رضا امیرخانی، نویسنده صاحب سبک و محبوب کشور، عصر امروز (چهارشنبه) ساعت 18 در غرفه خبرآنلاین در نوزدهمین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاری‌ها حاضر می‌شود.

به گزارش خبرآنلاین، امیرخانی که به تازگی از سفر فرانکفورت و حضور در بزرگ ترین نمایشگاه کتاب جهان به کشور بازگشته است، در غرفه خبرآنلاین، ضمن بررسی وضعیت مطبوعات و ادبیات داستانی در کشور، با مخاطبان و علاقمندان آثار خود نیز گفتگو می کند.

از رضا امیرخانی تاکنون آثاری همچون «داستان سیستان، ارمیا، من او، نفحات نفت، جانستان کابلستان» منتشر شده است. مجموع شمارگان کتاب های این نویسنده به عدد 550600 نسخه رسیده است. آخرین رمان او نیز با عنوان «قیدار» در فاصله 5 ماه گذشته، 7 بار تجدید چاپ شده تا در لیست پرفروش ترین های ادبیات در سال 91 قرار بگیرد. داستان قیدار درباره یک گاراژدار در تهران دهه 50 شمسی است که نام او و کامیون‌هایش در تمام جاده‌های ایران و میان رانندگان شناخته شده است. از سوی دیگر مرام و مسلک رفتاری قیدار نیز در میان تمام افرادی که با او در ارتباط هستند به نوعی زبانزد است، اما در طول داستان با مجموعه وقایعی که برای وی رخ می‌دهد، قیدار به سمت نوعی تکامل و بازتعریف از خود دست پیدا می‌کند. رمانِ قیدار، روایتِ مردی است از سلسله‌ مردان، در ابتدای دهه‌ پنجاهِ شمسی. این رمانِ سیصدصفحه‌‌ای در 9 فصل روایت می‌شود با اسامیِ مرسدسِ کروک، تاکسیِ فیاتِ دویست و دوی کبریتی، اسبِ اینترنشنال، وسپای فاق‌گلابی تا... براقِ بال‌دار.»

چند پرده از آخرین رمان امیرخانی را در ادامه می خوانید:
قیدار نگاهِ زن به مرسدس را می پاید:
- چی شده دخترم؟
- قیدارخان! به من نگویید دخترم...
- به خاطرِ توفیر سن و سال بود... اما باشد، نمی گویم دخترم... حالا چی شده آبجی؟ مرسدسِ کروکِ ما فکرت را چروک کرد؟ سقف ندارد دیگر... نشنیدی مگر؟! سقف خانه ی درویش، آسمان است... حالا اعتقاد کن چهار تا چرخ هم کفِ خانه ی درویشیِ قیدار انداخته اند... به خاطر کروک ش نیست که نخ می دهند، پاری ها مرسدس را می شناسند... یکه است دیگر...
- فکر می کردم فقط من یکه شناس م قیدارخان!
- اگر تو یکه شناسی، من هم تکه شناس م!
***
قیدار جلو می رود و دو دست ش را می گذارد روی شانه ی ناصر:
- آچارکشی را من از خودم درآورده ام... من حرفِ بیبیِ این داش خلیل را خیلی قبول دارم... خیلی بیش تر از حرفِ نوخاسته های ام روزی... همان جور که آدم با آدم توفیر می کند، فرش هم با فرش توفیر می کند... موتور و اتول هم با موتور و اتول توفیر می کند. آچارکشی را من از خودم درآوردم. اختراعِ قیدار است... همان جور که فرشی که با عشق بافته شود، تومن تومن قیمت دارد، حساب کردم دخترِ آلمانیِ مرسدس چه می داند که عشق یعنی چه؟ مهندس و کارگرِ آلمانی چه می داند هیاتِ امام حسین و بیمه ی ابوالفضل و دستِ باوضو یعنی چه. ماشین هام را صفر می فرستم پیشِ درویش مکانیک، تا پیچ شان را باز کند و دوباره با وضو ببندد، با نفسِ حق ش سفت کند پیچ ها را از سر... از کارخانه ی آلمانی ش بپرسی، هیچ خاصیتی ندارد این کار، اما وسطِ جاده و بیابان، بچه های گاراژِ قیدار خاصیت ش را بخواهند یا نخواهند، می فهمند... اتول هم باید موتورش صدای "هو یا علی مدد" بدهد و چرخ ش به عشق بچرخد... گرفتی؟
همه راننده ها ساکت سر تکان می دهند. قیدار سوارِ مرسدس می شود و می خندد:
- حالا شنیده ام پاری گاراژدارهای دیگر هم به تقلید، اتول هاشان را می دهند به یک سری آدمِ دهن نشسته که آچارکشی کنند و خیال کرده اند خاصیت علی حده دارد!!
مرسدس در خنده ی جمع از غذاخوریِ خلیل دور می شود.
***
قیدار دستِ آقا را گرفته است و پیاده میروند به سمتِ مسجد. آقا در راه ذکر می گوید. از روب هرو دختری مینی ژوپ پوش نزدیک می شود، کانه مه پاره ی اینترکنتیانتال. پیاده رو مثلِ کمرِ دختر، باریک است. قیدار دستِ آقا را رها می کند و می آید پشتِ سر، که دختر رد شود. پیرمردی رهگذر که انگار برای نماز به مسجد می رود، از آنسوی خیابان، جوری که آقا بشنود، استغفرالله بلندی می گوید. آقا اما به دختر سلام می کند. دختر گل از گلش می شکفد. دستپاچه دست میکند در کیفِ سوسماریِ سرخش که با رنگِ دامنِ کوتاه همآهنگ شده است و لچکِ کوچکی پیدا میکند و روی سر می کشد. گوشواره هاش بیرون افتاده اند. به آقا می گوید:
- حاج آقا! امروز قرارِ استخدام دارم... التماس دعا.
آقا ایستاده است و دو دستش را گذاشته است روی عصا. سر تکان می دهد. دختر یکهو لچک را از از سرش برمی گیرد و میاندازد روی دستِ آقا. دولا میشود و از روی لچک دستِ سید را می بوسد. می گوید:
- مادرم گفت قبل از رفتن، بروم مسجد که شما دعام کنید. روسری را برای همین آورده بودم... از ترس مسجدی ها نرفتم تو...
آقا حرفِ دختر را میبرد و میگوید:
- مسجدی ها که ترس ندارند، آنها هم آدمند دیگر! بین دو نماز دعاتان می کنم...
دختر لبخند می زند و می رود...

 


ساکنان تهران برای تهیه این رمان و سایر آثار امیرخانی کافی است با شماره 20- 88557016 (شبانه روزی با پیغامگیر) سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ «سام» تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز می توانند با پرداخت هزینه پستی، تلفنی سفارش خرید بدهند.

6060

کد خبر 255096

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • سارا IR ۱۲:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۸/۱۰
    10 1
    سلام ما رو هم برسونین یه روز رفتم انقلاب همه کتاباشو با هم خریدم از قیدار شروع کردم، کابلستان رو تموم کردم نفحات نفت رو دارم میخونم الان
  • بدون نام IR ۱۴:۲۳ - ۱۳۹۱/۰۸/۱۰
    3 3
    کتابای قبلیشو بیشتر دوست داشتم
  • بدون نام IR ۱۴:۵۷ - ۱۳۹۱/۰۸/۱۰
    2 3
    آقای امیر خانی چرا یک جور سرگردانی توی کتاب هایت هست؟ می دانم رد می کنی چون شخصیت ها کار خودشان را می کنند و همه چیز به ظاهر درست می آید اما به نظر من آدم های اصلی داستان های تو هی این ور و آن ور می خورند گاهی این جوری اند و گاهی اون جوری؟ چرا؟

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین