انتخابات ریاست جمهوری آمریکا هفته گذشته به روال سیاستهای این کشور برگزار شد. از قرن بیستم به بعد، انتخابات در این کشور بر اساس نگاه عملگرایانه برگزار میشود و عملگرایی در سیاست هم بر اساس نتیجه است. یعنی هر حزبی که پیروز شود، همه مسائل انتخابات اعم از هزینه و میزان شرکت کنندگان در انتخابات تحت الشعاع نتیجه قرار میگیرد.
در انتخابات اخیر دموکراتها در شرایطی بی سابقه پیروز شدند. چرا که این حزب در زمینههای مختلفی همچون در زمینه دولت رفاهی، تغییر سیاستها، نجات سیاست آمریکای و تدوین سیاست خارجی آمریکا به چالش کشیده شد. اما چون جمهوری خواهان برنامهای برای برون رفت ارائه ندادند و مردم مواضع آنها را ماجرا جویی جدید محافظه کاران می دانستند، نتوانستند پیروز شوند.
برای بررسی روابط آینده ایران و آمریکا، باید به این نکته توجه داشت که در مهمترین مناظره سیاست خارجی دو رقیب انتخاباتی امریکا، بیشترین بحث درباره ایران بود و 47 بار نام ایران برده شد که نشان دهنده اهمیت ایران در سیاست خارجی آتی آمریکا است. این در حالی است که نام روسیه به عنوان رقیب گذشته آمریکا تنها 10 بار برده شد و نام چین به عنوان رقیب آینده این کشور 36 بار گفته شد و حتی فقط یک بار نام کره شمالی عنوان شد! همچنین در حالی که اظهارات درباره دیگر کشورها دوستانه و یا از موضعی خنثی بود، در هر 47 باری که از ایران نام برده شد، موضع دو طرف منفی بود.
این نشان میدهد که اوباما در آینده، قطعا در سیاست خارجه خود به جمهوری اسلامی ایران، نگاه ویژهای خواهد داشت. شاید از همین رو بود که تحلیل گران سیاسی ما به رغم تجریه تاریخیای که میگویند فرقی نمیکند چه کسی در کاخ سفید روی کار بیاید، این بار گرایش به اوباما در میان تحلیل گران ایرانی بیشتر بود. چرا که طیف دموکراتها مواضعی کمتر بدبینانه به ایران داشتند اما رامنی دنبال فضای خیلی منفی و مبتنی بر جنگ علیه ایران بود و با دشمنان قسم خورده ایران همکاری و تبانیهایی صورت داده بود. حتی اکثر لابی های مخالف ایران برای وادار کردن رامنی به سیاست های ضد ایرانی، وارد عرصه شده بودند.
تمامی اینها نشان میدهد که باید سیاست خارجی واقع گرایانهای در مقابل اوباما داشته باشیم. به نظر من از لحاظ راهبردی، دیوار بی اعتمادی میان ایران و آمریکا آنچنان بلند است که هر گونه رابطه و مذاکرهای بین طرفین دور از ذهن است. اما فراتر از بحث رابطه و عدم رابطه، موضوع تنش بین دو کشور است و شدید تر از آن، موضوع «تصاعد بحران و گسترش بحران» است. حل این موضوع، اساسی ترین الزام کنونی است.
اگر دو کشور برنامهای برای ممانعت از تصاعد بحران در رابطه بایکدیگر داشته باشند، میتوان گامی به پیش رفت. چرا که در حال حاضر رابطه دو کشور، متاثر از مسائلی بیرون از آنها شکل می گیرد که برخی بازیگران عرصه بین الملل از آن استفاده می کنند و این برای دو کشور خطرناک است. برای همین لازم است که برای جلوگیری از تصاعد بحران میان دو کشور، راهبردی اندیشیده شود و بعد به سمت تنش زدایی برویم ولی تا این فاز فاصله طولانی داریم. با وجود این دو بحث – بحرانهای تصاعدی و تنشهای موجود- بحث رابطه دو کشور، یک بحث آرمانی است که با شرایط موجود نمیخواند.
اوباما که در شرایط کنونی به دنبال آینده بهتر آمریکاست، با مشکلات زیادی مواجه است. چه آنکه پس از جنگ جهانی دوم، به شدت هژمونی اقتصادی آن در معرض خطر است و به زودی چین جایگزین آن در بازارهای جهانی میشود. جایگاه ابرقدرتی آمریکا نیز به تبع آن دچار مخاطراتی میشود. جایگاهی که میرود تا ازانحصار آمریکا خارج شده و مثلثی به سه ضلع آمریکت، چین و اروپا جایگزین آن شود. چنین آیندهای، قدرت عملیاتی آمریکا را زیر سوال می برد. از این رو آمریکا نیازمند دکترین «آیزنهاور» است که میگوید آمریکا باید مشکلاتش در دنیا را به حداقل برساند و به جای اینکه انرژیاش را روی ایران بگذارد، برود و مشکلاتش را کم کند. گرفتاری در موضوعی مثل ایران، مولفه های ابرقدرتی آمریکا را افول می دهد.
اوباما در مناظرههایش از پایان دادن به حضور نیروهایش در عراق و خروج از افغانستان به عنوان برگ برنده استفاده کرد. چرا که تا کنون سالانه 3 تریلیون دلار از بودجه آمریکا خرج این دو کشور شده است. در چنین شرایطی، راه انداختن فضای نظامی علیه ایران، برای آمریکا مشکل ساز است.
از سوی دیگر ایران در چند ماه اخیر از حداکثر امکانات خود برای ابهام زدایی استفاده میکند تا عملا ابهامی درباره استفاده نظامی از دانش هستهای کشور وجود نداشته باشد. حتی ایران حاضر به همکاری لازم با کشورهای دیگر حتی آمریکا برای رفع مشکلات منطقهای شده است. این اقدامات ابهام زدایانه را هیچ کشوری نداشته و ایران دیپلماسی موفقی در مقایسه با افغانستان و عراق در پیش گرفته که میتواند پاسخ مثبتی از سوی اوباما بیابد.
/2929
نظر شما