مهدی زارع

به نهمین سالروز زلزله 5 دیماه 1382 بم رسیدیم. زلزله ای که بر اساس آمار رسمی موجود بیش از 33 هزار نفر از هموطنان ما در آن کشته شدند و در همین حدود مجروح و آسیب دیده جدی از مردم بم برجای گذاشت. بیش از 500 کودک در آن قطع نخاعی شدند، چه خانواده ها که در آن رخداد تلخ از هم نگسست و چه جان ها که نسوخت... این مناسبت، البته فرصتی است برای تامل و تفکر مجدد.

در این سالروز زلزله بم دوست دارم دو عکس را از آلبوم خاطراتم برای خوانندگان این نوشته به یاد جانباختگان زلزله 5 دیماه 1382 بم، توضیح دهم:

تصویر اول: به یاد دارم در ظهر روز 31 خرداد 1369، که حدود 11 ساعت از رخداد زمینلرزه 31 خرداد 60 منجیل گذشته بود و اخبار رادیو در بخش های مختلف خبری به تدریج خبر می داد که ابعاد سانحه واقعا چقدر گسترده بوده است و شهرهای مختلف (ابتدا گفته شد رشت، بعد نام رودبار، منجیل ، لوشان و ... به میان آمد) آسیب دیده کدامها بوده اند، در محل کافه دانشکده علوم دانشگاه تهران مشغول گفتگو با دوستان و نوشیدن چای بودیم. روز قبلش کلاسهای دوره لیسانس ما تازه به پایان رسیده بود و بر حسب اتفاق ما در آخرین روز کلاس های دوره لیسانس با یک سانحه طبیعی مواجه شده بودیم که مستقیما به رشته ما مربوط بود.

در همان ظهر 31 خرداد که اشاره رفت، من به همراه همکلاسان (که رشته مان زمین شناسی هم بود و طبیعتا از سایر رشته های آن دانشکده مرتبط تر به پدیده ای طبیعی مانند زلزله بودیم) از زمینلرزه و ابعاد و مشخصات آن می گفتیم.

در آن جمع، بیشتر رشته کلام را من در دست گرفته بودم و با اشتیاق بیشتری (در حدی که آن هنگام می دانستم) از اینکه بزرگای زلزله، شدت و گسل زمینلرزه ای چیست، سخن می گفتم و نا خودآگاه از اینکه این عبارتها و گزاره های علمی را از زلزله می دانستم و (به قول امروزی ها، با دوستان به اشتراک می گذاشتم) احساس خوبی داشتم. واقعیت آن بود که ما که رشته مان زمین شناسی بود فرصتی یافته بودیم تا از یافته ها و آموخته ها رشته خود سخن بگوییم.

در این هنگام یکی از دانشجویان از گروه های دیگر دانشکده (که سه چهار سالی از من بزرگتر بود و ظاهرا از دانشجویان رشته شیمی یا ریاصی – به خوبی به یادم نمانده) به من نزدیک شد و با خشم به من اعتراض کرد. من هم با تعجب از سخن گفتم باز ماندم. آن دانشجو به من گفت: "زلزله این ها که تو میگویی نیست! " من گفتم: "یعنی چی؟ پس زلزله چیست؟ "، گفت: "موقع زمین لرزه دشت بیاض 9 شهریور 1347، من سه ساله بودم. در روستایمان وقتی در آن بعد از ظهر آن زلزله وحشتناک آمد، من خواب بودم. هنوز تصویر آن لحظات را فراموش نمی کنم که در آن لحظات تکانهای شدید، خشت و چوب و قطعات بزرگ از سقف خانه روستایی مان جدا می شد و به زمین (به سمت من) در حال سقوط بود. من در آن اتفاق مادرم، خواهر و دو برادرم را از دست دادم. خانواده ما از هم متلاشی شد و مسیر زندگی من در آن زلزله کاملا تغییر کرد..."، بعد با عصبانیت گفت: "زلزله یعنی بلا، یعنی فاجعه، یعنی همین ها که من دیدم. ..می فهمی؟! نه آنها که تو می گویی!"

شاید این اولین برخورد حرفه ای من با مساله زلزله باشد. چرا که هنوز در همان دانشکده بودم که درس زمین شناسی را در آن خوانده بودم. اینکه "گسل چیست؟" ،" اندازه کمی زمینلرزه ها با مقیاس بزرگا بیان می شود"، "کدام مناطق در مقابل خطر زلزله خطرناکترند؟"، و اینکه "امواج فشاری و برشی زمینلرزه چه فرقی دارند؟" و ... اینها درسهایی بود که من در کلاسهای همان دانشکده آموخته بودم. ولی درس مهم که من هنوز نیاموخته بودم آن بود که این مشخصات و پارامترها که همگی با ارزشند و دانشمندان پس از سالها تلاش آنها را یافته اند و به جامعه عرضه کرده اند، همگی به پدیده ای مربوطند که در "زندگی" ، و در "جامعه انسانی" ، اثری به جامیگذارد به نام "فاجعه". به همین دلیل زلزله همچنان برای مردم بلاست، چرا که زندگی ها را از هم می پاشد و موجب مرگ دست جمعی مردمان می شود (در مورد زلزله منجیل، تخریب سه شهر بزرگ را موجب شد، و در مورد زلزله بم، یک شهر مهم در جنوب شرق کشور ما را با بیشتر مردم نازنینش از بین برد...).

و اینها همگی در همان دانشکده به صورت تلنگری از سوی آن جوان دانشجوی هم دانشکده ای خراسانی بود که من را بسیار به فکر فرو برد. خوشبختانه این پیام را در همان ساعتهای اول، پس از اولین زلزله مهم در پس از پایان دوره لیسانس، و قبل از خروج از درهای دانشکده علوم دانشگاه تهران دریافت کردم.

بله! حقیقت همین است: زلزله بر اساس علم بشر تا به امروز به همان پارامتر هایی که ما معمولا برایش بر می شماریم مربوط است و با روش علمی، باز بر اساس حد دانسته های بشری تا کنون، قابل توضیح و مطالعه هم هست، ولی بخش مهم از واقعیت را هیچگاه نباید فراموش کنیم: زلزله، یعنی فاجعه، یعنی بلا، یعنی مرگ و از دست رفتن عزیزان و بستگان، یعتی متلاشی شدن روند زندگی هایی که بود، نابودی آروزهایی که آن مردم در دل داشتند، پرپر شدن جانهایی که مهمترین سرمایه های انسانی ان خانواده و همان محل بودند و البته معلولیت، آسیب های جسمی و روانی، گرفتاری ها، دعواها، اختلافها و پیچیدگیهایی اجتماعی که در منطقه زلزله زده سالهای سال (گاه تا روزی که نسل زلزله دیده زنده است) باقی می ماند.

بله برای مردم زلزله زده، این ها چیزهایی است که در زلزله ها می بینند و نه عمدتا آنچه دانشمندان می گویند و گاه می گذرند. چون دانشمندان رخداد زلزله را ممکن است مطالعه کنند، برایش تفسیر بر پایه روش علمی با واقعیت های پارامتری شده بیان می کنند، ولی عملا بیشتر آنها نمی مانند (بسیاری نمی توانند هم بمانند!) تا ببینیند این "پدیده کاملا طبیعی که اگر ایمنی را بر اساس روش علمی رعایت کنیم، صرفا یک پدیده طبیعی است و نه بلا..."

در عمل و واقعیت برای آن مردم زلزله زده چیزی جز مصیبت و فاجعه نبوده است... این درس مهمی بود که آن هم دانشکده ای عزیز با عصبانیت در آن ساعت های اول پس از رخداد زلزله 31 خرداد 69 منجیل، به من در نیم روز همان روز به من یادآوری کرد. بر اساس آنچه خود بعدا در زلزله بم و دیگر رخداد زمینلرزه ها در ایران و کشورهای دیگر (ترکیه، پاکستان، الجزایر و اندونزی) و مرداد ماه همین امسال در روستای "باجه باج" در نزدیکی ورزقان دیدم، واقعیت را بیشتر لمس کردم و هر گاه که وضع مردم پس از زمینلرزه ها را دیدم، همزمان با جستجو و تفکر در دلیل رخداد و مشخصات زمینلرزه ها (که پایه های اولیه اش را در همان دانشکده علوم آموخته بودم) وجه دیگر واقعیت همواره برایم مهم بوده است.

وقتی در سوماترا در آبانماه 1388 پس از زمینلرزه مهر 88 پادانگ اندونزی، در محل چهار روستایی که در زیر حجم زیادی از گل و واریزه مدفون شده بودند، بوی تعفن جنازه های حدود 400 نفری که عملا در روانه گل و واریزه ها آمیخته شده و رها شده بودند، آزار دهنده می نمود، وقتی در آبانماه 90 در شهر ارجیش ترکیه در کنار آپارتمان هایی 4 تا 6 طبقه ارزان قیمتی که دچار فروریزی کلی شده بود، حدود 25 روز بعد از رخداد زلزله آبان 90 وان، باز همان بوی جنازه ها حضور در محل را مشکل می کرد، مجددا به یاد همان هم دانشکده ای عزیز می افتم...

تصویر دوم، مربوط به صبح روز 6 دیماه 1382، و حدود 26 ساعت بعد از رخداد زلزله بم است. حدود 7:30 صبح روز شنبه شش دی 82 با همکارم دکتر ساسان عشقی در حال بازدید اولیه شناسایی از محدوده و میزان خسارتهای زلزله بم بودیم. ولی صحنه با بسیاری از اتفاقتی که قبلا دیده بودیم، متفاوت می نمود.

خانمی از تشنگی در جلوی مسجد جامع بم بیتاب بود، و در همان کنار خیابان جنازه هایی که لای پتو ها پیچیده شده و ... پس زمینه های این تصویر است ولی تصویر اصلی به انتهای کوچه ای مربوط است. آنجا که از میان آوار های ریخته شده در کوچه عبور کردیم، و رسیدیم به حسینیه ای که حالت یک سالن سوله را داشت و پیر مردی در جلوی در ایستاده بود و اجازه ورود به داخل حسینیه را نمی داد.

جلو رفتیم، آقای دکتر عشقی گفت که ما از پژوهشگاه بین المللی زلزله هستیم و در تیممان متخصصان حاضرند و در حال بازدید تخصصی، اگر اجازه دهید ما به داخل بیاییم و از نظر فنی هم بازدیدی از حسینیه داشته باشیم. پیرمرد با این سخنان نرم شد و در را گشود و فقط به تیم ما اجازه ورود داد. و بلافاصله پس از ورود ما با خونسردی (ظاهری) و تسلط، شروع به تعریف کرد که "بله! من خودم بازنشسته وزارت کشور هستم و در زلزله های خرداد و مرداد 1360 (گلباف و سیرچ) من از بچه های استانداری کرمان بودم که به مهندس مرعشی استاندار وقت کرمان در بازدید و رسیدگی به وضع مناطق زلزله زده گلباف و سیرچ کمک می کردیم، و کاملا با کارهای شما که چنبه فنی و تخصصی دارد و در حال مطالعه منطقه هستید آشنایی دارم ...و البته... اینجا هم حسینیه ای است که من متولی ان هستم و ...." (ناگهان، بدون اینکه توالی جملاتش قطع شود و همانطور پی در پی که توضیح می داد به سمت چپ خودش و به سوی کارگری که مشغول کندن زمین کف حسینیه در حدود 4 -5 متری او بوداشاره کرد) و گفت،: .."بله! و ... این هم جنازه های دخترم و دامادم هست که تا صبح زنده بودند (... و ناگهان بشدت زد زیر گریه..و همانطور که زار زار می گریست ادامه داد:...) تا صبح با بچه ام صحبت می کردم ...ولی صبح هر دو که مجروح بودند کشته شدند... حالا هم مشغول تدفین هر دو هستیم" و ما هم به شدت متاثر شدیم.

من شوکه شده بودم که این بنده خدا که ابتدا ظاهرا خیلی مسلط و سر حال از سوابق کاری خودش در مناطق زلزله زده داشت سخن می گفت و اینکه به دلیل این سابقه کاری با نوع کار ما آشناست، ناگهان در هم شکست و نتوانست خود را کنترل کند... و ما ناگهان خود را مراسم تدفین دو تن از قربانیان زلزله بم یافته بودیم.... بله این هم تصویری است که من را مجددا به یاد حرفهای آن هم دانشکده ای در دانشکده علوم در روز پایانی بهار 1369 می اندازد و تا همیشه با من همراه خواهد بود.

واقعیت آن است که هر گاه که می شنوم که "زلزله بلا نیست ، اگر ما با رعایت مسایل ایمنی، و با روش علمی در جهت کاهش ریسک بکوشیم و جامعه خود را در مقابل خطر زلزله ایمن کنیم" در حالی که به شدت با عبارت بعد از "اگر" موافقم، ولی بلافاصله به یاد حرفهای آن هم دانشکده ای در دانشکده علوم و تصویر هایی که توضیح دادم و البته تصویرهایی که در زمینلرزه ها دیده ام ولی فرصتی برای توضیح آنها در این مجال و این یادداشت نیست، می افتم و با خود می گویم: به هر حال برای مردم ایران و مردمان کشورهایی که "مساله" زلزله و وضعیت با ریسک بالای زلزله دارند، زلزله همچنان و تا اطلاع ثانوی یعنی بلا ، یعنی مصیبت، یعنی فاجعه. و این نکته ای که مسوولیت امثال ما را دو چندان می کند.

موضوعی که ما با آن به عنوان حرفه تخصصی مشغول به کار هستیم، با جان مردم و نابودی انسانها و زندگی ها مرتبط است. پدیده ای که ما با آن به صورت عدد و پارامتر و با روش علمی مواجه می شویم، همان پدیده ای است که در بم بیش از 500 بچه را به ضایعه قطح نخاع دچار کرد.... و این "مساله" ماست.

راستی آن 500 بچه قطع نخاعی بم امروز چه می کنند و چگونه با زندگی بعد از زلزله در این 9سال مواجه شده اند؟

*معاون پژوهشگاه بین‌المللی زلزله‌شناسی و مهندسی زلزله

45234

کد خبر 265947

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =