از گزارشهای او دربارة ایران میتوان دریافت که «کریستوف» از دیدن شرایط فرهنگی ایران به وجد آمده و گویی نور امیدی در دلش روشن شده و حتی اعتراف میکند که «شما را نشناختهایم!». به بخشهایی از گزارشهای او به عنوان نمونه اشاره میشود:
¢ یکی از زیانآورترین کژفهمیهای غرب دربارة ایران، این باور است که ایرانیان آدمهای متعصب مذهبی عبوسی هستند. تقریباً نیمی از ایرانیان کمتر از 25 سال سن دارند و ایران در بالا بردن سطح سواد آنان بسیار موفق بوده است. ... از اینکه بسیاری از ایرانیان ارزشهای مشترکی با آمریکاییها دارند، متحیر شدم، ایرانیان بیشتر به دنبال خوشی هستند تا تعصب. ظاهراً آنها بیشتر به پارکهای تفریحی (که هرجا در ایران وجود دارد) علاقهمندند، تا مسجد.
¢ جوانان، آینده ایران هستند و میتوانند همپیمانان ما باشند. گرچه در مذاکرات هستهای، استراتژی داریم، اما مطمئن نیستم در غرب راهبردی برای خود «ایران» داشته باشیم.
او هم مانند گردانندگان فعلی سیاست خارجی آمریکا قائل به استفاده از ابزار فرهنگی برای پیشبرد اهداف سیاست خارجی (دیپلماسی فرهنگی) است و مینویسد:
¢ سفرهای (جادهای) من در سراسر ایران، متقاعدم کرد که «تغییر» به اینجا (ایران) هم خواهد رسید، اگر صرفاً صبر داشته باشیم تا رشد نیروهای زیرزمینی و پنهان را مختل نکنیم؛ یعنی عواملی مانند آموزش روزافزون، گسترش طبقة متوسط، محرومیتهای اقتصادی فزآینده و فرسایش انحصار دولت بر اطلاعات.
¢ ایرانیان رمانتیک طرفدار ما هستند و از متعصبان بسیار پرشمارترند. باید روی آنها – به عنوان عوامل تغییر - شرطبندی کنیم، نه روی بمبها.
¢ بعضی اوقات ما فکر میکنیم که افکار عمومی بر مسؤلان ایران تأثیری نمیگذارد، اما پوشش زنان نشاندهندة فشارهای اجتماعی است که در بعضی حوزهها آنها را مجبور به عقبنشینی کرده است. زنان همچنان مجبور به پوشاندن خود هستند، اما بسیاری از زنان در تهران این کار را با روسریهایی نازک و تحریککننده انجام میدهند که با نسیمی کنار میرود.
¢ ما نمیتوانیم برای تسریع پیشرفت در ایران کار زیادی انجام بدهیم، اما ترویج آزادی اینترنت، پخش اخبار روی امواج کوتاه و پخش کانالهای ماهوارهای کمک خواهند کرد. جنگ آسیبزایی خواهد بود.
¢ ... بهتر است «بمب» را بهجای «تحریم» انتخاب نکنیم و به ایرانیانی ضربه نزنیم که حتی با نشان دادن موی خود، خردهخرده از قدرت محافظهکاران میکاهند.
«کریستوف» در دفاع از راهبرد فرهنگی در مواجهه با ایران، از الگوی برخورد با چین تحت زعامت کمونیستها یاد کرده و مینویسد:
¢ سیاستگذاران غربی ایران را متعصب و کوتهبین میپندارند، همانطور که در دهة 60 م. اینگونه به چین مینگریستند. در آن زمان سخن از گزینة نظامی علیه چین بود و اگر آن راه را در پیش میگرفتیم، هنوز مائوئیستها پکن را اداره میکردند، و امروز چین، یک کرة شمالی وسیعتر بود.
¢ باورم این است که اگر جنگی بین ایران و غرب درنگیرد - جنگی که احتمالاً حکومت را قدرتمندتر میکند – تندروها به راه مائو خواهند رفت و فرجام ایران، چیزی شبیه به «ترکیه» خواهد شد.
در انتها به دو بخش دیگر از گزارشهای «کریستوف» اشاره میشود:
¢ دخترم در ایران رسمی لباس میپوشید (یک مانتو و روسری)؛ چون بعضی اوقات پلیس، خانمهای بدحجاب را با خود میبرد (البته نه خارجیها را). .... خانم خانهداری با لحنی تأییدکننده (در مورد دخترم) گفت «حجاب او بهتر از حجاب بیشتر دخترهای این دوره و زمانه است» و روسری را روی چند حلقه مویی که بیرون جهیده بود، کشید.
¢ به نظر بعید میآید که یک نیویورکی در تهران از چیزی شرمزده و سرخ شود، ولی من از دیدن صحنههای بلندکردن زنان برای روابط یکشبه شگفتزده شدم: مردهای جوان با ماشینهای پرزرقوبرق در جستوجوی زنان چرخ میزنند، با آنها گپ زده و سپس در خودرو مینشینند و دور میشوند....
وبسایت روزنامة «نیویورکتایمز» ترجمة فارسی گزارشهای کریستوف را ارائه کرده که بخشهایی از آن پس از تطبیق با نسخة انگلیسی و پارهای اصلاحات در اینجا منتشر میشود. این جملات مربوط به دو گزارش با عناوین «در ایران، میخواهند خوش باشند و خوش باشند و خوش باشند» و «نه چندان احمقانه در تهران» است که در سیویکم خرداد ماه و سوم تیرماه منتشر شد.
ب) گزارشهای ستوننویس «نیویورکتایز» و «واشنگتنپست» نشانگر آن است که روایت او از جامعة ایران نه عین واقعیت است و نه کاملاً ضد واقعیت. این روزنامهنگار نیز صرفاً بخشهایی از جامعة ایران را دیده، که مایل بود ببیند و از سایر بخشها غفلت ورزیده است. این ما هستیم که باید خود را و دیگری را از چنین روایتی بازشناسی کنیم.
روایت «دیگری» از «ما» - چه منصفانه باشد و چه مغرضانه - دربردارندة نکات بسیاری است. «دیگری» یا به روایت «ما» میپردازد و یا راوی «درون خود» است، پس میتوان «خود» و «او» را شناخت. به بیان دیگر، روایت «دیگری» یا بیان حقیقی واقعیت ما است، و یا بازتاب درون و خواستهای نهان راوی. حالت سوم، ترکیبی است از احتمالات مذکور و البته نسبی.
«دیگری» یا
- واقعیت را دیده یا
- گزینشگرانه، از واقعیت آنچه را خواسته، دیده و یا
- بنا بر عللی، ارتباط او با واقعیت قطع شده و هیچ ندیده و بهصورتی کاملاً ذهنی به روایت پرداخته است.
از دو سوی این طیف که بگذریم، به روایت «گزینشگرانه» میرسیم. راوی معمولاً در پی مؤید برای ذهنیت خویش است، پس روایت او نه درست درست است و نه غلط غلط؛ چون «بیان واقعیت» است، صحیح است و چون «بیان برشهایی از واقعیت» است - بهمثابة تصویری معوج و ناقص - غلط است.
از یک روایت هم راهی به واقعیت هست و هم نقبی به درون رؤیتناپذیر راوی. روای - بخواهد یا نخواهد - خود را هم در متن لو میدهد و منفذ و دریچهای به ناخودآگاه خویش میگشاید، «خودش» یعنی حب و بغضهایش، پسند و ناپسندهایش، انصاف و بیانصافیهایش و شادی و ملالهایش و ... در این بین ما باید (به عنوان موضوع روایت) زیرکانه متوجه گفتهها و ناگفتههای متن باشیم و به شناخت منطبق بر واقع و رفتار متناسب با آن دستیابیم.
نظر شما