مؤلف کتاب «در سراشیبی به سوی گومورا، لیبرالیسم مدرن و افول آمریکا»(1) پروفسور رابرت. اچ. بورک(2) به ریشهیابی وضعیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعة کنونی آمریکا و بحرانهای موجود در آن اهتمام ورزیده و از سر دلسوزی و علاقه به جامعة خود به چارهجویی و ارائه طریق برای جلوگیری از سقوط شهروندان آمریکائی در عذابی مشابه شهر «گومورا»(3) پرداخته است. ویرانگری و تاراج فرهنگ جامعه آمریکا تحت تأثیر «لیبرالیسم مدرن» صورت گرفته است. بورک در بخش دوم کتاب خویش (ص 505 - 439) با تفصیلی در خور، نقش فمنیسم افراطی و رادیکال را نیز در افول فرهنگ و انحطاط جامعه آمریکایی تبیین نموده است. از آنجا که این دیدگاه از سوی یکی از شخصیتهای مبرز فرهنگی این کشور بیان گردیده بر آن شدیم که شمهای از این آرأ - با تدوین مجدد و تلخیص - ذیلاً تقدیم شود.
فمنیسم افراطی، مخربترین و عقبافتادهترین جنبشی است که جزو میراث دهه شصت میلادی به دوران ما رسیده است. این جنبش بدون آنکه جنبه اصلاحی داشته باشد با روحی مستبدانه، عمیقاً مخالف کلیه ارزشها و سنتهایی است که از دیرباز حتی در فرهنگ غرب مورد احترام بودهاند و پیشنهاد تغییر کلیه ارزشهای اخلاقی و اجتماعی و حتی طبیعت انسانی را میدهد. «فمنیسم افراطی» امروزه در حقیقت، المثنای زنانة رادیکالیسم یا افراطگرایی دهه شصت است با این اعتقاد که منبع کلیه ستمکاریها و پلیدیها جنس «مرد» است و روابط متعارف زندگی اجتماعی «پدرسالاری» است. آنها حتی معتقدند «علم، تجاوز جنس مرد در طبیعت زنانه است». این جنبش که باید خطر آن را جدی بگیریم بر بال چپ نو به میدان فرهنگ اجتماعی ما تاخت و امروزه در جوامع روشنفکران بَربَر جایگاهی ویژه دارد. گرچه بهتر آن است که اصلاً واژه فمنیسم به کار برده نشود زیرا از این پس نقش سازندهای نخواهد داشت و به کلیه اهداف خود هم رسیده است.
امروزه برای پارهای از فمنیستها، پیشرفتهای متعدد بانوان و حتی همدوشی ایشان در بسیاری عرصهها با مردان، راضی کننده نیست گویی طلبکارند و پیشرفتهای مزبور بجای آن که موجب خشنودیشان بشود، آتش خشم را در آنان مشتعلتر میسازد. با مشکلات زیادی که جنبش فمنیسم بر زنان تحمیل کرده یعنی آزادیها و انتخابهای بیشمار و حیرانکنندهای که بر سر راه زنان قرار داده، زنان جامعه امروز را مجبور کرده برای تسکین آلام خویش، تئوری کهنه و قرون وسطایی «توطئه مردان علیه زنان» را بپذیرند. فمنیسم افراطگرا، نه تنها برای زنان توضیح میدهد که گناه هر گونه نارضایی و سرخوردگیشان از زندگی، به گردن مردان است بلکه احساس همبستگی و پیوند با دیگر زنان را در آنان چنان تهییج میکند که درست مانند داستان مردی است که از زندگی معمولی و عادی غیر نظامیاش خسته شده و با آغوش باز به استقبال جنگ میرود تا از شر زندگی یکنواخت، راحت شود! بررسی فمنیسم افراطی فقط راه کشف این واقعیت نیست که زنان در حقیقت «آزاد» نیستند بلکه باعث آشنایی با این واقعیت نیز هست که هر گونه «آزادی» که فاقد چارچوب خاصی بوده و ترکیبی نداشته باشد غالباً مخرب و بنیاد برافکن است.
متأسفانه فمنیستها از نقش زنان و فداکاریهای آنان در گذشته بیاطلاع هستند و یا اینکه همواره این نقش مثبت را تحقیر و لکهدار مینمایند و بسیاری از سرخوردگیها و نارضائیهای آنها نیز بدین دلیل است.
در حقیقت تز فمنیستها این است که منشأ اصلی کلیة پلیدیها در برتریطلبی جنس مرد خلاصه میشود. این جنبش خواستهای امروزی خود را در سطح جهانی در کنفرانسهای بینالمللی مربوط به زنان همانند کنفرانس سال 1995 در شهر پکن - بیجینگ - بیان نموده است. از جمله به نظر آنان، «سکس» فقط مربوط به بیولوژی است در صورتی که واژه «جنسیت» چارچوب نقش زنان را از نظر اجتماعی مشخص میسازد و هر چیزی راجع به زن، یا مرد منهای اعضای جنسی آنان، با تغییر محیط اجتماعی تغییر میکند یعنی تغییر محیط اجتماعی و فرهنگی میتواند در زنان تحولات بسیاری ایجاد کند. فمنیستهای رادیکال ادعا میکنند که «پنج جنسیت» مختلف وجود دارد: «مردان»، «زنان»، «زنان همجنس باز»، «مردان همجنسباز» و انسانهای دو جنسی که هم با مرد و هم با زن میتوانند آمیزش جنسی داشته باشند. بنابراین آنچه از قدیم طبیعی شناخته میشد یعنی مثلاً ازدواج زن و مرد چون دارای زیر بنا و تاریخ اجتماعی است دیگر «طبیعی» محسوب نمیشود یعنی طبیعیتر از «همجنس بازی» به حساب نمیآید! پس نباید تعجب کرد که چرا یکی از فعالترین گروهها در «بیجنگ» گروه « زنان همجنس باز»بود. این دیدگاهها گرچه قابل استهزأ است ولی باید آن را جدی گرفت چون نه تنها مردان مورد حمله آن هستند بلکه به نهاد حیاتی خانواده و سنتهای دیرینة دینی هم هجوم میکند. از سویی برخلاف گفتة فمنیستها تفاوت زنان و مردان تنها ساخته فرهنگ جامعه نیست بلکه با توجه به خمیر مایه طبیعی و استعدادهای متفاوت دو جنس، تباین بیولوژیکی آندو واقعی و ملموس است لذا زدودن این تفاوتها بهعنوان بزرگترین آرزوی فمنیستهای رادیکال محکوم به فنا است از سوی دیگر تفاوتهای طبیعی میان زن و مرد به هیچ وجه دلیل برتری مردان بر زنان نیست. البته فمنیستها برای حفظ آبروی خویش از نادیده انگاشتن تفاوتهای بیولوژیکی دو جنس و ادامه تحقیقات پزشکی در این باره سرخورده شده و از این ایده عقب نشستهاند.
و اما چهره سیاسی این جنبش در برگیرندة درجات و سلسله مراتب مختلفی است و از «لیبرال سخت» شروع و به چپ افراطی ختم میشود. فمنیستها مدعیاند بار سنگین نابسامانیهای اجتماعی و اقتصادی که بدلیل برنامههای دولتها ایجاد میشود بر دوش زنان است و از حکومتها خواستهاند که برای سبکتر کردن بار وظائف زنان تصمیمات جدی اتخاذ کنند. روح حاکم بر این جنبش همان روح توتالیتر و دیکتاتوری است. جنبشی که ضد سلسله مراتب و نظم موجود است و بطور کلی قصد تغییر مرزها و معیارهای تعیین شده اجتماعی را دارد. آنها به نهادهایی حمله میکنند که درجهبندی و رعایت سلسله مراتب در ذات آنان است و طبیعتاً اینطور هستند و درست به همین دلیل در آن واحد، ضد بورژوا، ضد خانواده، ضد دین و ضد روشنفکراند. دیکتاتور بودن این جنبش به این خاطر است که به فرد اجازه نمیدهد برای خود تصمیم بگیرد یا فکر کند و حتی در تفکر خصوصی اشخاص هم مداخله میکند. فمنیسم، مدعی کنترل تمام بخشهای مختلف زندگی افراد است. فمنیستها و تهدیدشان را باید جدی گرفت زیرا تدریجاً برخی از آنان در نهادهای دولتی و عمومی و خصوصی قدرتی ویرانگر پیدا کردهاند. فمنیستهای رادیکال به این دلیل خواهان نابودی مرزهای احساسی و عقلانی هستند که میدانند هر گونه تحلیل منطقی نشان میدهد که فلسفه آنها از آغاز غلط بوده است، همانگونه که «چپ نو» و فاشیستها تشخیص دادند که در هر گونه تفکر منطقی و تحلیل و بررسی عقلانی ثابت میشود که افکار و ایدهآلهایشان غلط بوده است.
یکی از جملات و شعارهای فمنیستها این است: «نه خدا، نه مرد و نه هیچگونه قانونی نمیتواند سد راهشان باشد». همین پاراگراف کوتاه نشان دهندة خشم و غضب، لذتطلبی و نامفهوم بودن فمنیسم امروزی است. آنها حتی از بکار بردن کلمه «WOMEN» (که در زبان انگلیسی یا سه حرف «MEN» پایان مییابد مخالفند و بجای «WOMEN» درهمین اعلامیه کوتاه، کلمه «WIMMIN» را به کار بردهاند زیرا بنظر آنان هیچ عبارتی را که به کلمة «MEN» ختم بشود نباید بکار بُرد! موضع فمنیستها علیه خدا به توجیهات تاریخی آنها باز میگردد که «دین» را ساخته و پرداخته دست مردان میدانند که اختراع مردان برای کنترل زنان است! این جنبش، سقط جنین را از لوازم آزادی زنان میداند و با تجویز همجنسبازی زنان با یکدیگر، مشکل عدم امکان بارداری را با مجاز شمردن دریافت و یا خرید نطفه، حل مینمایند تا همجنسبازان مؤنث بتوانند باردار شده و کودکانی بدنیا آورند بدون آن که به همسری مردی درآیند!بسیاری از فمنیستها بویژه نسبت به نهاد خانواده خصومت میورزند و خواهان اصلاح انقلاب دموکراتیک زنان در خانواده هستند و حتی معتقدند نباید به زنان آزادی شرکت در تشکیل یا ادامة خانواده به سبک سنتی را داد. سران این جنبش مانند «شیرهایت» به جعل تاریخ نیز دست زده و به عنوان مثال در شرح دوره ماقبل تاریخ اروپا، این عصر را بواسطه مادرسالاری مورد ادعایشان، دوره آرامش و صلح و سرشار از برابری میدانند و حتی معتقدند به همین دلیل خدایان زن نیز پرستش میشدند. ولی این جامعه آرام و صلح دوست را پدر سالارانِ اسب سواری که از شرق میآمدند، فتح کرده و نتیجتاً عقاید و افکارشان را بر آن جامعه تحمیل کردند!! «هایت» از اینکه امروزه در جامعه آمریکا تعداد بیشماری از خانوادهها «بیپدر» و نامشروع هستند ابراز خرسندی میکند به این دلیل واهی که کلیة پسرانی که بیپدر پرورش مییابند، بعدها رفتارشان با زنان بهتر خواهد بود. به نظر فمنیستها، الگوی خانواده، مقدس و سبک منحصر به فرد و برتر در زندگی مشترک نیست بلکه این الگو قابل تحقیر است زیرا بنیاد خانواده بر ظلم مرد بر زن نهاده شده و از سوی دیگر بخش عظیمی از فمنیستها را زنان هموسکسوئل (همجنسباز) تشکیل میدهد. بنظر آنها ازدواج زن و مرد در مقام مقایسه با دیگر الگوهای زندگی مشترک زن با زن یا مرد با مرد غلط است. در کنفرانس زنان در بیجینگ خصومت علیه خانواده بحدی مشاهده میشد که لفظ خانواده در بیانیهها محذوف گشته و بجای آن از کلمه اهل خانه و یا Household استفاده کردند. دین ستبزی فمینستهای افراطی نیز بر کسی پوشیده نیست و دین را ساخته و پرداخته مردان در راستای سلطه بر زنان میدانند. بخشی از فمنیسم رادیکال را فقط میتوان ثمرة خواستههای موهوم خواند که آن را «پارانویا» میخوانند. پارانویا، دیوانگی ذهنی و خیالی است که در آن، فرد ابراز عدم اعتماد غیر معقولانهای نسبت به افراد یا موضوعات دیگر در خود احساس میکند.
فمنیستها در دانشگاهها هم سعی میکنند کرسیهای درسی را با اعمال نفوذ و فشارهای سیاسی به خود اختصاص دهند. آنان از منظر جنسیت به همه چیز مینگرند بمانند آن که دنیا را از تَه یک بطری با شیشه ضخیم بنگریم. آنها دروس دانشگاهی را عجین با فرهنگ پدرسالاری دانسته و خواهان دگرگونی ریشهایی و فمنیستی در آن و مدعی تحقق علوم فمنیستی هستند! یعنی هر گونه حقیقت عینی نفی میشود و هیچ روش معتبری برای استدلال پذیرفته نمیشود و این آسانترین موضع برای کسی است که دعاوی نامعقول دارد. بدیهی است با چنین اشخاصی نمیتوان وارد بحث و جدل شد و فمنیستهای تندرو هم طالب آن هستند که کسی با آنان وارد بحث و مجادله نشود. کلاسهای فمنیستها بیشتر صحنه و ابراز احساسات است تا تحلیل و بحث معقولانه. امروزه در برنامههای درسی «انجمن ملی مطالعات زنان» مطالب مربوط به زنان هموسکسوئل بخش با اهمیت و گستردهای را تشکیل میدهد و حتی سعی میشود اینگونه زنان به همراه فمنیستهای تندرو در دانشگاهها و دورههای تحصیلات تکمیلی به کار گرفته شده و نفوذ داده شوند و با مخالفین فمنیسم در کلیه ردههای تحصیلی و تدریسی به شدت برخورد گردد.
فمنیستها حتی زنان را به درون ارتش و جبهههای جنگ میرانند و برای این سیاست فاجعهآمیز، دو دلیل ارائه میدهند: اول اینکه فرستادن زنان به جبهههای جنگ، قدرت اعتماد به نفس را در زنان تقویت میکنند چون موجب احترام مردان نسبت به زنان خواهد شد حال آنکه میدانیم این موضوع حقیقت نداشته و در حال حاضر هم واقعیت ندارد. استدلال دوم آنان از موضع تساوی مرد و زن است. و به این ترتیب توجیه میکنند که این تلاشها برای برقراری تساوی میان دو جنس است. ماحصل حضور افراطی زنان در ارتش آمریکا، فجایع دیگری هم بدنبال داشته است. به عنوان مثال بنابه گزارش «گریهارت» تعداد حاملگی زنان ارتشی بهنگام عملیات طوفان صحرا - جنگ با عراق به دلیل اشغال کویت - آنقدر زیاد بود که مقامات نظامی تصمیم گرفتند تا زنان را به صحنههای نبرد نفرستند. تأثیر این معاشرتها و آمیزشها بر روحیه افراد ارتشی حتی بدتر از اینها بوده است زیرا در عمل ثابت شده که وجود سربازان زن در میان سربازان مرد اصولاً روحیه جنگی آنها را تضعیف و آمادگی جنگیشان را مختل میسازد. از نظر روحیه هم چون همیشه هر یک از زنان ارتشی میتوانند ادعا کنند بدلایل جنسی مورد آزار و اذیت جنسی سربازان و یا افسران قرار دارند در نتیجه ادامة کار در ارتش را مشکلتر کردهاند و عموم نظامیان مرد از اینکه همواره میتوانند در مظان این تهمتها باشند در فشار و دغدغه بسر میبرند هر چند اذیت و تجاوز به زنان در صف نیروهای نظامی آمریکا امروزه به عنوان امری رایج درآمده است و به همین دلیل طرح آموزش مبارزه با این آزارها در نیروهای ارتش آمریکا در حال اجرا است. شاید یکی از کریهترین چهرة فمنیستها را بتوان در کوچکشماری و بهاندادن به شریفترین رسالت زنان یعنی «مادری» و «خانهداری» مشاهده کرد. گرچه موفقیت زنان در مشاغل اجتماعی موجب خوشوقتی است ولی موفقیت آنان در مشاغل مختلف، دلیل بر «کوتهبینی و کمبهایی و بیارزشی» نسبت به کار مادران و زنان خانهدار نباید باشد چون مادران و زنان خانهدار واقعی، مسئولیتهای سنگینی بر عهده گرفتهاند.امروزه مبارزه با فمنیسم افراطی و ترمیم تخریبهای این جنبش رادیکال امری ضروری شده است. این نِحله، حقیقتاً استعداد مؤثری در تهدید و ایجاد وحشت در دیگران دارد به همین دلیل مبارزه با آن آسان نیست چون منتقدان سریعاً از سوی فمنیستها متهم به احیای سنت پدرسالاری و تجدید فرمانبرداری زنان از مردان میگردند. مبارزه با فمنیزم باید توسط زنان هم صورت گیرد و به نظر میرسد این مقابله مؤثرتر باشد.
پینوشتها:
1 - رابرت. اچ. بورک، در سراشیبی به سوی گومورا، لیرالیسم مدرن و افول آمریکا، ترجمه الهه هاشمی حائری، تهران، انتشارات حکمت، 1379.
2- استاد برجسته دانشگاه «بیل» و قاضی عالی رتبه و کاندیدای اصلی ریاست دیوانعالی آمریکا (متولد 1927 م)
3- گومورا (به عربی «عموره» و «سدوم») دو محل مجاور در بحرالمیت هستند که بنا به نقل تورات، محل عذاب قوم لوط بخاطر فساد و شهوترانی آنها بوده است. مؤلف با توجه به مشابهتهای اخلاقی و فرهنگی میان جامعه کنونی آمریکا و مردم «گومورا» و «سدوم»، سرنوشت مشابهی برای جامعه مزبور پیشبینی میکند و آمریکائیان را در حال سقوط از سراشیبی منتهی به «گومورا» میانگارد.
دکتر بهرام اخوان کاظمی،دانشیار علوم سیاسی دانشگاه شیرازkazemi@shirazu.ac.ir) )
نظر شما