۰ نفر
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۲

در سوگ آیت‌الله سید عزالدین زنجانی

پرده‌ اول
از میانِ پلک‌های نیمه‌بازِ قرن‌‌ها، می‌توان اجداد او را دید که در دانش و فضیلت پیشتاز بودند. نامِ «امام جمعه» لقبی بود که از نیاکان‌اش چونان بوی عطرِ سیب بر او مانده بود. یکی پس از دیگری آمده بودند تا شاهدی باشند بر او و برای او! آخرین‌شان، پدرش «سید محمود» بود. او که دانش را در بند خویش داشت و فضیلت را جوهر وجودش نهاد و در عصر سکوت سرد و دورانِ یخ‌زده استبدادِ پهلوی، مقتدائی برای فرزند شد تا از نوای او، نه تنها حکمت و عرفان و فقه و تفسیر بنوشد که از او، رسم و راهِ زندگی کردن بیاموزد. چهار ساله بود که پدرش از مجلس موسسان آمده بود و درمجلسِ تغییر سلطنتِ رضاخان قلدر، رای ناداده مجلس را ترک کرده بود و او در دوران کودکانه (و بعد‌ها نیز) به پدری می‌بالید که از معدود کسان بود که در آن برهه‌ی تلخ و سرد، بر مسوولیت خویش ایستاده بود و به تهدید و تطمیع و یا در معامله‌ی جان و نان، شرفِ خویش را به تاراج نداد. آن سان چه بسیار همگنان او چونان کردند و آن را چونان واقعیت تلخ پذیرفتند و تلخی‌ها به کام دین و میهن روا داشتند.
 استاد فقید، در این بیت رفیع، در سالِ 1300 به دنیا آمد و بال و پر کشید. در روزگار سختی حوزه‌ها و روحانیت، یعنی در دوره‌ی 20 ساله‌ی رضاخانی، او در کنف والد مکرم‌اش در زنجان زیست و بالید. گرچه چنگال استبداد، حوزه‌های دینی را در شهر‌ها و شهرستان‌ها، می‌فشرد و زخمی و مجروح می‌کرد، اما او این توفیق را داشت که صدها حوزه‌ی دینی را در خانه خویش داشت. از پدر بزرگوارش، ده‌ها عنوان درسی را آموخت. از ادبیات، منطق، فقه و اصول و حکمت تا عرفان. از منطقِ حکمت الاشراق تا معیار العلم غزالی، از طهارت و ریاض تا متون اصولی فقهی اساتید معاصر و از مبدا و معاد تا اسفار.
وقتی در 20 سالگی و در سال 1320 به حوزه قم آمد تا تکمیل تحصیل کند، بنیه‌های علمی‌اش استوار بود و او این شالوده را بالا برد و مرتفع‌تر ساخت. از اساتید مبرزی بهره مند گردید. نخستین‌شان حضرت امام خمینی بود که آن روزگار به حکمت و فلسفه شناخته می‌شد. در درس اسفار ایشان شاگردان بزرگواری چونان شیخ مهدی حایری و شیخ عبدالجواد اصفهانی و دیگران حاضر بودند. اسفار ملاصدرا را در خدمت ایشان خواند. بعدها (5 سالِ بعد)، وقتی علامه طباطبایی از تبریز به قم آمدند؛ پدرشان که از زمانِ هم‌شاگردی نائینی و کمپانی با ایشان آشنا بود و موقعیت دانشی و فضایل وجودی‌اش را می‌شناخت،‌او را به تلمذ از ایشان تشویق کرد. گرچه اسفار را خوانده بود (و مکرر خوانده بود) اما دوباره از محضر ایشان در خواست داشت تا تقریری دیگر از اسفار را نیز دریابد و بدین ترتیب، اولین حلقه‌ی درسی علامه طباطبایی در قم با این دعوت آغاز شد. هنوز کتاب‌های علامه طباطبایی از تبریز به قم نیامده بود که درس، با کتابِ اسفاری که او در اختیارِ استاد نهاده بود؛ آغاز گشت. بعد‌ها نیز وقتی جلسات‌ِ علامه طباطبایی در نقدِ مارکسیسم و فلسفه غرب آغاز شد، نخستین جلسه درس از منزل او شروع گشت. درس‌هایی که نامِ اصول فلسفه و روش رئالیسم را به خود گرفت. علاقه‌های او، در حوزه‌های فقهی و اصولی نیز تداوم یافت و در درس مراجع پرآوازه‌ی آن روزگار قم کسانی چون آیات عظام: بروجردی، حجت، صدر، سید احمد خوانساری و ... سالیانی مداوم، در طلبِ دانش و حقیقت، حضوری مستمر از خود برجای گذاشت.
سال 1334 پدر بزرگوارش، سدِ خاکی را برچید و در سفر ملکوتی‌اش او را تنها گذاشت و او، چونان عالمان دیرین، و بر سنتِ اجدادش، درخواستِ مردمِ زنجان را پذیرا گشت و به آن منطقه و اقلیم بازگشت. در آن روزگاران، او با کوله‌باری از اوراق‌هایی که ره‌آورد 15 سال تلاش علمی و روحانی در قم بود، دوباره به زاد‌گاهش بازگشت تا هم عالم دین باشد و هم خدمت‌کارِ مردم‌اش.
 
پرده‌ دوم
به زنجان آمد و پای در جای پدر و اجدادش نهاد. ستونِ حوزه‌ی علمیه‌ی شهر گردید، نقطه‌ی اتکا و عزیمت خدمات اجتماعی به مردم شد و واسطه فیض در رفع مشکلات. او در زنجان، به سنگِ صبوری برای شنیدن دردها و مشاوری امین برای پای نهادن به راه‌ها تبدیل شده بود. در سالیانِ قیامِ امام و روحانیت، در سال‌های 42، یکی از ارکان روحانی آن نهضت شد. به آن سان که در حبسِ علمای بلاد در آن قیام، از جمله‌ی زندانیان بود و مدت زمانی را با بزرگانی چونان آیات و اساتید: فلسفی، شهید مطهری و ... در زندان گذرانید.
با تبعید‌ِ حضرت امام او هم‌چنان با مجاهدان هم‌عهد ماند. چه آن که او هم‌چنان در بیعت با آرمان‌های استادش به سر می‌برد. او جهاد و عزت را از تبار خویش و در خون و جانش می‌یافت و با بزرگانی از عالمان زنجان چونان آیات سید رضا موسوی زنجانی، سید ابوالفضل موسوی زنجانی (که از بستگان او و هم‌چنین از مبارزانِ پیشتازِ روحانی تهران و ایران بودند) پیوند‌های نسبی و روحانی داشت. بدین گونه، هرچند بدسگالی دژخیمان افزایش یافت اما او سر تمکین نداشت و با قلدران شهر و کشور، مماشات و مصالحه نکرد. آنان او را همراه یا حداقل ساکت می‌خواستند و او چونان نبود. و بدین شرح، اقامتش را در زنجان برنتافتند و او را چونان جدش پیامبر (ص) از شهر اجدادی‌اش بیرون راندند.
و او مدینه‌ الرضا (ع) را برگزید.
 
پرده‌ آخر
از سال 1351، در مجاورت امامِ دانش و مهربانی زیست تا 24 اردیبهشت سال 1392 (2 رجب 1434) که در روز شهادتِ امام هادی(ع) در این تربت سر بر خاک گذارد و رو به افلاک نهاد.
در این 40 ساله‌ی حضور، طعم و عطر این عالم روحانی، در مشهد الرضا (ع) پیچید و چه بسیار دل‌ها را واله و شیدای خود ساخت. او از باغِ گلرنگ اخلاق و فضائل، برگ‌ها و رنگ‌ها چیده بود و بوستان پر الوانی را از خود به نمایش می‌آورد. جامعیت علمی او، گروه‌های متعددی را مجذوب و گاه مرعوب می‌کرد. در ظرائف ادبیات عرب، چیره دست بود و با ذکر شواهد متنی و شعری، حوزه‌ی ادبی غنی خراسان را به همآوردی می‌خواست و ادبیان این حوزه را به شگفتی وا می‌داشت؛ ‌در ادبیات فارسی نیز به مثابه‌ی عرب‌اش، انبوهِ اشعارِ شاعران فارسی زبان را در خاطر داشت و به مناسبت‌های گوناگون بر زبان می‌آورد و به توضیح و تفسیر آن می‌پرداخت. چون سفره‌ای کهربایی که به میهمانانِ خود طعام می‌بخشد، او نیز در محفل‌های علمی و مجالس انس‌اش، با حافظه‌ای که سرشار از وقایع دیرین و معاصر بود؛ فضایی لطیف و شیرین برای میهمانان‌اش رقم می‌زد.
معلوماتِ کلاسیکِ او از فقه، اصول، تفسیر، فلسفه، عرفان و ... نیز گسترده و عمیق بود و این همه را با آزاداندیشی، تضارب فکری، اجازه‌ی بی دریغ گفت‌وگو در محفل درس و ده‌ها ویژگی دیگر آمیخته بود.
 
 
 
اما این همه‌ی آن نبود که او بود! او آیینه‌دارِ اخلاق محمدی در این شهر و دیار بود. نسیمی از آن بوی معطر را به شهرمان آورد و برای‌مان این باور را آفرید که می‌توان در آخرالزمان، زیست، اما بهارِ نبوی را استشمام کرد، بویید و جان گرفت و بالنده شد. در خانه، در مدرسه، در مسجد، در کوچه و خیابان و در هر مجلسی که او بود‌، چونان طراوت بارانِ بهاری، وجودت را در برمی‌گرفت و شاداب می‌کرد. با آن هیبت ملکوتی، چونان متواضعانه در کنارت قرار می‌گرفت که فراموشت می‌شد که به قدرِ سالیان نوری با او فاصله داریم! ادب و محبت و حسن سلوک‌اش، دانش‌آموز و دانشجو و طلبه و عالم و عامی را در کنارش قرار می‌داد. بی‌هیچ فاصله‌ای معنادار!
بیش از سه دهه در مسجد خاطره برانگیزش (مسجد امام صادق (ع) در خیابان دانشگاه مشهد) می‌توانستی پس از نماز، در بینِ راه و ... ده‌ها و صد‌ها نوجوان و جوان را ببینی که در صف حضورند و او چونان پدری مهربان با آنان سخن می‌گوید، دردشان را می‌شنود و پاسخ‌شان را می‌دهد. با آنان با حکایات ملیح و شوخی‌های دلنشینی ارتباط می‌جوید، انگار نه انگار که او ریشه در اعماق دارد و هزاران چونان من در حاشیه‌های وجودش می‌چرخیم و دنبال ریشه می‌گردیم. او سخاوت‌مندانه چونان سایه‌سار درختان بید کهنسال، در روز‌های جهنمی، پناه‌مان می‌داد و آرام‌مان می‌ساخت. یادم نمی‌رود آن روز که آقای دکتر محمد لگنهاوسن (فیلسوف نومسلمان آمریکایی) را که به خدمتشان برده بودیم، وی آن‌چنان در جذبه‌ی محفل ایشان قرار گرفت که روز بعد در جمع عمومی اظهار داشت که اگر مثل آیت‌الله زنجانی در آمریکا بودند، میلیون‌ها و میلیون‌ها مرید داشتند. صد البته او در این دیار نیز اراد‌ت‌مندانِ بسیار داشت که با او پیوند‌ِ جان بستند و به آن وفادار بودند. و اینک در این فراق، درمانده‌اند که چونان پدر شهری را از کدامین سو بیابند و در جوارش بیاسایند!
 
دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند

با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 293096

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مجید IR ۲۳:۵۹ - ۱۳۹۲/۰۲/۲۵
    7 0
    در زمان دانشجویی در دانشکده پزشکی مشهد تلاش میکردم نماز خودم رو به مسجد امام صادق برسونم تا از فیوضات معنوی اش بهره مند بشم، حقیقتا هر وقت به صورت ملکوتی ايشون نگاه میکردم، دنیا جلوی چشمانم کوچک و بی ارزش میشد..خدا رحمت شون کنه