روزبه کمالی: این تجربه شاید برای شما هم آشنا به نظر برسد: ممکن است به صورت اتفاقی با دیدن چند دقیقه از یک فیلم بر خلاف میل اولیه نتوانید تماشای آن را به آسانی رها کنید. با اینکه شاید به آن نوع فیلم و بازیگرانش خیلی هم علاقهمند نباشید.
ویژگی داستان پیشرونده معمولا چنین است که توجه مخاطب را جلب میکند. یکی از بارزترین خصوصیات فیلم سینمایی «یکی میخواد باهات حرف بزنه» به کارگردانی منوچهر هادی همین سیر صعودی حوادث داستان است.
سیر صعودی یا بالارونده حوادث یعنی هر چه از داستان میگذرد رویدادها - که در برابر اراده قهرمان مانع میشوند - شدیدتر و نیرومندتر شوند. شخصیت بخواهد به خواستهای برسد و نیروی مخالفی او را عقب بزند. او اینبار توان بیشتری به کار گیرد و دوباره بخواهد. بار دیگر مانعی قویتر او را پس براند و این روند بارها و بارها تکرار شود تا به تعیینکنندهترین حادثه برسد و واکنش شخصیت در برابر این ماجرا تاثیری بسیار ماندگار در زندگی او بگذارد. البته کشمکش شخصیت با نیروهای بازدارنده ممکن است به مرگ شخصیت نیز منجر شود.
در «یکی میخواد باهات حرف بزنه» مسیر درست و تصاعدی مشکلات فزاینده به داستان پویایی میدهد. لیلا (آنا نعمتی) میخواهد به خواسته دیرینۀ تنها فرزندش، دختر نوجوانش که براثر تصادف هوشیاریاش را از دستداده و زندگی نباتی دارد، تحقق بخشد.
او میخواهد مصطفی (شهاب حسینی) پدر دخترش و شوهر سابقش را به بالین وی بیاورد. لیلا هنگامی که یاسمن را باردار بوده از مصطفی جدا شده و بعدها هم اجازه نداده پدر و دختر یکدیگر را ببینند. یاسمن همیشه آرزو داشته پدرش را ببیند. از سویی در بیمارستان به مادر پیشنهاد دادهاند اعضای بدن یاسمن را - پیش از آن که ظرف یک هفته از میان برود - برای پیوند اعضا اهدا کند و سبب نجات جان دیگران شود. برای اهدای عضو رضایت پدر ضروری است. پس لیلا به هر دو دلیل باید مصطفی را پیدا کند.
جستوجویی پرپیچوخم آغاز میشود. هر بار مانعی سختتر و دور از ذهنتر در برابر مادر یاسمن ظاهر میشود. مواجه شدن لیلا با موانع نیرومندتر و دور از ذهن و متعدد علاقه و توجه مخاطب را تداوم میبخشد.
برخی از نیروهای بازدارنده را به گونهای که داستان فیلم هم لو نرود فهرستوار بیان میکنم: پیدا نکردن نشانی از پدر یاسمن، برخورد تند و توهینآمیز خانواده او، بیخبری دیگران از مصطفی، و ماجرای زندان و... در این شرایط حتی ممکن است مخاطب به نوعی مصالحه رضایتبدهد؛ یعنی بر برخی اشکالات اثر از جنبۀ منطقی چشم بپوشد تا از پیگرفتن سیر امور غافل نماند. (شماری از مصادیق سستی در منطق فیلم: عدم تناسب خانه و ماشین لیلا با شغلش - بهرغم اطلاع بعدی که مهریهاش را از شوهرش گرفته؛ یا بهآسانی کنار آمدنش با اهدای اعضای یاسمن.)
رویداد مرگ یاسمن دختر لیلا در اوایل فیلم به سبب پیوند عاطفی و نزدیک مادر و دختر و نیز پیوستگیاش با انگیزههای شخصیت اول آن چنان خطیر و سنگین است، که اگر سیر حوادث صعودی نبود به احتمال زیاد وقایع بعدی در برابر آن رنگ میباخت و تعادل دراماتیک فیلم بر هم میخورد. یعنی امکان داشت تماشاگر دیگر به باقی ماجراها توجه نکند.
در آن صورت شخصیت اول با سهمگینترین و تلخترین تراژدیها مواجه میشد و احتمالا رویارویی او با هیچ معضلی ( جز مرگ خودش) در نظر مخاطب دیگر موثر و تعیینکننده نبود، اما پیش از مرگ یاسمن چند گره نگشوده دیگر برجای میماند: یک دخالت علیرضا (حمیدرضا پگاه) در مرگ یاسمن و پنهانکاری او در اینباره؛ دوم سرانجام ارتباط عاطفی علیرضا با لیلا؛ سوم سبب حقیقی جدا شدن لیلا از مصطفی و... کنجکاوی درباره این بخشهای هنوز پنهان، تماشاگر را راضی میکند که درباره منطق واکنش آرام مادر به مرگ فرزندش چندان مته به خشخاش نگذارد.
درواقع، جذابیت ماجراهای فوق سبب میشود از دست رفتن یاسمن به تدریج از کانون فیلم بیرون بیاید و پیداکردن نشانی از مصطفی و نیز زندگی گذشته و حال او در مرکز توجه قرار گیرد. سیرصعودی داستان برگ برنده فیلم است، اما تغییر مرکزیت داستان را - از آنچه درون لیلا میگذرد به سرگذشت مصطفی - از منظری دیگر و در مجالی دیگر میتوان از جنبه آسیبشناسانه نیز بررسی کرد.
5858
نظر شما