فیلم «باجه تلفن» که به تازگی از شبکه نمایش تلویزیون پخش شد، محصول سال 2002 به کارگردانی جوئل شوماخر است که بر اساس ایده اولیهای از استاد دلهره و تعلیق، هیچکاک ساخته شده و نشان میدهد تعلیق در سینما بیش از هر چیزی حاصل حس ترس ناشی از تهدید است.
لری کوهن که سالها پیش با هیچکاک نیز مراوداتی داشته و ایده این فیلم را از وی شنیده، فیلمنامه این فیلم را نوشته و سعی کرده تا از شگردهای معروف هیچکاکی برای ایجاد ترس و دلهره و هیجان و تعلیق در آن بهره بگیرد.
در ابتدا همه چیز با یک کنجکاوی ساده شروع میشود. استو شپرد با بازی درخشان کالین فارل موقعی که میخواهد از باجه تلفن بیرون بیاید، صدای زنگ تلفن را میشنود و نمیتواند جلوی کنجکاوی خود را بگیرد و به آن پاسخ میدهد. مثل همه ما که بارها به تلفنهای ناشناسی که مزاحمان شدهاند، جواب دادهایم.
پس همه چیز به یک شوخی و بازی مسخره میماند که به نظر میرسد کسی میخواهد او را سر کار بگذارد، دقیقا همان کاری که استو مدام در زندگیش انجام میدهد. پس استو هم حرفهای مشکوک غریبه را جدی نمیگیرد و با همان حرافی و شلوغ کاری همیشگیاش سر به سرش میگذارد. ولی کمکم صدای مزاحم به تهدید جدی و هولناکی تبدیل میشود که استو را هم با همه بیخیالی و زرنگیاش میترساند.
کل فیلم بر یک موقعیت ثابت که گرفتار شدن استو در باجه تلفن را نشان میدهد، متمرکز شده، اما به کمک فضاسازی حاصل از معماری و تاکید بر زاویه دید شخصیت، لوکیشن محیط وسیع تری را در بر میگیرد و این اسارت به گستره عمیق تری کشیده میشود.
کالین فارل در صحنهای از فیلم «باجه تلفن»
باجه تلفن وسط خیابانی قرار دارد که دور و اطراف آن پر از خانهها و ساختمانهای بزرگی است که پشت هر یک از پنجرههای آنها میتواند صاحب صدای تهدیدگر پنهان شده باشد. این حس وحشتناک تحت نظر بودن از هر سو، به تنگنایی که استو در آن زندانی شده، جنبههای فراگیرتری میبخشد و به حس ناامنی و بیاعتمادی عمومی دامن میزند.
مخصوصا که شوماخر با چند بخش کردن قاب به کادرهای مختلف صحنههای موازی از موقعیت استو در باجه تلفن و فضای ناامن پیرامونش را در کنار هم نشان میدهد و تنش و تعلیق موجود در داستان را افزایش میدهد.
این مرد در یک مکان عمومی وسط میدان شلوغ یک شهر بزرگ اسیر شده است و نمیتواند از آن خارج شود و همانقدر که از جانب قاتل جانش در خطر است، از سوی پلیس هم تهدید میشود. درواقع همین که شخصیت در یک موقعیت معمولی گرفتار چنین تنگنا و بحران غیرقابل حلی میشود که از هیچ کس نمیتواند کمک بگیرد، وحشت و دلهره موجود در داستان را تشدید میکند.
بنابراین استو در ابتدا سعی میکند که زرنگ بازی دربیاورد و بر اساس توانایی منحصر به فردش در دروغگویی و بلوف زدن، خودش را نجات دهد، اما به تدریج میبیند در این موقعیت وحشتناکی که گیر کرده، تنها چیزی که میتواند کمکش کند، صداقت و روراستی است. پس تصمیم میگیرد دست از نمایش و بازی و صحنهسازی بردارد و خود واقعیاش را نشان دهد و با ضعفها و نواقص خود مواجه شود و خطاها و اشتباهاتش را بپذیرد.
استفاده از صدای خارج از قاب که ما هیچ وقت در طول فیلم صاحب آن را نمیبینیم، از این شخصیت که همه اطلاعات خصوصی زندگی استو را میداند و او را وا میدارد تا به گناهانش اعتراف کند، یک ضمیر ناخوداگاه یا ندای درونی وجدان میسازد که در مقام یک دانای کل و قدرت برتر با تبیه و مجازات استو موجب رستگاری اجباری او را فراهم میکند.
در انتهای فیلم وقتی استو در حال نیمه بیهوشی تصویر مرد را به صورت مبهم و ناواضح میبیند که به او اخطار میدهد که همیشه او را تحت نظر خواهد داشت و اگر دوباره خطایی بکند، به سراغش خواهد آمد، نه فقط بر این جنبه هشداردهنده و تعقیب کننده قاتل تاکید میکند، بلکه همچنان حس ترس و دلهره را در ما نیز باقی میگذارد که هر لحظه میتواند چنین اتفاقی دوباره تکرار شود و شاید این بار یکی از ما قربانیاش باشد.
5858
نزهت بادی
کد خبر 260380
نظر شما