بیست و یکمین شماره هفته نامه «نگاه پنجشنبه» با ویژه‌نامه‌ای درباره مهدی اخوان ثالث روی دکه روزنامه فروشی‌ها نشست.

 

به گزارش خبرآنلاین، جدیدترین شماره هفته نامه کتاب هفته «نگاه پنجشنبه» با ویژه نامه ای خواندنی درباره زندگی و آثار شاعر محبوب معاصر، مهدی اخوان ثالث با عنوان «زمستان است» پرونده ای برای درویش خجسته جان خراسان منتشر شد. در این شماره یادداشت ها و گفتارهایی از «محمدعلی سپانلو، صادق زیباکلام، سیدعلی میرفتاح، عباس عبدی، هوشنگ ماهرویان، اسماعیل امینی، آیدا سرکیسیان و...» به چشم می خورد.


در بخشی از یادداشت سیدعلی میرفتاح برای پرونده زنده یاد اخوان ثالث می خوانیم:
«از اخوان، در بین عوام، یکی قاصدکش معروف است و یکی هم زمستانش. خیلی‌ها را دیده‌ام که با اینکه اهل شعر و ادبیات نبوده‌اند قاصدک و زمستان را از بر داشته و با آن مانوس بوده‌اند. معمولا عوام تا جوهر عامیانه‌ای در شعر نباشد، با آن ارتباط برقرار نمی‌کنند. در روزگار ما مرحوم سهیلی و مشیری و معینی کرمانشاهی و معدودی دیگر رگ خواب عوام دست‌شان بود و استاد آن بودند که چیزی بسرایند که به سرعت به دل مردم بنشیند و مردم با آن حال کنند و با تمام وجود آن را دریابند. یکی از مشهورترین شعرهایی که مردم کوچه و بازار از برند و با آن حال می‌کنند و زندگی می‌کنند «بی‌تو مهتاب شبیِ» مرحوم مشیری است. به سن و سال ما هر که عاشق می‌شد، کمِ کم یک بار این شعرِ ترانه مانند را می‌نوشت و به ضمیمه قطرات اشک برای معشوق از دست رفته‌اش می‌فرستاد. این شعر چنان فراگیر شده بود که بر مبنایش داستان عاشقانه نوشتند و چنین فرض کردند که همه مخاطبان قصه، این شعر را بلدند و نیازی به پانوشت و توضیح و اشاره ندارند. نشد من با رفیقی، شب از کوچه‌ای بگذرم و رفیقم زمزمه نکند که «بی‌تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم»؛ حتی اگر آن شب ماه در محاق‌ بوده باشد و تیر چراغ برق، کوچه را قابل رؤیت کرده باشد...

 

... اما زمستان اخوان، ایضاً قاصدک و آخر شاهنامه چیزی فراتر از یک تلخی و ناامیدی و سیاهی دارند. خیلی‌ها مقبولیت شعر اخوان را به فضای فرهنگی و سیاسی بعد از بیست و هشت مرداد مربوط دانسته‌اند. یعنی اینکه مردم سرخورده و ناکام و ناامید، یک‌باره شنیده‌اند که شاعری زبان حالشان را بازگو کرده. مردم میتینگ می‌کردند و شعار می‌دادند و یا مرگ یا مصدق می‌گفتند و خیال می‌کردند دارند کاری می‌کنند کارستان. عین یک رود خروشان سر ذوق آمده بودند تا تقدیر خود را آنگونه که می‌خواهند رقم بزنند، اما یک‌باره ورق برگشت و این زاینده‌رود حیرت‌انگیز به باتلاق گاوخونی ریخت و آن همه شور و حال، با یک کودتای نظامی و با عربده‌کشی اراذل و نسق‌کشی اشرار رنگ باخت و مثل یک حباب ترکید. این تنها ناکامی تاریخی ما نبود. مشروطه هم خیلی زود به دیکتاتوری رضاخان منجر شده بود. تجربه گیلان و آذربایجان هم تلخ‌تر از تجربه مرکزنشینان. این سرخوردگی‌های جمعی و افسردگی‌های ملی موجب شده بود مردم به درکی از تلخی و سیاهی و یاس نائل شوند که به سادگی نمی‌توانستند بیانش کنند. برای همین اگر نویسنده‌ای می‌توانست بخشی از این حال و هوا را هنرمندانه بیان کند، به سرعت یخش می‌گرفت و فراگیر می‌شد. از این حیث است که «تو دروغی تو دروغ، تو فریبی تو فریب» زبان حال جماعتی می‌شود که فریب یا مرگ یا مصدق را خورده بودند. درودگری برایم تعریف می‌کرد که صبح بیست و هشت مرداد نزدیک بهارستان تخته‌ای را به گیره بسته بودم و داشتم رنده می‌کشیدم. در حال رندیدن بودم که جماعتی از مقابل نجاری گذشتند و فریاد زدند یا مرگ یا مصدق. تازه داشتم طرف دیگر چوب را می‌رندیدم که همان جماعت، یا جماعتی مشابه، در حالی که می‌‌گفتند جاوید شاه، مرگ بر مصدق، به جهت عکس از مقابل نجاری گذشتند. پس در این حال و هواست که آدم از دیدن قاصدک خوش‌خبر می‌هراسد و دست و پایش را جمع می‌کند و مخاطبش قرار می‌دهد که: «دست بردار از این در وطن خویش غریب/ قاصد تجربه‌های همه تلخ/ با دلم می‌گوید/ که دروغی تو دروغ/ که فریبی تو فریب...» سرخوردگی جمعی را نباید دست کم گرفت. میزان تلخی و ناامیدی به چشم نمی‌آید. ظاهرش این است که دکان‌ها همه بازند و مردم سر کار می‌روند و زندگی جریان دارد، اما خوب که به چشمان سرد و بی‌روح مردم دقیق شوی می‌بینی که از هیچ نظر و در هیچ مرتبه، دیگر کسی حوصله سربلند کردن ندارد: «... راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟/ مانده خاکستر گرمی جایی؟/ در اجاقی -طمع شعله نمی‌بندم- خردک شرری هست هنوز؟...»

 

حرف اصلی‌ام این نیست که قاصدک زبان حال مردم سرخورده شهرنشین از پس بیست و هشت مرداد است. زبان حال هست، اما متضمن حقیقتی است به مراتب فراتر از کودتا و قیام مصدق و ناامیدی همگانی. اینجا شاعر حقیقتی فراتر از یک حال و هوای عمومی را برایمان بازگو می‌کند. اگر کسی از من نرنجد و طرفداران شاملو از این مقایسه‌ام دلخور نشوند شما را به سیاهکل شاملو ارجاع می‌دهم. همان که فرهاد هم خواند و اسفند منفردزاده برایش آهنگ ساخت: «کوچه‌ها تاریکن/ دکونا بستس/ طاقا شکستس...» این شعر هم از آن شعرهای عجیب و غریب است. درست در روزهایی که کسی را جرات نطق‌کشیدن نیست و همه می‌ترسند که حتی نام سیاهکل را ببرند، شاعر از مرده‌هایی می‌گوید که هنوز جان دارند و از فانوس‌هایی می‌گوید که خاموش‌شان کرده‌اند در حالی که هنوز نفت دارند. این شعر فراتر از سیاهکل است و در بازخوانی هر اعدام سیاسی بی‌سر و صدایی می‌توان آن را با صدای فرهاد خواند، اما آیا شعر، حقیقتی فراتر از این را هم می‌گوید؟ «وارتان سخن نگفت» هم از همین جنس است، اما زمستان خبری از غیب برایمان می‌آورد و از زمهریری می‌گوید که تقدیر جهان است و معلوم نیست از پسش بهاری باشد. آیا من دارم اخوان را بی‌وجه بالا می‌برم و شاعران نامدار دیگر را پایین می‌آورم؟ آیا به همین سادگی است که کسی شاعر مورد علاقه‌اش را تا آسمان چهارم بالا ببرد و بقیه را پایین بیاورد. آیا اصلا این مواجهه با شاعران کار درستی است؟ اینجا بحث سلیقه و ذوق نیست. موضوع این نیست که من اخوان را دوست دارم و دگری را دوست ندارم. در میان روشنفکران کیست که عاشق شده باشد و در چشم معشوقش خیره نشده باشد که «مرا تو بی‌سببی نیستی/ براستی صلت کدام قصیده‌ای ای غزل؟...»

 

راست گفته است شاملو، هر عشقی ستاره‌باران جواب سلامی است به آفتاب. اما آیا ادامه این آغاز حیرت‌انگیز هم به همین زیبایی است؟ من درباره همه کارهای اخوان مداهنه نمی‌کنم و نمی‌خواهم بی‌جهت بر صدرشان بنشانم و بر آنم که نه فقط در «ارغنون» که مال روزگار جوانی و خامی اخوان است که حتی در «ترا ای کهن...» هم شعرهای دم دستی و چه بسا مبتذل به چشم بخورند، اما زمستان بیان حقیقتی ازلی و ابدی برای نوع انسان است و هزار بار فراتر از بازمانده‌های سرخورده بیست و هشت مرداد و مردمان به ستوه آمده از یک دیکتاتوری سیاسی است. گویی زمستان بازخوانی پیش‌گویی پیامبران درباره تقدیر آخرالزمان است. نمی‌گویم نگاه اساطیری که آن را فراتر از اسطوره معنا باید کرد. من خبر ندارم غیر فارسی‌زبانان ترجمه این شعر را چگونه دریافته‌اند، اما می‌دانم که زمستان به مرزهای کشور ما منحصر نیست. همه‌جا سرها در گریبان است و در هیچ کجا سلام‌مان را پاسخ نمی‌‌گویند. بی‌خود نیست که بعضی بندهای این شعر به زبان محاوره راه یافته و مردم –حتی عوام- سردی را متصف به صفت ناجوانمردی می‌کنند... عجیب است که در این شعر شاعر خراسانی ما سخنی از جنس سخنان کافکا و داستایوسکی و نیچه بر زبان می‌آورد و زمستان محتوم آخرالزمان را با زبان شاعرانه به زیبایی گزارش می‌کند. ایضاً تکلیفش را مسیحای جوانمرد و ترسای پیر پیرهن چرکین معلوم می‌کند... کدام‌یک از ما هستیم که محتاج عنایت این ترسا نباشیم و سنگ تیپا خورده رنجور و دشنام پست آفرینش نباشیم... بگذار همین‌جا سخن کوتاه کنم و شما را حواله دهم که یک بار دیگر زمستان را بخوانید و قضاوت کنید آیا گریزی هست از این زمهریر محتوم؟»


 

 

در این شماره همچنین صفحاتی ویژه به احترام «ناصر فرهنگ فر» و همچنین پرونده ای کوچک برای نوستالوژی نوار کاست منتشر شده است. برای تهیه این هفته نامه خواندنی که با قیمت 3هزار تومان منتشر شده علاوه بر روزنامه فروشی ها می توانید به کتاب فروشی های معتبر تهران و شهرهای بزرگ مراجعه کنید.

 

ساکنان پایتخت برای اشتراک این نشریه و تهیه شماره های پیشین می توانند با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و نگاه پنجشنبه را هر هفته در محل کار یا منزل -بدون هزینه ارسال- دریافت کنند. هموطنان سایر شهر‌ها نیز با پرداخت هزینه پستی ارسال، می‌توانند تلفنی سفارش خرید بدهند.

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 238532

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 0 =