مقدمه
اهمیت قیام عظیم حسینی در تاریخ و جوامع اسلامی و به ویژه عالم تشیع، برکسیپوشیده نیست. امام حسین (ع) در حقیقت بابرپایی این نهضت؛ خونی تازه و حیاتی دوبارهبه رگهای خشکیدهی اسلامی دمید که در آن عصر بوسیله جرثومه های منحطی مانند معاویهو یزید به انحطاط گراییده بود و کم کم در ارزشهای جاهلی پیشین مستحیل می گشت. باوجودیکه تا کنون هزاران نوشته دربارهی این حرکت اصلاحی به رشتهی تحریر درآمدهاست، ولی هنوز جامعهی اسلامی نسبت به فهم بیشتر علل و انگیزه ها ، مقاصد و پایههای نظری این قیام، تشنه است و شرایط ویژهی جامعهی فعلی ما نیز به گونه ای است کهنیاز به تعمق بیشتر در سیرهی ائمهی معصومین (ع) ، بویژه در ماهیَّت نهضت کربلا،بیشتر احساس می شود . در پژوهش حاضر سعی بر این است که تا جای ممکن به این نیازپاسخ داده شود.
مساله و موضوع مورد کاوش این نوشتار، طرح سؤال از مقاصد و مبانی نظری قیام امامحسین (ع) است، لذا سعی بر این است که مؤلفه ها و انگیزه های موجدهی این قیام تاجای ممکن ـ در حوزهی نظری و عملی ـ شناسایی گردد و سپس مورد تجزیه و تحلیل قرارگیرد و از حیث اهمیت، رتبه بندی گردد.
در کنار پاسخ به این سؤال،می توان سؤال های فرعی دیگری نیز طرح کرد و به عنوانمثال پرسید آیا قیام مزبور از لحاظ مبانی نظری؛ یکباره شکل گرفت و رخ داد؟ و یااینکه برخلاف چنین تصوری، ریشه های این نهضت از ماجرای سقیفه و جایگزینی جبری خلافتو سپس ملوکیَّت بجای امامت حقّهی معصومین (ع) صورت پذیرفت؟ و یا پرسید آیا می تواندر مبانی اندیشه ایی قیام، علت العللی را برای این جنبش ترسیم کرد؟ تلاش نویسنده دراین مقاله، پاسخ به این گونه سؤالات است.
گفتار اول ـ ریشه های فاجعهی کربلا در تحریف امامت به خلافت و سلطنت
ظهور اسلام در عصر جاهلی و حرکت عظیم و تمدن ساز پیامبر اکرم (ص) در خلال بیست وسه سال مجاهدت ایشان، گرچه موجد اصلاحات و ترقیات اساسی در عصر و اجتماع آن روزگردید، ولی متأسفانه باید اذعان داشت که در تمام این مدت، عناصر منحط و فرصت طلب ومرتجع با مقاومت فعالانه در قبال این جنبش به دنبال احیای ریشه های جاهلیت و شرک واشرافیت پیشین بودند و باندهای سیاسی ـ اقتصادی فاسد یا در ساختارهای جدید اسلامیحل و هضم نشدند و یا اینکه فریبکارانه خود را جزء گروندگان و مؤمنین به اسلام جایزدند. این حرکتهای منافقانه و ریامحور؛ همواره مایهی نگرانی پیامبر بود و باارتحال آن رهبر الهی، همان ریشه ها و حرکت ها دوباره سر برآورد و انقلاب و نهضتانسان ساز و معنوی نبوی را کُند و منحرف ساخت. از شواهد اساسی این انحراف میتواناز به شهادت رساندن سه امام نخستین تشیع و بروز فاجعهی کربلا ـ به ترتیب در سالهایچهل، چهل و نه ، و شصت و یک هجری ـ یاد کرد که بزرگترین خسارتها را به عالم اسلامیوارد ساخت.
اصلی ترین انحراف سیاسی امت اسلامی و اصلی ترین علل پیشینی فاجعهی کربلا، ازماجرای سقیفه در نیمهی اول قرن اول هجری آغاز می شود که در خلال آن، پس ازتمرد ازدستور و نص صریح نبوی مبنی بر اولویت امام علی(ع) جهت جانشینی، امامت و ولایت درعرصهی ظاهری و دنیوی از امام (ع) غصب گردید و پس از آن با احیاء ریشههای ارتجاعیزندگی سیاسی ـ اجتماعی جاهلی و قبیله ای، روند برگشت به این دوران تیره آغاز و بهشدت دنبال گردید.
امام علی (ع) در این قضیه ابتدا از بیعت با خلیفهی اول امتناع نمود، اما نظاموقت از وی با زور و خشونت بیعت گرفت. از سویی پس از بیعت مردم با خلیفهی اول، اوبه منبر رفت و حسنین (ع) با جماعتی از بنی هاشم خلافت او را در همانجاانکار کردند و از جمله حسنین (ع) فرمودند: « این مقام جد ماست و تو سزاوار آننیستی»[1]
پس از ماجرای سقیفه و سپس انتخاب دو خلیفهی آتی، امر خطیر امامت و رهبریجامعهی اسلامی دچار انحراف گردید و نسبت به صاحبان واقعی این حق یعنی جانشینان واهل بیت پیامبر ، استیفاء نگردید. بدین ترتیب کسانی که برای نبی مکرم اسلام (ص) حقنصب و وصایت جانشین قائل نبودند، خود به نام شورا و مشورت ، به همان شیوهی سنتیقبیله ای به تعیین خلیفه و جانشین رهبری و یا تعیین خلیفهی وقت بنا به نص خلیفهیسابق ـ به استثنای علی (ع) ـ پرداختند و در این زمینه اصولی اساسی مانند ضرورت نصبالهی و صلاحیت های شخصی مبتنی بر عصمت و عدالت خلیفه و داشتن اقبال عامه به وی رابه فراموشی سپردند.
انحرافات مزبور جامعهی اسلامی را از درون تهی می نمود و این موضوع باعث ایجادواکنشها و مخالفتهای متعددی توسط مردم نسبت به روند وضع موجود گشت که نهایت ایناعتراضها به قتل خلیفهی سوم انجامید. پس از خلیفهی سوم، امام علی (ع) با اصرارفوق العادهی مردم ، منصب حکومت را در چهار سال و نه ماه و اندی پذیرفتند؛ اماواقعیت آن است که پس از انحراف بنیادین در سقیفه، و تحزّب و قطب بندیهای سیاسی ـاقتصادی اشراف قریش و سران بنی امیه، با آن همه کارشکنیها و تحمیل جنگهای متعدد بهدست قاسطین ، ناکثین و مارقین ، موجب شد تا تلاش فکری و عملی امام علی(ع) و حرکتاصلاحی وی برای برگرداندن مسیر ارتجاعی جامعه و انقلاب به سوی اسلام اصیل دورهیپیامبر(ص) و قانون الهی (قران) به نتیجه نرسد و توسعه، تعمیم و حاکمیت نیابد[2] البته در این میان کوتاهی مردم در همراهی امام نیز مؤثر بود؛ زیرا اکثر مردم
زمانهی ایشان، فاقد فهم و انگیزهی کسب سعادت و فرزانگی بودند و همچنان درگمراهیهای عصر جاهلی غوطه ور و به دنبال هوا و هوس های خود سیر می کردند،به همینخاطر امام (ع) در فرازهایی ازنهج البلاغه بادلشکستگی و خستگی و ستوه از آنان ، بهخدا شکایت برده است و از باری تعالی می خواهد که خدایا به جای آنان بهترشان را بهمن عنایت فرما، و بدتر از من را نصیبشان فرما[3]
پس از ترور و شهات مظلومانهی آن حضرت و سپس کنار زدن امام حسن(ع)؛ نظام خلافتبه نظامی ارتجاعی و قبیله ای تر یعنی به سلطنت موروثی استبدادی مطابق الگوی «قیصرها» و «کسراها»، آنهم با سردمداری امویها و بعد از آن عباسیها تبدیل شد. بنابراین تبدیل خلافت به ملوکیَّت و تبعات منفی بعد از آن؛ انحراف برخاسته ازقضیهی سقیفه را کامل ساخت و با افزایش گمراهی مردم و هواپرستی و هوس زدگی آنهاتوسط سیاستهای مزورانهی وقت ـ بویژه بوسیلهی معاویه ـ ، امام علی(ع) و امامحسن(ع) به تدریج یاوری مردمی را از دست دادند و با تحمیل جنگهای عدیده به آنها وتوقف عملیات اصلاحیشان ، سرانجام در نهایت مظلومیت به شهادت رسیدند و زمام امورخطیر جامعه و امت اسلامی به دست خونین ترین دشمنان اسلام راستین یعنی امویها بهسرکردگی معاویه افتاد.
گفتار دوم ـ سلطنت معاویه و زمینه سازی فاجعهی کربلا
معاویه، بنیانگذار دولت اموی، سمبل اشرافیَّت قریش و تعصبات قومی و قبیله ایو نژادی اعراب و اولین پادشاه در دورهی اسلامی است که با شهادت امام علی (ع) رویکار آمد. حکومت وی اولین تجربهی حاکمی بود که در میان اختلافات دینی ـ سیاسی، واحیانا قبیله ای ،توانست به وسیلهی زور و با بهره گیری از تزویر و حیله گریهایسیاسی، قدرت را به دست آورد. پیرو سیاستهای گسترش قلمروی امپراتوری اسلامی که او درپیش گرفت؛ ایران و روم ، شام و مصر و آفریقایشمالی تا سواحل اقیانوس اطلس و حدود قفقاز و رود جیحون و شط سند به تصرفمسلمانان درآمد و نظام سلطنتی متمرکز و استبدادی و قبیله ای خشنی بوجود آمد کهدامنهی فتوحات آن ، مدیترانه ، آسیای صغیر، ماوراءالنهر، افغانستان و حتیاسپانیا را نیز در برگرفت.
حقیقت آن است که با افتادن کار به دست معاویه (و سپس بنی امیه و بنی مروان)، آنسادگی و زهد و معنویت زندگی صدر اسلام رخت بر بست و پرداختن به حکومت دنیوی ملوکانهو بریدن از سنت نبوی روز به روز شدت گرفت و شیوهی سلطنت شاهنشاهان ساسانی وامپراتوران رومی در بلاد اسلامی رایج و حکفرما گردید. شیوهی اسلام ستیزانه و قبیلهمحوری که اوج سیاستهای شیطانی و فاجعه آمیز آن با رقم خوردن بدست یزید بن معاویه بابه شهادت رساندن امام حسین(ع) و اصحاب وی آشکار گردید. و بدیهی است بستری که یزیددر راستای آن بدین عمل جنایت آمیز مبادرت کرد قبلاً توسط معاویه تمهید گشتهبود.
برخی از عناصر و شاخصههای اصلی ملوکیت و سلطنت ضد اسلامی معاویه ـ و سپس امویهاـ که انحراف جامعهی اسلامی را بیش از پیش نمود و فضای لازم جهت فجایعی مانندواقعهی کربلا را مهیا ساخت به شرح زیر است:
1 . سلطه و استبداد مطلق، موروثی شدهی سلطنت و پایان حکومت شورا و آزادی ابرازعقیده.
2 . امتیازات و تبعیضات نژادی و سیاستهای نژاد پرستانهی عربی علیه غیر عرب وظهور عصبیتهای قومی.
3 . شکنجه، قتل و کشتار مسلمانان طوایف مختلف و سرکوب آزادیها و همچنین قیامهایداخلی شیعیان، خوارج، شعوبیه و امثال آن.
4 . غارت بیت المال و تعدی به آن توسط خلیفه و اذناب او و اخذ مالیاتهای سنگین ونامشروع به عناوین مختلف از مسلمانان و غیر مسلمانان.
5 . شخصی کردن اراضی دولتی ناشی از فتوحات، رواج رشوه، فساد و تباهیهای فراوانمالی ، سیاسی ، اخلاقی ، شکاف و اختلافات طبقاتی شدید.
6 . تمرکز ثروت و تکاثر آن بویژه در شخص خلیفه و کارگزاران حکومت و افزایشنارساییها و نابسامانیهای ناشی از حاکمیت استبدادی.
7 . دامن زدن به تفرقه و تشتت آرای مذهبی.
8 . به شهادت رساندن منادیان اصلاح و بازگشت به اسلام دورهی پیامبر(ص).
9 . توسعه طلبی های ارضی با انگیزه های جاه طلبانه و سلطه جویانه ونه با اهدافاسلام خواهانه.
10 . پایان آزادی قوهی قضاییه یا زوال حرّیت قضاء و سیادت و برتری قانون.
معاویه با تحمیل صلح به امام حسن(ع) وسپس به شهادت رساندن ایشان، تلاش خود رادرتغییر ماهیت اسلامی حکومت و توقف و استحالهی مشی نبوی و علوی؛ با روشهای مختلف،از جمله موارد زیر بکار بست:
1 . جعل احادیث و رواج اکاذیب و شایعات در بدگویی و مذّمت امام علی(ع) و مشوّهنمودن و اخفای چهرهی اسلام راستین.
2 . ترویج جبرگرایی جهت توجیه حکومت و ایجاد فرقه های مجعول مذهبی سیاسی به ناماسلام .
3 . اعمال سیاست تحمیلی تبرّی جویی از امام علی(ع) و اهل بیت(ع).
4 . اعمال شدیدترین شیوه های سرکوب و اعمال خشونت بویژه علیه شیعیان.
5 . احیای اختلافات نژادی و قبیله ای.
6 . تحقق شدید نشانه ها و شاخص های ملوکیّت مانند نشستن بر تخت و مالاندوزی وتعدّی به اموال مردم و انحصار بهترین آنها به خویش [4].
البته آنچه مسلّم است دردورهی خلفای سه گانه و بویژه در دورهی احیای سلطنتتوسط معاویه، هنوز کسی به صراحت از هدم و نابودی اسلام سخن نمی راند و همچنان تظاهربه اسلام و اسلام خواهی رواج داشت، اما با مرگ معاویه درسال شصت هجری و روی کار آمدن یزید، شرایط به گونه ای گردید که این خلیفهیشرابخور و متظاهر به فسق، علنا از محو اسلام و نابودی آن و ضرورت برگشت به عصرجاهلیت سخن گفت و همین امر بود که باعث شد امام حسین(ع) این وضعیت غیرقابل تحمل رابر نتافت و در جهت اصلاح و اعمال امر به معروف و نهی از منکر، جان خویش را در راهاحیای سنت نبوی و علوی فدا نمود و بدین وسیله حیات مجدد اسلام راستین را با خونخویش تضمین کرد.
گفتار سوم ـ انحطاط و استحالهی جامعه و حکومت اسلامی در عصر حاکمیت اسلامستیزانهی یزید
انتخاب یزید به عنوان اولین ولیعهد اموی، تصمیمی مشکل و گزینشی باور نکردنی بودو با تحقق چنین بیعتی ، دیگر تحقق خلافت هر والی جائر و بیگانه از اسلام، دور ازتصور نگشت. پیش از این، معاویه با پذیرش صلح با امام حسن (ع) برگه ای سپید برایحضرت فرستاد تا شرایط خود را برای صلح در آن قید نماید. امام حسن(ع) ضمن درج پارهای شرایط ، برخی موارد را در آیندهی خلافت متذکر گردید و در نهایت در صلحنامه قیدشد که معاویه پس از خود، خلافت را به امام حسن(ع) واگذار نماید و خود نیز طی خلافت،به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیرهی خلفای صالحین عمل کند. تعهداتی که لزومی بهپایبندی بر آن از سوی معاویه و اطرافیانش حس نمی شد. معاویه خلیفهی مسلمین بود ولیخود وی تفسیری سلطنتی و حکومتی از آن به عمل می آورد.
وی پس از ورود به کوفه قصد و میل خود مبنی بر حکومت بر مردم را کتمان نکرد وهمواره میگفت جنگ او بر سر اسلام و نماز و … نبوده ، بلکه بر سر حکومت بوده است. بدیهی است با این تمایلات معاویه و تفاسیر مشابهی از سوی اسلاف وی همانند ابوسفیان،عجیب نبود که معاویه در فکر ولایتعهدی یزید باشد همچنانکه این کار را با حربهیتهدید و تطمیع محقق نمود[5].
اما با روی کار آمدن یزید ، خلافت سلطنت اسلامی وارد بحران سختتری شد. معاویهچنین وانمود میکرد که کاتب وحی و «خال المؤمنین» است و با نشان دادن «حلم» وبردباری می کوشید تا در ظاهر ، ارزشهای دینی و سیاسی دورهی خلفای نخست را زندهنگاه دارد. او با انتخاب یزید و کشتن حجر بن عدی همه چیز را واژگون کرد و زمانی کهیزید بر سر کار آمد، خلافت، تنها پس از گذشت نیم قرن، در اوج پستی قرارگرفت [6]تبدیل آن از امامت به ملوکیت ایجاد گشته بود.و این در حقیقت حاصل استحاله ای بود که ظرف این چند دهه در فرمانروایی مسلمین و
یزید، شرابخور و فاسد بود و علناً شهوترانی میکرد و آشکارا مجلس قمار و شرابتشکیل می داد. از سویی اقدام معاویه در انتخاب یزید یک بدعت بود. پیش از این عمر،که به نصب فرزندش به خلافت توصیه شده بود از بیم ایجاد بدعت، از این کار خود داریکرد و تنها وی را ناظر اعظم بر جریان شورای منجر به انتخاب عثمان قرار داد.
دوران یزید (64 ـ 60 ه . ق) دوران آشوب و اضطراب بود.«ابن طقطقی» خلافت سه سالو شش ماههی یزید را چنین خلاصه کرده است:
«سال اول حسین را کشت، سال دوم مدینه را چپاول کرد و سال سوم کعبه را مورد تاختو تاز قرار داد. مردم مدینه در خلع یزید قیام کردند و فاجعهی کعبه بخاطر دعوت بهخلافت عبدالله بن زبیر و تلاش یزید و سردارانش برای سرکوب وی صورت گرفت[7]
یزید بن معاویه منحط ترین جرثومهی حکام اموی در بی مبالاتی به ارزشهای اسلامیوضدیت با آنها بود چنانکه آشکارا اصول و مبانی اسلامی را به استهزاء میگرفت و با احیای کینه های دوران جاهلی خاندان خود با اسلام و پیامبر اکرم(ص)،نیت ضد دینی خود را به شعر چنین نقل می کرد:
«بنی هاشم با ملک بازی کردند، اما نه خبر آمد نه وحی نازل شد، اگر من از کارهاییکه فرزندان احمد کردند، انتقام نستانم ، از مردان جنگ خندق نباشم»[8]
شایان ذکر است که جامعهی اسلامی در عصر معاویه و یزید با توجه به عملکرد ضداسلامی آنها، کم کم دچار رخوت و تنبلی شده و آگاهیهای عقیدتی خود را از دست دادهبود و دچار خطاها و کوتاهیهای فراوان گشته بود تا جاییکه پاره ای ازمردم ، وجودچنین خلفا و جرایم آنها را به عنوان جبر و خواست الهی پذیرفته بودند و به خود و کسیدیگر اجازه و جرأت اعتراض به وضع موجود را نمی دادند و مشروعیت خلافت آندو راپذیرفته بودند و حتی بعد از قیام امام حسین(ع) ، امام را ناقض جماعت مسلمین تلقیمیکردند. اعتراض این دسته به امام این بود که «آیا پرهیز از خدا نداری که از جماعتخارج شده و میان این امت اختلاف می افکنی؟» . دختر عبدالرحمان بن عوف از امام خواستکه به «طاعت» و «جماعت» وفادار بماند. عبدالله بن عمر نیز به امام گفت که جماعتمسلمانان را گرفتار تفرقه نکند.[9]
ازنگاه امویان نیز قیام امام حسین (ع) بر همین مبنا ، شورش و بغی تلقی می شد . عمرو بن حجاج یکی از فرماندهان سپاه کوفه افتخارش این بود که طاعت و جماعت را رهانکرده است و عبیدالله نیز خطاب به کوفیان توصیه می کرد: «به طاعت الهی و اطاعتحکامتان چنگ زنید و با هم اختلاف ننموده و از هم متفرق نشوید»! مسلم بن عقیل هممتهم شد که در میان امت، اختلاف افکنی کرده است. عمرو بن حجاج برای تحرک سپاه کوفهدر کربلا گفت: «ای کوفیان پایبند طاعت و جماعت باشید و در کشتن کسی که از دین خارجگشته تردید نکنید»[10]
اگر مردم کوفه که در کنار جمع زیادی از شیعیان و خوارج زندگی می کردند چنینعقیده ای داشتند که حکومت یزید مشروع و جماعت همان است که تا بیعت این خلیفه رابپذیرد ، روشن خواهد شد که منش سیاسی عالم اسلام در آن زمان، برچه پایهی منحط وغیر اسلامی استوار بوده است . بدین ترتیب، کربلا، نبرد دو فرقهی دینی با دو مبنایسیاسی مختلف بود. دسته ای که یزید را پذیرفته بودند و دستهی دیگر یعنی شیعیان کهبه رهبری امام حسین (ع) خواستار یک دولت علوی بودند.
ارزشهای سیاسی و دینی مطلوب شیعیان ، بریک بنیاد دینی ناب نبوی و علوی قرارداشت، در حالی که در برابر و در جبههی مقابل، آنچه اعتبار داشت صرفأ «حفظ حاکمیت» به هر قیمت و با هراقدام ولو غیر اسلامی بود.
گفتار چهارم ـ مواضع امام حسین(ع) قبل از قیام کربلا
مبحث اول ـ مواضع شدید امام حسین(ع) در مقابل خلفای سه گانه و معاویه
سیرهی حسین و منش امام حسین (ع) در قیام کربلا امری نبود که یکباره شکل و عینیتیافته باشد بلکه با بررسی دقیق حیات حضرت، خط سرخ اسلام خواهی در حیات ایشان مانندسایر ائمهی معصومین(ع) هویدا است و بخوبی میتوان مؤلفه ها و مبانی فکری این نوعرفتار را مشاهده کرد. از عمر امام حسین(ع) حدود شش سال و چندماه گذشته بود که رسولخدا(ص) رحلت کرد ، مدّت سی سال با پدر زندگی نمود و در دامن ایشان پرورش یافت و پساز رحلت رسول اکرم(ص) با خلافت خلفا و ماجراهای موجد انحراف در رهبری امت اسلامی وغصب امامت از پدر خویش روبرو گشت و ضمن همراهی دائم پدر، به شدت علیه این انحرافاتموضع گرفت. به عنوان نمونه در کنار امام حسن(ع) خلافت خلیفهی اول را در حضور وی ومردم انکار نمود. و یا در ده سالگیهنگامیکه خلیفهی دوم در مسجد خود را «اولی از جان مؤمنین خواند» به اعتراضبرخاست و انتساب این لقب و صنعت را به خلیفهی مزبور ، کذب خواند[11] .
در دوران جوانی و همراه پدر و برادر خویش هرگز خلافت خلیفهی سوم را نپذیرفت ودر فرصتهای مناسب به آن اعتراض میکرد. از جمله هنگامی که عثمان، ابوذر را تبعید به «ربذه» کرد، با اینکه دستور اکید خلیفه، عدم بدرقهی ابوذر بود، حسین (ع) به اتفاقپدر و برادرش به بدرقهی ابوذر شتافتند. امام حسین (ع) مانند پدر و برادرش ابوذر رامورد تکریم و خطاب خود قرار داد و به شدت به دستگاه خلافت عثمان تاخت و از تبعیدشدن او تقدیر کرد و در بخشی از سخنانش فرمود:
«این مردم ، دنیا و زندگی را از تو بازداشتند و آسایش را از تو گرفتند ولی تودینت را از آنان گرفته (و نگذاشتی ملعبهی هوسهای آنان گردد) به راستی که تو ازدنیا و دنیا داران بی نیازی و دنیای مردم پیش چشمت ناچیز است ولی این مردم به روشتو بسیار نیازمندند…»[12]
با ترور عثمان در سال 35 هجری ، مردم با علی (ع) بیعت کردند و حضرت برای اتمامحجت و سرکوبی ظالمان و حمایت از مستضعفان ، زمام امور حکومت را به دست گرفت و پس ازچهار سال و نه ماه و چند روز خلافت به شهادت رسید و در این مدت دنیا پرستان وجاهلیت جدید، جنگهای خانمانسوزی را به امام و یاران وی تحمیل کردند. امام حسین (ع) که در این وقت بیش از سی سال داشت همراه برادرش امام حسن (ع) و سایر یاران علی (ع) در جنگ جمل و صفّین و نهروان شرکت کرد و دوش به دوش پدر با دشمن جنگید. در جنگصفّین که بزرگترین جنگ با معاویه در زمان خلافت علی(ع) بود و 18 ماه طول کشید، وقتیامام علی (ع) لشکر 90 هزار نفری خود را در مقابل لشکر 120 هزار نفری معاویه آمادهمی ساخت، فرماندهی ناحیهی راست لشگر را به حسن(ع) و حسین (ع) وعبدالله بن جعفر و مسلم بن عقیل واگذار کرد و فرماندهی جناح چپ را به محمدحنفیّه و محمد بن ابی بکر و هاشم مرقال سپرد[13]بیانگر آن است که امام حسین(ع) مانند پدر و برادر گرامیش در مسیر صیانت از اسلام وجانفشانی از آن لحظهای نیاسوده بود و قبل از ماجرای کربلا با جهاد و شهادت، کاملامأنوس بود و از معاندین اسلام که ریشه در جاهلیت داشتند شناخت کاملی داشت.. این توضیحات و مستندات تاریخی،
در زمان حکومت معاویه ، امام حسین (ع) در نامه ها و بیانات متعددی به موضعگیریهایی بسیار شدید و محکوم کننده نسبت به معاویه پرداخته و او را در دفعات ازپاسخ های دندان شکن بی نصیب نگذاشت. این در حالی بود که امام حسین(ع) در این مقطعقصد قیام علیه معاویه و پیمان شکنی با وی را نداشت و به پیمان صلحی که امام حسن(ع) با معاویه بسته بود وفادار بود. امام حسین(ع)، معاویه را به دلایلی همچون؛ به شهادترساندن صحابهی بدعت ستیز، پیمان شکنی، ستاکی و خونخواری ، بدعت گذاری در دین، بهکارگماری افراد نالایق و حتی زنازادگان خطاکار (مانند زیادبن ابیه) ، حیله گری ومکاری ، عداوت با علی و اهل بیت و یاران ایشان ، و تجاوزگری و... بارها محکوم کردهاست. امام حسین(ع) در یکی از نامههای خود به معاویه چنین می فرماید:
«... تو بر اسب سرکش نادانی سوار شده ای و می تازی و بر پیمان شکنی ، حرص و آزعجیب داری. به جان خودم سوگند ، تو به عهدت وفا نکردی و عهد خویش را با ریختن خوناین چند نفر [حجربن عدی ، عمرو بن حمق، خضرمی] شکستی… تو آنان را نکشتی مگر برایاینکه ذکر فضایل ما را میکردند و حق خاندان نبوّت را بزرگ می شمردند. تو آنان رااز دم شمشیر گذراندی ، زیرا بیمناک از آن بودی که مرا به خلافت برگزینند.
… خدای بینا فراموش کار نیست و اعمال ستمگرانهی تو را از یاد نمی برد، آری توبندگان شایستهی الهی را دستگیر کرده و به اتّهام ناروا میکشی، و توگستاخ بیحیا، دوستان خدا را از خانه ها یشان دستگیر کرده از کنار زن و فرزندشانبه شهرهای دور دست تبعید میکنی، تا برای پسر نادان وسگباز و شراب خوارت بیعتبگیری.
من در این تجاوزها و زورگیریهای تو هیچ چیز نمی بینم ، مگر اینکه به خودت زیانمی رسانی و از دین محمد (ص) بیزاری می جویی و مردم را آزار می دهی»[14].
نامه های این چنینی، بخوبی نشانگر شجاعت و قاطعیت امام(ع) وسیرهی امر به معروفو نهی از منکر ایشان حتی نسبت به افرادی مانند معاویه است.
مبحث دوم ـ مواضع شدید امام حسین(ع) در قبال یزید
معاویه قبل از فوت خود باحیله گری ، تهدید و تطمیع برای ولایتعهد خود، یزید، ازمردم و بسیاری بزرگان وقت، بیعت گرفت . معاویه در ماه رجب سال شصت هجری مرد و عملاپسر وی به زمامداری رسید. به نوشتهی سید بن طاووس؛ بلادرنگ ، یزید به فرماندارمدینه یعنی ولید بن عتبه، نامه ای نوشت و به او دستور داد که برای من از تمامی اهلمدینه بخصوص ازحسین(ع) بیعت بگیر، و اگر حسین از بیعت امتناع کرد سر از بدنش جدا کنو برای من بفرست. ولید، مروان بن حکم را به حضور خواست و عقیدهی او را در اینموضوع سؤال نمود و با وی مشورت کرد . مروان گفت: «حسین(ع) زیر بار بیعت نمی رود وبا یزید بیعت نمیکند، ولی اگر من بجای تو بودم و قدرتی که اکنون در دست توست میداشتم بدون درنگ حسین را می کشتم» . ولید گفت: «در این صورت آرزو میکنم ای کاشبدنیا نمی آمدم که اقدام به این کار کنم و این ننگ بزرگ را به گردن بگیرم».
بعد از این قضیه؛ ولید، امام (ع) را به خانهی خویش دعوت کرد وامام (ع) با سینفر از اهل بیت و دوستانش به منزل ولید آمد. ولید خبر مرگ معاویه را به عرض رسانیدو در خواست بیعت برای یزید نمود. حسین (ع) اظهار داشت: «بیعت موضوع مهمی است که نمیتوان در خفاء و پنهان انجام داد، ولی بامداد که مردم را به این منظور دعوت کردی مارا نیز مطلّع نما». مروان گفت: «گوش به سخنان حسین مده و عذر او را مپذیر و اگر ازبیعت امتناع کرد او را زنده مگذار». حسین(ع) غضبناک شد و فرمود: «وای بر تو ای پسرزن بدکار! آیا تو دستور کشتن مرا میدهی ؟ بخدا قسم دروغ گفتی و با این سخن خودت راذلیل و خوار کردی». پس رو به جانب ولید نمود و فرمود: ای امیر، «ما اهل بیت نبوت ومعدن رسالتیم، ماییم که فرشتگان به خانهی ما رفت و آمد دارند. خداوند رحمت خود رابه خاطر ما بر روی مردم گشود و پایان آن نیز به نام ما خواهد بود . ولی یزید مردیاست فاسق، شرابخوار، خونریز، متجاهر به فسق . و شخصی همچون من با شخصی چون یزیدبیعت نمیکند. ولی شما امشب را به صبح برسانید و ما نیز شب را به صبح می بریم. شمانیک بنگرید و ما هم تأملی میکنیم که کدامیک از ما برای مقام خلافت شایسته تریم؟امام پس از این سخن از خانهی ولید خارج شد.
مروان رو به جانب ولید کرد و گفت : «گوش به نصیحت من ندادی و برخلاف گفتهی منرفتار کردی». ولید گفت: «وای بر تو ! به من پیشنهاد میکنی که دین و دنیای خود رااز دست بدهم؟! به خدا سوگند دوست ندارم که پادشاهی روی زمین از آنِ من باشد وحسین(ع) را بکشم . به خدا قسم باور نمی کنم کسی خون حسین(ع) را به گردن داشته باشدو خداوند را ملاقات کند،مگر آنکه کفهی حسناتش بسیار سبک و آمرزش او محال است . خداوند به سوی او نظر رحمت نمیکند و او را از گناه پاک نمی سازد و عذاب سختی برایاو آماده است».
فردای آنروز، مروان در دیدار با امام(ع) گفت: «یا اباعبدالله من خیر خواه توامنصیحت مرا گوش کن تا به سعادت بررسی». امام (ع) فرمود: «نصیحت تو چیست؟ گفت: «من بهتو دستور می دهم که با یزید بن معاویه بیعت کنی، زیرا این کار برای دنیا و آخرت توبهتر است». حسین(ع) فرمود: «انا لله و انا الیهراجعون». اکنون باید با دین اسلام وداع کرد زیرا بیعت پیغمبر(ص) به خلافت وپادشاهی یزید گرفتار شده است. من از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: الخلافه محرمهعلی آل ابی سفیان، خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است». سخنان بسیاری بین امام(ع) و مروان بن حکم رد و بدل شد تا آنکه مروان این دژخیم بنی امیه نا امید روانهی کارخود شد.[15]
گفتار پنجم ـ تفسیرهای عمومی از انگیزه ها و علل قیام کربلا
استاد عادل ادیب دربارهی موضع امام حسین(ع) در قبال یزید و پس از مرگ معاویه ،نوشته است که امام(ع) چهارراه زیر را جهت انتخاب به شرح زیر در پیش روی داشت:
1 . نخست بیعت با یزید، همانسان که پدرش با ابوبکر ، عمر و عثمان کرد.
2 . خودداری از بیعت و باقی ماندن در مکه یا مدینه در حرم پیامبر(ص) تا خدا چهپیش آورد.
3 . پناه بردن به یکی از نقاط جهان اسلام همانطور که محمد بن حنفیه توصیه میکردکه به یمن عزیمت فرماید و در آنجا به کمک دیگران ، جامعه ای اسلامی تشکیل دهد و ازآن به بعد اعلام جدایی [خودمختاری] کند.
4 . رد کردن بیعت و رفتن به کوفه و پذیرفتن دعوت کسانی که او را به کوفه دعوتمیکردند و رسیدن به درجهی شهادت.[16]
امام (ع) مجبور بود یکی از این چهار راه را برگزیند و این نوشتار به دنبال تعلیلچرایی انتخاب راه چهارم توسط ایشان است.
شایان ذکر است که پس از امتناع شدید امام (ع) از بیعت ، تضاد و مبارزهی شدیدایشان با دستگاه جور آغاز می شود. با اصرار فوق العادهی حکومت یزیدمبنی بر ضرورت بیعت و انکار دائم امام (ع)، ایشان مجبور می شوند که به مکهمهاجرت کنند. پس از اقامت یکی دو ماهه در مکه با اطلاع مردم کوفه از این قضایا ،آنها امام را دعوت به کوفه می نمایند و آمادگی خویش را جهت بیعت و همراهی با ویاعلام می کنند. بدین ترتیب برخلاف تصور اشتباه برخی ، قیام امام حسین(ع) عامل دعوتمردم کوفه بود نه اینکه بعد از دعوت کوفیان ، امام(ع) قیام کرده باشد.
استاد شهید مطهری بر این باور است که در نهضت حسینی مجموعا سه عامل مؤثّر بودهاست: یک؛ امتناع از بیعت ، دوم؛ پذیرش دعوت کوفیان، و سوم که از آن دو مستقل است؛امر به معروف و نهی از منکر؛ که به اعتقاد استاد، هدف اسلامی و والا و غایت قیامایشان بوده است[17]نهضت بر سر آن گذاشت.. مقصدی که حسین بن علی(ع) جان خویش و یاران باوفایش را در این
از دید شهید مطهری سه تفسیر از علل قیام امام(ع) بین عوام و خواص رایج است که دوتفسیر اوّلِ آن، باطل و تفسیر سوم صحیح است. این سه تفسیر به شرح زیر است:
1 . قیام امام حسین(ع) یک قیام عادی بود، معمولی بود و العیاذ باللّه برای هدف ومنفعت شخصی بود. این تفسیر مقبول هیچکس نبوده و حتی واقعیات و مسلّمات تاریخی آن راتصدیق نمیکند.
2 . امام (ع) قیام کرد و به شهادت رسید تا گناهان امت بخشیده شود و شهادت آنحضرت کفارهی گناهان امت واقع گردید. همانطور که مسیحیان مصلوب شدن عیسی (ع) وبالای دار رفتن وی را به غلط تعبیر میکنند که نوعی کفاره و بازخرید گناهان مسیحیاناست.
این نوع نگرش به علل قیام امام (ع) نیز مستند به هیچیک از اقوال و سیرهی نظری وعملی امام (ع) و سایر ائمهی هدی نیست.
3 . قیام امام حسین (ع) قیامی جهت احیای حق و حقیقت و حفظ اسلام بود، نه اینکهمبتنی بر مساله و اختلاف شخصی امام(ع) با یزید و دستگاه حکومت باشد.[18]
همانطور که گفته شد استاد شهید ، علل اخیر را علت العلل قیام امام حسین(ع) دانسته و دو مورد ابتدایی را مستدلا نفی میکند.
در ادامهی این مبحث ، تلاش می شود که به ترتیب اهمیت، انگیزه ها و مقاصد قیامحسینی تبیین شود و بدیهی است تشریح انگیزه ها، در حقیقت مبین مبانی فکری این اقدامالهی توسط امام حسین(ع) است. با این ملاحظه که در قیام امام (ع) ، امتناع از بیعتمایهی ابراز مخالفت و جهاد علنی امام(ع) علیه حکومت گردید به شرح انگیزه ها ومقاصد مذکور می پردازیم:
گفتار ششم: مقاصد و پایه های نظری قیام امام حسین (ع)
1 . عمل به تکلیف امر به معروف و نهی از منکر
امام حسین(ع) در بسیاری از بیانات خویش علت اصلی قیام خود را انجام فریضهیمزبور اعلام نموده است . مهمترین بیان امام در این زمینه خطاب سفارش گونه ای است کهایشان هنگام حرکت از مدینه به سوی مکه به برادرشان محمد حنفیه نوشتند که از آن بهوصیتنامه هم یاد شده است.
امام (ع) پس از بیان اعتقاد خویش دربارهی توحید و نبوت و معاد؛ هدف خود را ازسفر این چنین بیان نمودهاند:
«و من نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از مدینهخارج می گردم بلکه هدف من از این سفر ، امر به معروف و نهی از منکر و خواسته ام ازاین حرکت ، اصلاح مفاسد است و احیاء و زنده کردن سنت و قانون جدم رسول خدا (ص) وراه و رسم پدرم علی بن ابی طالب(ع) است. پس هرکس این حقیقت را از من بپذیرد (و ازمن پیروی کند) راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند (و از من پیروی نکند) من با صبر و استقامت (راه خود را) درپیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و این افراد حکم کند که او بهترین حاکم است. وبرادر! این است وصیت من بر تو و توفیق از طرف خدا است، بر او توکل می کنم وبرگشتم به سوی اوست».[19]
امام (ع) در سخنان پیشین خود در پاسخ ولید و مروان اولین انگیزهی قیام و مبارزهو علت مخالفت خود با یزید بن معاویه رابیان نمود و اینک به هنگام حرکت از مدینه دروصیتنامهی خویش؛ به انگیزهی اساسی و یا علت العلل قیام خود که امر به معروف و نهیاز منکر و مبارزه با مفاسد وسیع ونابسامانیهای ضد اسلامی و ضد انسانی حکومت یزیدیاست، اشاره میکند و می فرماید:
«اگر آنان از من تقاضای بیعت هم نکنند من باز هم آرام و ساکت نخواهم نشست زیرااختلاف من با دستگاه خلافت تنها بر سر بیعت با یزید نیست که با سکوت آنان در موضوعبیعت، من نیز سکوت اختیار کنم بلکه وجود یزید و خاندان وی موجب پیدایش ظلم و ستم وسبب شیوع فساد و تغییر در احکام اسلام گردیده و این وظیفهی من است که در راه اصلاحاین مفاسد و امر به معروف و نهی از منکر و احیای قانون جدم رسول خدا (ص) و زندهکردن راه و رسم پدرم علی(ع) و بسط عدل و داد بپاخیزم و ریشهی این نابسامانیها راکه خاندان بنی امیه است قلع و قمع نمایم. و همهی جهانیان بدانند که حسین جاه طلبنبود، طالب مقام و ثروت نبود، شرور ، مفسد واخلالگر نبود و این حالت از روز اوّلتاساعت آخر و تا لحظهی آخر در روح حسین(ع) متجلی و متبلور بود[20].»
2 . مبارزه و جهاد با حاکم جائر و متعدّی به حدود الهی
امام حسین(ع) در هنگام رسیدن به مرز عراق و پس از مواجهه با لشکر حربن یزیدریاحی و در آستانهی رفتن به کوفه با استناد به احادیث پیامبر (ص) خطابهی معروفیایراد فرموده اند که در حقیقت تجویز جهاد علیه حکومت و شخص یزید جائر و فرمان بهمقابله با آنها است . در این جواز شورش ، آن حضرت ابتدا حدیث رسول اکرم (ص) را نقلکردند که فرمودند:
«کسی که سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا راحلال میکند، پیمانش را با خدا میشکند، با سنت رسول به مخالفت بر می خیزد، در میان بندگان خدا به ستم و دشمنی رفتارمیکند؛ اما با سخن و عمل در برابر آن سلطان اقدامی نکند خداوند او را در جایگاه آنسلطان وارد خواهد کرد.»
آنگاه امام فرمود:
«آگاه باشید که اینان «طاعت شیطان» را پذیرفته، و «طاعت رحمان» را ترک گفته؛فساد را آشکار و حدود را تعطیل و مال مسلمانان را تصاحب کرده، حرام خدا را حلال وحلالش را حرام کرده اند و من سزاوارترین فرد در اعتراض بر آنها هستم»[21]
3 . بدعت ستیزی و احیای دین
دین پیوسته از سوی دشمنان در معرض تحریف ، سوء استفاده ، تفسیر نادرست و بدعتآفرینی است. از سوی دیگر رسالت امامان حق و علمای دین ، صیانت دین و معتقدات اسلامیاز تحریف و مقابله با بدعتها است . از رسول خدا(ص) روایت است که:
« اذا ظهرت الْبدع فی اُمّتی فلیظهر العالم علمه…» [22]آشکار شود، دانا باید دانش و علم خویش را آشکار کند.»؛ «هرگاه بدعت ها در امت من
در سخن دیگری از آن حضرت است که:
« هر بدعتی که پس از من پدید آید و ایمان را مورد خطر و هجوم و نیرنگ قرار دهد،وَلیی از دودمان من عهده دار آن می شود که از ایمان دفاع کند و با الهام الهی زبانبگشاید و حق را علنی و روشن سازد و نیرنگ مکاران را باز گرداند.»[23]
امام حسین(ع) نیز به عنوان مصداقی از عمل به این تکلیف الهی، به دفاع از حریمدین پرداخت و از انگیزههای خویش، احیای دین و بدعت ستیزی را بر شمرد. از جمله درنامه ای که به بزرگان بصره نوشت ، چنین آمده است: «ادعوکم الی کتاب الله و سنتنبیّه فان السنت قد اُمیتت و البدعتَ قد اُحیِیتْ» [24]پیامبرش دعوت می کنم . همانا سنّت مرده و بدعت زنده شده است».؛ «شما را به کتاب خدا و سنت
این رسالت امام (ع) است که نسبت به سست شدن پایه های عقاید ناب و تحریف و مسخآیین نبوی و علوی توسط امویان و جان گرفتن جاهلیّت ، حساسیّت نشان دهد و به قیامبپردازد تا دین زنده بماند. تأکید حضرت بر رفتن به راه و روش پدرش امیرالمؤمنین (ع)، و جدش رسول خدا(ص) نیز گونهی دیگری از همین بدعت ستیزی و حفاظت از دیناست.
4 . تبیین چهرهی واقعی امامت و رهبری امت
امام حسین (ع) در قبل و بعد از قیام خویش ـ همانند سایر امامان تشیع ـ بر مواضعو مبانی محوری زیر همواره تاکید داشتند:
الف ـ تبیین جایگاه امامت و ویژگیهای امام؛
ب ـ تبیین عدم صلاحیت دیگران برای تصدّی این منصب؛
ج ـ بیان شایستگی و احقیّت خود بر امامت مسلمین.
امام(ع) در هر یک از محورهای پیش گفته، بیانات متعددی ایراد نموده اند . از جملهدر پاسخ به نامه ها و دعوت بزرگان شیعیان کوفه ، ویژگیهای امام راستین را چنین شرحمی دهند:
« فلعمری ما الامام الا الحاکم با لکتاب ، القائم بالقسط ، الدائن بدین الحق ،الحابس نفسه علی ذات الله»[25]
«به جانم سوگند، امام ، جز آن که به کتاب خدا حکومت و داوری کند و قیام به قسط وعدل نماید و به دین حق گردن بنهد و خود را وقف راه خدا کرده باشد، نیست».
امام حسین(ع) پس از تبیین الگوی راستین امامت، در جاهای مختلف ، با بیان جایگاهوالای اهل بیت (ع) پیامبر و بر شمردن فضایل شخصی خود و برخورداریش از ملاک هایامامت ، همچنین با ذکر نقاط ضعف و اشکال های اساسی و غیر قابل اغماض در امویان بهویژه یزید بن معاویه، ذهنیت جامعهی اسلامی رابه سمت و سوی «امام صالح» سوق می دهد. از جمله در مسیر کوفه و در خطاب به سپاه حر می فرماید:
« ای مردم ! اگر تقوای خدا پیشه کنید و حق را برای صاحبانش بشناسید، خدا از شمابیشتر راضی خواهد بود. ما دودمان پیامبریم و به عهده داری این امر (حکومت) و ولایت بر شما، از دیگرانی که به ناحق مدّعی آنند و در میان شما به ستموتجاوز حکومت می کنند سزاوارتریم»[26] .
از دیدگاه امام حسین(ع) کسی شایستهی امامت مسلمین است که از نظر علم و تقوا واصل و نسب برتر باشد. بیانات ایشان در نفی صلاحیت معاویه و بویژه یزید فراوان استاز جمله در انتقاد از زمامداری ناصالح یزید، به معاویه می نویسند:
«جوانی را به ولایت امری مردم تعیین کرده ای که شراب میخورد و با سگ بازیمیکند، به امانت خیانت کرده و مردم را تباه ساخته، چگونه یک شرابخوار را به تولیّتامور امّت محمد (ص) میگماری ،در حالی که شرابخوار، امین بر یک درهم نیست ، چگونهنسبت به امّت امین باشد.»[27]
5 . حفظ آزادگی و دعوت به آن
آزادگی یکی از شعارهای اساسی نهضت حسینی است و به تعبیر استاد مطهری، اساس شهادتامام حسین(ع) بدین خاطر بود که وی رأی و عقیدهی خویش را نفروخته باشد[28]) نه تنها خود آزادگی را سرلوحهی عمل خویش قرار داده بود حتی نسبت به اقوام و یارانخویش نیز این اصل را رعایت کرد و آنان را در همراهی با خویش آزاد و مخیّر گذاشت. بههمین دلیل در شبهای قبل از شب عاشورا بسیاری از همراهان ، از امام (ع) جدا شدند وتنها حدود هفتاد و دو نفر باقی ماندند. اما شگفت آور این است که حضرت در شب عاشورانیز این عدهی باقیمانده را نیز در انتخاب راه خود آزاد گذاشتند. امام سجاد (ع) دراین باره می فرماید: «در شب عاشورا ، پدرم اصحاب و یاران و همراهان را درخیمه ایجمعکرد و خطاب به آنان فرمود؛ «ای خاندان و شیعیانم، این شب را چون شتری راهوار بهحساب آرید و خود را نجات دهید که آنان جز شخص مرا نخواهند و اگر مرا بکشند در فکرشماها نباشند، خدا شما را رحمت کند ، نجات یابید بیعت را از شما برداشتم و پیمانیکه با من بستید نادیده پنداشتم.». امام (ع
وقتی سخن امام به اینجا رسید همهی یاران یک صدا گفتند:
«سوگند به خدا! تو را تنها نخواهیم گذاشت، مردم به ما چه خواهند گفت؛ بگویند کهامام و بزرگ خود را در میان دشمنان تنها گذاشتند؟ سوگند به خدا ! با تو هستیم تاکشته شویم.».
امام (ع) در پاسخ آزادمنشی یاران خود به آنها وعدهی شهادت خود و بقیه را درفردای آن روز اعلام مینمایند[29]شهادت و هنگامی که حرامیان درنده خوی آل ابی سفیان بسوی خیمه ها یورش می آورند سعیمی نماید که آنها را با دعوت به آزادمردی از حمله به کودکان و زنان بیگناه باز داردو میفرماید:. امام حسین (ع) در گودال قتلگاه و در آستانهی
« وای بر شما! ای پیروان آل ابوسفیان !! اگر دین ندارید، و شما از قیامت نمیترسید، پس در این دنیا آزاد مرد باشید، بجای خود برگردید، اگرخیال می کنید که ازقوم عرب هستید[30].»
6 . حفظ عزت و گریز از ذلت پذیری
عزّت چه به عنوان خصلت فردی یا روحیهی جمعی ، به معنای مقهور عوامل بیرونینشدن، شکست ناپذیری ، صلابت نفس ، کرامت و والایی روح انسانی و حفظ شخصیت است . بهزمین سخت و نفوذ ناپذیر، «عُزاز» گفته می شود ، آنانکه از عزّت برخوردارند، تن بهپستی و دنائت نمی دهند، کارهای زشت و حقیرنمی کنند، برای حفظ کرامت خود و دودمان خویش ، حتی تا پای جان ایستادگی می کنند. ستم پذیری و تحمّل سلطهی باطل و سکوت در برابر تعدّی و زیر بار منت دونان رفتن وتسلیم فرومایگان شدن و اطاعت از کافران و فاجران، همه و همه از ذلّت نفس و زبونی وحقارت روح سرچشمه می گیرد. بنا به آیات الهی ، خداوند عزیز است و عزّت را برای خودو پیامبر و صاحبان ایمان قرار داده است[31] .
امام صادق(ع) در نکوهش شدید ذلت پذیری می فرمایند:
« خداوند همهی کارهای مؤمن را به خودش واگذاشته، ولی اینکه ذلیل باشد را به اوواگذار نکرده است.»[32]
دودمان بنی امیه می خواستند ذلت بیعت با خویش رابر « آل محمد» تحمیل کنند و بهزور هم شده، آنان را وادار به بیعت وتبعیت نمایند. امام حسین (ع) در فرازهای متعددیاین ذلت و تسلیم را بشدت نفی کرده است همچنانکه می فرماید: «لا اعطیکم بیدی اعطاءَالذلیل[33].»»؛ «همچون ذلیلان دست بیعت با شما نخواهم داد
در خطابهی پرشور دیگری در کربلا، خطاب به سپاه کوفه، در ردّ درخواست ابن زیادمبنی بر تسلیم شدن و بیعت فرمود:
« ابن زیاد ، مرا میان کشته شدن و ذلّت مخیّر قرار داده، هیهات که من جانب ذلّترا بگیرم، این را خدا و رسول و دامان های پاک عترت و جان های غیرتمند و با عزّت نمیپذیرند. هرگز اطاعت از فرومایگان را بر شهادت کریمانه ترجیح نخواهم داد.»[34]
امام (ع) مرگ با عزّت را بهتر از زندگی با ذلّت می دانست [35]عاشورا به عنوان رجز این جمله را تکرار می کرد که؛ «مرگ بهتر ازننگ است»؛ «الموتاولی من رکوب العار.»همچنانکه در روز[36]
7 . اتمام حجّت نسبت به کوفیان وهمهی مدعیان همراهی در قیام
امام (ع) با قیام خود علاوه بر احیاء و بارور سازی اسلام ، با مردم نیز اتمامحجت کرد تا دیگر کسی مدعی نشود که اگر رهبر می داشتیم پیرامون او جمع می شدیم و بنیامیه را از مسند خلافت عزل و آنها را ریشه کن میساختیم . این در حالی است که مردمکوفه در یاری امیر المؤمنین(ع) و امام حسن (ع) سابقه ی خوبی نداشتند تا آنجا که علی (ع) به آنان فرمود:
« ای مردمی که پیکرهاتان پیرامون هم ، خواسته هاتان پراکنده است، به خدا سوگندگفتارتان را راست نمی پندارم و به یاریتان امیدی ندارم.»[37]
به خاطر همین سوابق، «ابن عباس» و «ابن عمر» و «عبدالله ابن جعفر» و «محمد بنحنفیه» و «جابر انصاری» و «عمر بن عبدالرحمان» و «عبدالله بن مطیع» ، از سفر امامحسین(ع) به کوفه بیمناک بودند و برخی از آنان ، ایشان را از رفتن به کوفه نهی میکردند و یا مکانهای امن دیگری را برای این سفر توصیه می نمودند.[38]
بدیهی است امام از این خطرها کاملا آگاه بود، اما اگر به فرستاده ها و نامه هاو طومارهای بسیار کوفیان که او را با شتاب به آمدن و قیام دعوت می کردند بی اعتنامی ماند، بعدها کوفیان با قیافه ای حق به جانب و توسل به بهانهی بدستآمده، همهی تقصیرها و آن وضعیت اسفبار خلافت و جامعهی اسلامی را به گردن امام (ع) می انداختند و با نکوهش حضرت، امام(ع) را به آسایش طلبی و فرار از قیام و جهادمتهم می نمودند. اما مراجعهی امام (ع) به کوفه و قیام خونبار وی؛ حجت را بر اینبهانه جوییهای فرصت طلبانه تمام کرد و راه را بر هرگونه فرار از تکلیف اعتراض وقیام مردمی مسدود نمود.
امام(ع) در سفر خویش به کوفه و در مسیر کربلا، به کرّات با کوفیان اتمام حجتکرد، از جمله پس از رویارویی با سپاه حر ، بعد از نماز ظهر طی خطبه ای فرمود:
«ای مردم این سخنان که می گویم در پیش خدا برای اتمام حجّت با شما است . من بهسوی شما نیامدم تا نامه های شما به من رسید و پیام آوران شما به پیش آمدند که؛ بسویما رهسپار باش که ما رهبر و امامی نداریم، شاید خداوند ما را بوسیلهی تو در زیرپرچم حق و هدایت گرد آورد. اینک اگر شما بر این سخنان وفا دارید من به سوی شما آمدهام پس با تجدید عهد و پیمان به من اطمینان بخشید و اگر این کار را نمی کنید و از منناخشنودید، از همینجا به شهری که آمده ام بر می گردم.»[39]
نتیجهگیری:
سیرهی حسینی و منش امام حسین(ع) در قیام کربلا، امری نبود که یکباره شکل وعینیت یافته باشد. با بررسی دقیق حیات حضرت؛ خط سرخ اسلام خواهی در حیات ایشانمانند سایر ائمهی معصومین(ع) هویدا است و بخوبی می توان مؤلفه ها و مبانی فکری ایننوع رفتار را مشاهده کرد. مواضع شدید و حساب شده و مبتنی بر سنت نبوی و علوی امام (ع) در قبال انحرافات پیش آمده در عصر خلفای سه گانه و دورهی معاویه، دارای آبشخورواحد فکری با مبانی اندیشه ایقیام کربلاست و هر دو از یکجا تغذیه می شوند. به عبارتی میتوان ریشه های ایننهضت را از ماجرای سقیفه و جایگزینی جبری خلافت و سپس ملوکیّت بجای امامت حقّهیمعصومین جستجو کرد.
قیام حسینی نه به دنبال اهداف و منافع شخصی بود و نه امام(ع) قیام کرد تا باشهادتش گناهان امت بخشیده و «بازخرید» شود. بلکه این قیام ، حرکتی جهت احیای حق وحقیقت و حفظ اسلامی بود که یزید متظاهر به فسق؛ عامدانه قصد هدم و تلاشی آن راداشت. مهمترین پایهی نظری انقلاب کربلا و علت العلل آن؛ انجام فریضهی امر بهمعروف و نهی از منکر بود و سایر پایه های نظری و انگیزه های قیام به شکل سلسلهمراتبی و برخورداری از اهمیت، به شرح زیر بوده اند:
ـ مبارزه وجهاد با حاکم جائر و متعدّی به حدود الهی،
ـ بدعت ستیزی و احیای دین،
ـ تبیین چهرهی واقعی امامت و رهبری امت ،
ـ حفظ آزادگی و دعوت به آن ،
ـ حفظ عزت و گریز از ذلّت پذیری،
ـ اتمام حجّت نسبت به کوفیان و مدعیان همراهی در قیام.
[1] - علی اصغر حلبی، تاریخ اندیشه های سیاسی در ایران و جهان اسلامی ، تهران،بهبهانی ، 1372 ، ص 11 ، (به نقل از: کشف المراد، ص 296).
[2]- ر. ک، بهرام اخوان کاظمی، «عناصر اصلی انحراف سیاسی در نیمهی نخست قرنیکم»،حکومت اسلامی، پائیز 81 ،شماره 24.
[3]- ر. ک ، علی علیهالسلام،نهج البلاغه ،ترجمه و شرح فیض الاسلام ، [بینا]، 1392 ه . ق، 1315 ه. . ش، خطبهی 25 ، بند 4 ، ص89.
برای اطلاع بیشتر ر. ک، اخوان کاظمی، پیشین.-[4]
[5]- ر . ک ، حاتم قادری ، تحول مبانی مشروعیت خلافت ، تهران ، بنیان، 1375،ص 116 .
- [6] رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت ، قم ، مرکز انتشارات دفتر تبلیغاتاسلامی حوزهی علمیهی قم چ دوم 1377 ، ص 311.
[7]- محمدبن علی ابن طباطبا (ابن طقطقی ) ، تاریخ فخری، محمد وحید گلپایگانی، چسوم ، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی ، 1367 ، ص 155.
[8]- عادل ادیب ، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما ، ائمهی دوازدگانه؛ اسداللهمبشری، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1316 ، ص 119 .
[9]- ر. ک ، جعفریان ، پیشین ، ص 213 ـ212.
[10]- همان.
[11]- ر . ک، محمد محمدی اشتهاردی ، امام حسین (ع) آفتاب انقلاب اسلامی ،قم ،انتشارات روحانی ، 1376 ، ص49.
[12]- ر. ک ، همان ، ص 53
[13]- همان . ص 54 ، (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 167).
[14]- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار ،ج 44 ، بیروت ، مؤسس الوفا، [بی تا] ، ص 214 ـ 212 برای اطلاع بیشتر از مواضع قاطع و دندان شکن امام حسین(ع) نسبت به معاویهر . ک ، عبدالرحمان باقرزاده، جلوه هایی از خورشید کربلا ، قم ، انتشارات تهذیب ، 1380 ، ص 108 ـ98
[15]- ر. ک ، سیدبن طاووس، زندگانی حضرت اباعبدالله الحسین، ترجمه و شرح لهوف،سید محمد صحفی، [بی جا] ، هیچ 14 ، 1352 ، ص 14 ـ 12 .
[16]- ادیب ، پیشین ، ص 138.
[17]- مرتضی مطهری، حماسهی حسینی ، ج 2 ، تهران ، صدرا. 1371 ، ص 282 .
[18]- مرتضی مطهری ، ده گفتار، تهران ، صدرا، 1365 ، ص 247 .
[19]- محمد صادق نجمی ، سخنان حسین (ع) از مدینه تا کربلا ، قم ، دفتر انتشاراتاسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، 1378 ، ص 29 ـ 28 ( به نقل از مقتلخوارزمی ، ج 1 ، ص 188 ،مقتل عوالم ،ص 54).
[20]- همان ، ص 30
[21]- محمد بن جریر طبری ، تاریخ طبری . ج ، تحقیق : محمد ابوالفضل ابراهیم ،الطبعت الثالثه [بی تا]، [بی جا] ، ص 403 .احمد بن یحیی البلاذری ،انساب الاشراف ،ج 2 ، تحقیق : العلامه الشیخ محمد باقرالمحمودی ، بیروت ، 1397 ه . ق ، ص 171 .
[22]- محمد بن یعقوب الکلینی ، اصول الکافی . ج 1 ، تحقیق علی اکبر غفاری ،تهران ، داراکتب الاسلامیه، 1388 ه . ق ، ص 54 .
[23]- همان .
[24]- جواد محدثی ، پیامهای عاشورا، تهران ، انتشارات تحسین، 1381 . ص 51 ( بهنقل از : حیات الامام الحسین بن علی(ع) ، ج 2 ، ص 322).
[25]- محدثی ، پیشین ، ص 43 ، ( به نقل از ارشاد، شیخ مفید ، ج 2 ، ص 35).
[26]- مجلسی ، بحارالانوار ، ج 43 ، پیشین ، ص 377.
[28]- ر . ک، عباس عزیزی ، امام حسین (ع) از زبان استاد شهید مرتضی مطهری ، قم ،انتشارات صلاه ، بهار 1381 ، ص 45 (به نقل از مطهری ، حماسه حسینی ، ج 3 ، ص 71).
[29]- ر. ک ، دشتی ، پیشین ، ص 17 ـ 16 (به نقل از مدینه المعاجز ، ج 4 ، ص 214حدیث 295 ، نفس المهموم ،ص 230 ، ناسخ التواریخ ، ج 2 ، ص 220) .
[30]- همان ، ص 18.
[31]- و لله العزّه و لرسوله و للمؤمنین (منافقون ، آیهی 8).
[33]- محدثی ، پیشین، ص 84 ( به نقل از شیخ مفید ، ارشاد، ج 2 ، قم ، انتشاراتاسلامی ، ص 98) .
[34]- همان ، ص 85 . همچنین برای اطلاع بیشتر خصیصهی عزت طلبی و ذلت گریزی امامحسین (ع) . ر.ک ، ـ سید عبدالحسین دستغیب ، سیدالشهدا، شیراز ، کتابخانه مسجد جامععتیق، [بی تا] . ص 72 ـ70 ، و ـ شیخ جعفر شوشتری ، زیتون ، ترجمه خصائصالزیتونیهی خلیل الله فاضلی ، تهران ، نشر هفت، 1380 ، ص 37.
[35]- « موتّ فی غزّ خیر من حیات فی ذلّ» همان ، (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب ،ج 4 ، ص 68).
[36]- همان ص 36.
[37]- علی (ع) ، نهج البلاغه ، پیشین ، خطبه 29 .
[38]- ر . ک ، بیست پاسخ ، قم ، مؤسسهی در راه حق ، آبان 1360 ، ص 142.
[39]- مجلسی ، بحارالانوار ، ج 64 ، پیشین ، ص 376 (ارشاد شیخ مفید ص 274 ،اعیال الشیعه، ج 1 ، ص 596).
نظر شما