمام بدخواهانش محو شده از دفتر تاریخ و نام او همچنان در بلندای فرهنگ این سرزمین خواهد درخشید.
۲۴۲۲۴۲





نظر شما