هادی آفریده در مستندهای «نقل گردآفرید» و «صورتخوانی» از دو وجه مختلف نگاهی دارد به وضعیت حال حاضر نقالی و پردهخوانی؛ این دو هنر کهن، حماسی و مذهبی که به سرانجامی ناکام رسیدهاند.
محوریت این موضوع در دو فیلم باعث شده نگاه این مستندساز جوان به نوعی بسط پیدا کند و از دو زاویه احوال ناخوش این هنر به شکلی تأثیرگذار و نمادین ثبت شود.
مستند «نقل ...» وضعیت زنان نقال یا به گفته بهتر تنها زن نقال حال حاضر را مورد بررسی قرار میدهد که علیرغم منحصر به فرد بودن هنرش، درخشش در محافل هنری و کسب لقب (گردآفرید) - دختری پهلوان، خردمند و مصلحتاندیش و هماورد سهراب در شاهنامه - ، با لغو اجرای نقالی امروز تنها به تدریس و آموزش مشغول است.
فیلم با نماهایی از تمرین هنرجویان در کارگاه نقالی آغاز میشود که بیش از هر چیز بیگانه بودن آنها با فضای این هنر و بخصوص شاهنامه برجسته میشود. در پی همراهی با فاطمه حبیبیزاد است که به تدریج چهره این استاد و مربی کارگاه نقالی به یک پژوهشگر هنری تغییر پیدا میکند و در نهایت نقالی او در حضور مرشدان قدیمی و باتجربه، این ویژگی و هنر خاص را در یک زن به تصویر میکشد.
در واقع این شیوه روایت کمک میکند تا با اطلاعاتدهی تدریجی، مخاطب به تدریج با وجهه و گستره هنر وی آشنا شده و با کنجکاوی مسیر موفقیت و مصائب یک زن نقال را دنبال کند. مسیری که در هنر این سرزمین کمتر مشابهی دارد و قدیمیها با کنکاش در خاطرات قدیمی از زنی به نام بلقیس به عنوان تنها نقال زن اسم میبرند.
چیدمان مسیر به این جهت مهم است که مخاطب با اهمیت جایگاهی که فاطمه حبیبیزاد با چنگ و دندان و تلاش و دغدغه شخصی به آن رسیده آشنا شده و سپس ضربه کاری وارد شود: چرایی افول اجباری این هنرمند و ماندن در سکون کارگاه آموزش نقالی برای دانشجویانی بیدغدغه یا بیهنر!
لغو نقالی فاطمه حبیبیزاد در مراسم بزرگداشت فردوسی و به دنبال آن حذف این هنرمند از محافل و مراسمهای هنری به نوعی پاسخی است به سکانس اول فیلم؛ اینکه چرا این تنها نقال زن ایرانی دل به آموزش خوش کرده هرچند میداند هنرجویانش دغدغهمند نیستند. اینکه چرا وجه پژوهش و جستجوگری او –که در فیلم با شاهد تصویری به آن پرداخته شده- مغفول مانده که عدم حمایت پاسخ ناخوشایند و کلیشهای آن است.
علاوه بر اینکه در این مستند تلاش شده به شکلی ظریف به چرایی کسب لقب (گردآفرید) توسط فاطمه حبیبیزاد پرداخته شود یا به گفته بهتر قرینهپردازی بین روحیه واقعی این زن نقال و آنچه فردوسی از شخصیت گردآفرید به عنوان یک پهلوان زن در شاهنامه آورده، انجام شود.
وجهی که در اولین نگاه شاید به چشم نیاید اما اهمیت اصلی آن در همین غیر مستقیم و درونی بودن است که این مستند را واجد جذابیت کالبدشکافی یک زن هنرمند میکند و میتواند مکمل دغدغههای خاص او به عنوان یک انسان، یک زن و یک هنرمند شود.
از آن جهت میتوان «نقل ...» و «صورت ...» را به نوعی مکمل هم دانست که در مستند «صورت ...» به وضعیت نقالی پردههای مذهبی و نه فقط حماسی، پرداخته شده که در اصطلاح به آن صورتخوانی گفته میشود.
در این فیلم به تناسب زاویه نگاه به موضوع محوری و به علت تعدد پردهخوانان مرد که هر چند اندک اما به هر حال بیشتر از زنان نقال است، خطر پراکندگی و عدم انسجام کار را تهدید میکرده که با راهکار انتخاب یک پردهخوان جوان که حکم نخ تسبیح را برای ارتباط برقرار کردن بین پردهخوانان قدیمی پیدا کرده، فیلم به سلامت از این آسیب گذر کرده است.
بخصوص که این پردهخوان جوان به علت موروثی بودن این هنر در خانواده و البته علاقه و دغدغه شخصی برای زنده نگه داشتن این هنر علیرغم همه موانع و مشکلات، به شکل کلاسیک هم انگیزه لازم برای پیگیری ماجرا را دارد و یک نخ تسبیح اجباری و صرفاً ساختاری نیست.
ویژگی دیگری که این مستند را جذاب میکند ترسیم مسیری است که پردهخوانی و پردهخوانان از قبل از انقلاب تا این مقطع طی کردهاند که بخصوص در ذکر خاطرات هر یک از پیران این حیطه از کودکی تا رکود فعلی برجسته شده و به رونق این هنر از دوره صفویه و پس از آن قاجاریه اشاره دارد.
رکود پردهخوانی یا به گفته بهتر حکایت غربت پردهخوان از پرده که حکم یار دیرینهاش را دارد، حس نوستالژیک ظریفی است که در سکانسی که پردهخوان از پرده قدیمی غبار میگیرد، آن را برق میاندازد و با پرده حرف میزند و درد و دل میکند، به زیبایی به زبان تصویر درآمده و این دوبیتی باباطاهر را تداعی میکند:
سه درد آمو به جانم هر سه یک بار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار
5858
نظر شما