همین که نام فیلم مسعود دهنمکی «رسوایی» بود و نه «اخراجیها 4» کافی بود تا همه انتقادهایی که به سریال «اخراجیها» او داشتم و دارم ندید بگیرم و تخته سفید ذهنم را پاک کنم و فرصت بدهم به خودم که درباره کارگردان شدن و فیلم ساختن وی تجدید نظر کنم و بعد از دیدن فیلم برای خودم بنویسم: دهنمکی، کارگردانی که از نو باید شناخت، اما انگار ایشان کلا همان تفکرات اخراجیاش را در همه فیلمهایش دارد و خواهد داشت.
درونمایهای کلی از این قرار که عدهای شبیه بقیه نیستند، اما ذاتشان خوب است. یک سری کاراکتر اخراجی که ظاهرشان معنویت ندارد و بقیه مردم آنها را در جمعشان نمیپذیرند و سردسته نپذیرندگان هم همیشه شریفی نیاست که اوضاع خودش از همه بدتر است، اما بقیه را کوک میکند که این کاراکترها را نپذیرند. این وسط جامعه روحانیت، صدیق شریف «اخراجیها» باشد یا اکبر عبدی «رسوایی» یا حتی سیدجواد هاشمیها، با دل پاکشان این کاراکترها را در آغوش اسلام میپذیرند و راه میدهند. آن کاراکترها هم آخر فیلم متحول میشوند.
از این تم تکراری کهگاه در قالب جبهه وگاه در قالب انتخابات و این بار هم در قالب دختری فقیر که سفتههای پدرش را نمیتواند پاس کند، ظهور و بروز میکند اگر بگذریم فیلم رسوایی به نظر نگارنده این سطور، از دو منظر بد است.
منظر بحث تکنیکهای سینما و داستان و گره و گرهگشایی و دیالوگ و اینهاست که فیلمهای دهنمکی انگار حداقلهای آن را هم ندارند. یعنی واقعیت این است که وی دفترچهای دارد که در طول سال تیکه کلامها و لطیفهها و نکاتی که در طول روز مطرح میشود در آن مینویسد. بعد از اینکه یک طرح کلی برای فیلمش نوشت میآید و در حین نوشتن فیلمنامه همه این تیکه کلامها یا نکات تکراری را در فیلمش به اجبار جا میدهد. اینکه «شب چهارشنبه است برای غافلگیری اموات صلوات» یا «ماجرای روحانیای که بالای منبر بود و کسی از انتهای مجلس گفت: جا نیست، لطفا همه یک قدم جلو بروند. و روحانی از منبر پایین آمد و گفت همه حرفی که من میخواستم امشب بزنم را ایشان گفتند. همه همت کنید و از جایی که هستید یک قدم جلو بروید» اینها را صدباره یا در تلویزیون شنیدهایم یا پیامکهایمان بودهاند و یا به نوعی در بازه زمانی خاصی بین اکثریت جامعه رد و بدل شده است.
آقای کارگردان میآید و حالا که فیلمش یک کاراکتر روحانی دارد این موضوع را در آنجا میدهد. و این کار را به کرات میکند. اینقدری که نگارنده جرات کند و بگوید وی بلد نیست نکته نغز و کلمه قصار و دیالوگ بدیع از خودش تولید کند. ناچارا همه آنچه مردم را قبلا خندانیده به هم میچسباند در اخراجیهایش و به زعم خود فیلم طنز میسازد و یا همه نکات عارفانه و اشعار حافظ و مولوی که بارها شنیدهایم را در فیلم «رسوایی»اش جا میدهد و دیالوگهای اکبر عبدی روحانی خود ساختهاش مهیا میگردد.
حتی آخر فیلم وقتی افسانه با بازی الناز شاکر دوست متحول شده و سراغ امامزاده محل آمده نوای دلنشین، معروف، آهنگ پیشواز انواع اپراتورها شده، صدبار شنیده شده و امام رضایی این روزها را موسیقی زمینهٔ فیلمش میکند که «آمدهام، آمدمای شاه پناهم بده.ای حرمت ملجا درماندگان. دور مران از در و راهم بده» او از همهٔ چیزهای معروف و تماشاگرپسند استفاده میکند حتی اگر شعر درباره امام رضا و حرمشان باشد. (البته از حق نگذریم که برای اینکه بعدا بشود در برنامه هفت از همه چیز دفاع کرد در قسمتی از فیلم عنوان میکند که امامزادهٔ محل از فرزندان امام رضا هستند!)
دیالوگهای فیلم هم اصلا خوب نیستند. دختری که برای تحول در آخر فیلم انتخابش کردهایم باید به قول رضا مارمولک کمال تبریزی، اند (End) خلاف، اند بیچاک و دهنی، اند بچه خلاف، اند قرتیبازی، اند ظاهر غیر مذهبی و اینها باشد که تحولاش بیشتر بهمان بچسبد و به مخاطبانمان با این تکنیک بفهمانیم که مردم بدانید که آدم هرچقدر هم که بد باشد باز هم جای امید برای تحول و خدایی شدنش هست.
این حرف خوبی است ولی ابزار بیان آن حتما خوب نیست. کاری شبیه به کار صدا و سیما در یوم اللهها. یوم الله 22 بهمن، یوم الله انتخابات، یوم الله دفاع از انرژی هستهای و … که حجاب برتر و حجاب کامل و معیارهای جمهوری اسلامی و اینها به یکباره کنار میروند تا معلوم شوند بدحجابترینها هم آمدهاند و رای دادهاند. یا راهپیمایی شرکت کردهاند. آآآی مردم بدانید که دایره شرکت کنندگان خیلی وسیع است و اینها هم در دایره جاشدهاند و حضور دارند.
نکتهای که مدنظرم است اینکه بد دهن بودن و بچه خلاف و حاضر جواب بودن این دختر هم در نمیآید و دیالوگهایش غیرواقعیاند. یعنی دخترهای بیادب و حاضر جوابی که ما میبینیم این حرفها را این شکلی نمیزنند. یا حاضر جوابیهایشان این شکلی نیست. واقعا نچسب بودن این دیالوگها و درنیامدن شخصیتهای فیلم را بلد نیستم بیش از این توضیح بدهم. باید فیلم را ببینید. بر من واضح و مبرهن است که فیلمنامهنویس ضعیف است که دیالوگهایش برای من مخاطب، مصنوعی و بیرون زده جلوه میکند. شاید من نتوانم شعر بگویم ولی وقتی کسی شعر بیوزن بخواند متوجه میشوم. کاملا میفهمم که آهنگ شعر مشکل دارد. شاید بلد نباشم درستش هم بکنم ولی میفهمم که وزن و قافیه مشکل دارد و نمینشیند.
اما منظر دوم بد بودن فیلم و مهمترین نکتهای که میخواهم در این نوشته درباره این فیلم بگویم و انشاالله بتوانم حق مطلب ش را ادا کنم این است که دهنمکی متاسفانه از طیف کارگردانهای ارزشی و قبل از کارگردان شدنش هم جزو آدمهای ارزشی فعال در گروههای اسلامی و مذهبی و اصولگرا و اینهاست.
همه هم میدانیم که او میخواهد فیلم مثبت و معناگرا بسازد و ارزشهای دینی را زنده کند و به اسلام و مسلمین خدمت کند. آن وقت من واقعا نمیفهمم وقتی در فیلمش رژ لب از لب بازیگر زن میچکد و مژههای بلند مصنوعیاش گویی چند کیلو رنگ مشکی به آن زده شده و انواع و اقسام آرایشهای صورت با شدتی قابل فهم حتی برای من که مرد بیدقت ی هستم، خودنمایی میکند و بازیگر مذکور شال قرمز و جیغی هم سر کرده و در کوچه و پس کوچه و بازارچه با کفشهای قرمز و پاشنه بلند راه میرود، چرا کسی اعتراض نمیکند. راه میرود و عشوه میریزد و دلبری میکند و نگاههای همه به او خیره میشود و او چشمک میزند، میخندد، خودش را لوس میکند، تاب میخورد.
فقط فریدون جیرانی با فیلم «من مادر هستم»اش دست در چاه توالت کرده و برای نشان دادن بدیهای جامعه، آنها را به سر و صورتمان مالیده و فیلمش خوب نیست و باید سانسور شود و پایین کشیده شود و پایههای تحصن، تحصن کنند و رفقای سابق آقای ده نمکی سینما آتش بزنند و شیشه بشکنند و پوستر فیلم پاره کنند؟! و غلط کرده که از شراب و شرابخواری حرف زده و …
اما کارگردان «رسوایی» چون هدف نهاییاش از نشان دادن این تصاویر مثبت است و خیر است و خودش هم ظاهرش علیه السلام است و بسیجی وار دارد فیلم میسازد باید تشویق شود و سانسور نشود و پایین کشیده نشود بلکه بالا و بالاتر برده شود حتی به زور و ضرب؟ هرگز یادم نمیرود که دو تا از بهترین و مومنترین دوستانم که طلبه هم هستند داشتند با همسرانشان میرفتند سینما که «اخراجیها 3» را ببینند و آمار آن را بالا ببرند و حال آن یکی فیلم مقابل اسکاری را بگیرند. خودشان هم بعد از تماشا، از فیلم حالشان گرفته شده بود و میگفتند خیلی رقص و آواز و لودگی داشت اما چارهای نبود، باید از سر وظیفه میرفتیم. و من را هم همچنان دعوت میکردند. تصمیم داشتم امشب وسط نمایش فیلم رسوایی، سالن سینما را ترک کنم. سالنی که بیاغراق جمعیت ایستادهاش از جمعیت نشسته بر صندلیاش کمتر نبود، و از برکت بلیطی که به ما داده شد، خیلیشان از نهادهای مختلف و وزارت ارشادیها و سازمان تبلیغاتیها و … بودند با همسران غالبا چادریشان. همین مذهبیهایی که باز هم از فیلم خوششان آمد و دست زدند و تشویق کردند.
حواسمان نیست که دین ما درباره حجاب و عفاف هم دستوراتی دارد؟! حواسمان نیست که حدود الهی خط قرمزهایی ردنشدنی و تعدی ناپذیرند و نباید از آنها عدول کرد؟ فقط صدا و سیمای ما اسلامی است و سینمای ما مربوط به جمهوری اسلامی نیست؟! به راستی که دهه فجر ما مزین است به جشنوارهای از فیلمهایی که یادآور این هستند که ما انقلاب کردهایم. پدران ما سالها پیش انقلاب کردهاند. انقلاب اسلامی. دست دست اندرکاران برگزاریاش درد نکند. اصلا دست کل سینمایمان درد نکند. به به. چه چه. کی میشود اهدای جایزه به بازیگر نقش اول زنمان توسط امام زمان (عج) باشد. چه بشود. در طول همه این سالها برندگانی که انتخاب کردهایم و روی سن بردهایم شایستگی برنده شدن در جشنواره فجر مملکت شیعهمان را که داشتهاند. چرا شایسته نباشند جایزهشان را از دستان امام زمان بگیرند؟ گلشیفته فراهانی، ترانه علیدوستی، باران کوثری، میترا حجار، هدیه تهرانی. همین پارسال ویشکا آسایش. اصلا الناز شاکردوست. چرا که نه. بگذارید جایزهها را هم بازیگران ارزشی فیلم ارزشی آقای ارزشی ببرند. اصلا چرا به دیگران بدهیمشان؟ که اگر ندهیم هم ایشان بالای سن میآید و با داد و بیداد حق بازیگران ش را طلب خواهد کرد. که در جشنوارههای قبل کرد.
ماجرای فیلم «رسوایی» به زعم من ماجرای رسوایی سازندهٔ آن است. به خودم حق میدهم از کارگردان سوال کنم که شما اجازه میدهید همسر یا دختر خودتان با این سر و وضع جلوی چشم بینندگان ظاهر شوند یا در خیابان راه بروند؟ اینکه زن گوهر است و حجاب صدف اوست فقط مال بیلبوردهاست؟ و کارگردان ما میتواند از مظاهر بیحجابی و بیحیایی و مرواریدهای بیرون از صدف در فیلمش استفاده کند؟ این یک رسوایی اعتقادی به همراه ندارد؟ از آن جنس رسواییهایی که این روزها در مجلس شورای اسلامیمان هم دیدیم و غصه خوردیم. آقای دهنمکی هم کارش از همان جنس است. برای اینکه با فیلمهایش ارزشهای دینی را زنده کند، ارزشهای دینی را زیر پا گذاشته است.
البته ما میفهمیم که علاقه وی به جذب مخاطب و فروش بیشتر و رساندن حرفش به طیف گسترده تری از مردم او را وادار میکند که از همه پتانسیلهای سینما و بازیگران آن حداکثر استفاده را ببرد. و همین امر موجب حضور سه بازیگر زن با آرایش حداکثری و تیپ و ظاهر و لباسهای کاملا بالای میدان ونک ی، در خانهٔ قدیمی افسانه است. خانهای قدیمی را تصور کنید که چندین خانواده با فقر و بدبختی در اتاقهایش زندگی میکنند و حیاط و حوضی در وسط دارد که خانمهای ماشین لباسشویی ندار در آن رخت میشویند. در عین حال افسانه و دو دوست دیگرش با هم مشغول شوخی و آب بازی و عشوهگری و برنامه ریزی برای تور کردن حاج آقای داستان هستند.
نامردی است اگر نگوییم نقش اکبر عبدی به عنوان روحانی عارف و از دنیا کنده شده، خیلی خوب درآمده و حق مطلب را ادا کرده است. صحبتها و نکات خوبی هم در لابلای فیلم توسط او و پیرمرد دیگری که در بازار لحاف دوزی دارد گنجانده شده که عمیق و تاثیرگذار هستند. پیرمردی که عکس مرحوم حاج آقا دولابی را به دیوار حجرهاش نصب کرده و منش ی شبیه به او دارد. البته شایان ذکر است که همه حرفهای فیلم از زبان این دو نفر و مستقیما بیان میشود و عمق خاصی ندارد که درکش تقلای زیادی بخواهد.
یک نکته دیگر که درباره این فیلم و بسیاری از فیلمها و داستانهای دیگر مطرح است بحث خدای اجابت کنندهٔ دعاست. متاسفانه انگار عادت شده در فیلمها و داستانها امام رضا (ع)ها و خداها همیشه شفا دهند و همیشه دعای مردم به درگاهشان اجابت شود. و من به چشم خود دیدهام کسانی که با نگاه اینچنین و با ایمان و امید به سراغ امام رضا رفتهاند و بچهشان شفا نگرفته و مشکلشان حل نشده و شدهاند معاند دین و خدا و پیغمبر و امام رضا و کل دم و دستگاه دین را زیر سئوال بردهاند.
روحانی فیلم برای شفای برادر دخترک دعا میکند و میگوید برو بیمارستان و ببین که شفا میگیرد و اگر گرفت از این به بعد آدم خوبی باش و خدا را دوست داشته باش. و همین اتفاق هم میافتد. سئوال من این است که خدایی که از روی حکمت ش دعای ما را برآورده نکند دیگر خدا نیست؟! امام رضا و امامزاده محل قابل احتراماند و دخترک آخر فیلم در مقابلشان تعظیم میکند چون که شفا میدهند؟ دین داری ما هم کارکردمحور است و باید امور دنیای ما را راه بیندازد؟ میشناسم چند خواهر را که عهد کردند اگر سرطان پدرشان خوب شود با حجاب شوند و چادر سر کنند و پدرشان مرد. خیلی هم راحت. آدمهای زیادی هستند که حاجت دارند و حاجاتشان شب قدر هم برآورده نمیشود. پیش امام رضا هم برآورده نمیشود. کاملا بر خلاف آنچه این روزها در سریالهای ماه رمضان و فیلمها میبینیم. این نگاه مشکل دارد و شرک خفی است و رسوایی هم دارد همین را رواج میدهد.
و یک نکته پایانی. استادمان حاج آقای قاسمیان در بحثهای مربوط به ازدواج، همیشه ما دبیرستانیهای آمادهٔ ورود به دانشگاه را برحذر میداشتند از الگو گرفتن از شهید چمرانها در ازدواج. حتما میدانید که همسر شهید چمران اساسا محجبه نبودهاند و اولین کادوی ایشان به وی روسری بوده و ازدواجشان بسیار خاص بوده است. آقای قاسمیان توصیه میکردند که از هر چند میلیون نفر یک شهید چمران و یک امام خمینی و یک آقای بهجت پیدا میشوند. خودتان را با این بزرگان مقایسه نکنید. بروید دنبال دختری که شبیه شماست و شبیه شما فکر میکند و اعتقاداتی مثل خودتان دارد. نه کسی که اصلا مثل شما نیست را انتخاب کنید و بگویید مثل شهید چمران کم کم هدایت ش میکنم. این جریان را گفتم تا اشاره کنم به اینکه الگوبرداری از رفتارهای روحانی فیلم رسوایی اصلا درست نیست و کار همه کس نیست و معدودی از افراد بتوانند در مقابل اسب سرکش نفس، سر فرود نیاورند و یوسف گونه وقتی با دختری زیبا و فریبا یک شبی در اتاقی تنها بمانند دست از پا خطا نکنند. روحانی فیلم بر نفس خود چیره شد و به حیاط رفت و تا صبح کتاب و مناجات خواند. اما توصیه دینی به ما این است که اگر با جنس مخالفی در جایی بسته تنها بمانید نفر سوم شیطان است و هر دوی شما را به شدت میفریبد. پس از قرار گرفتن در چنین موقعیتهایی باید برحذر بود.
روحانی فیلم تماما دختری را که با تیپ و قیافه و کارهای خود محلهای را به هم ریخته است زیر بال و پر خود میگیرد و از او حمایت میکند و از بیآبرو شدن هم نمیترسد و با توکل به خدا به او کمک میکند و او را هدایت میکند. اما این کار نه در توان امثال من است و نه وظیفهٔ چنین خطر کردنهایی را داریم. این حرف کاملا غلط است که «هنر این نیست که در یک محیط مذهبی باشی و گناه نکنی، هنر آن است که وسط منجلاب باشی و دین خودت را حفظ کنی» از ما خواسته نشده بر روی لبههای پرتگاه حرکت کنیم و نیفتیم. ما باید مطمئن حرکت کنیم. کاملا مطمئن.
5858
نظر شما