چندی پیش در دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی موضوعی با عنوان «عشق درمانی» به وسیله دکتر سیامک طهماسبی، روانششناس بالینی و عضو هیات علمی این دانشگاه، مطرح شد. ضمن گفتوگو با ایشان درباره اینکه چگونه یک عشق میتواند درمانگر باشد، درباره انواع عشق، عشق کامل، چگونگی درمانگر بودن و اهمیت آن با ایشان گفتوگو کردیم:
درباره طرح «درمان با عشق» و اینکه چه شد اصلاً به فکر چنین موضوعی افتادید، کمی توضیح می دهید؟
در حقیقت درمان با عشق» آموزشی به دانشجویان دختر خوابگاه بود که التبه من شروع کننده آن نبودم. قبلا با عناوین و محتواهای مشابه چنین کارهایی انجام شده بود که اساس بیشتر آنها هم نظریه اشتنبرگ در مورد عشق بود. همانطور که میدانید، طبق نظریه او یک عشق کامل 3 مولفه «وفاداری، صمیمیت و هوس» دارد و کسی عاشق است که هر 3 مولفه عشق را به اندازه کافی در وجودش پرورش داده باشد اما من بر اساس تجربهام وجه شیء - موضوع یا آبجکت - را هم به آن اضافه کردم. زیرا در یک رابطه عاشقانه، شور و هیجان، تعهد و صمیمیت در ارتباط با یک شیء موضوع یا فرد شکل میگیرد که نقش بسیار مهمی در تعیین نوع عشق بازی میکند و اگر قابلیت داشته باشد علاقه بهوجود آمده میتواند به «عشق کامل» تبدبل شود. اگر چنین اتفاقی بیفتد، درمان رخ میدهد، اما شکل گرفتن این نوع عشق، ملزومات و تمهیداتی میطلبد؛ از جمله اینکه باید انتخاب مناسبی انجام شود. طبیعتاً عشق ما به یک اتومبیل نمیتواند عشق کاملی باشد زیرا ما شور و هیجان را در مقابل آن تجربه میکنیم اما نمیتوانیم صمیمیت داشته باشیم. این مثال را میتوانیم بسط بدهید به برخی روابط افراد.
در این عشق شاهد چه رفتارهایی از طرفین هستیم؟
در عشق کامل، از کنار فرد بودن احساس امنیت میکنیم، آرزو میکنیم همچنان در کنارمان باشد، از لحاظ بعد شناختی، به عشقمان متعهد هستیم و از بعد صمیمیت و رفتاری، کارهایی میکنیم که باعث خوشحالی و رضایت او میشود. باز هم باید تکرار کنم در صورتی چنین فضایی بهوجود میآید که انتخابی آگاهانه انجام شود و فرد هم در مورد خودش به آگاهی رسیده باشد و درگیر عوامل منفی و عقدههایی که در گذشته داشته، نباشد مثلا برخی دنبال فردی نوازشگر میگردند چون پدری تنبیهگر داشتهاند و الان میخواهند فردی در کنارشان باشد که نوازشگر باشد و بسیار به آنها محبت کند.
در اول صحبتهایتان گفتید این طرح را با دختران آغاز کردید، چرا؟ آیا به نظرتان آسیبپذیری در موضوع عشق فقط مختص خانمهاست؟
نه، اما این مشکل در خانمها بیشتر دیده و گزارش میشود و در مشاورهایی که داریم، بیشتر بیان میشود. همچنین وقتی مشکلات دانشجویان دختر را اولیتبندی میکنیم، یکی از مهمترین مشکلات آنها، موضوع عشق است که البته طبیعی است زیرا همه ما به عشقورزی نیاز داریم اما چون از روی شناخت و آگاهی انتخاب نمیکنیم نه تنها نیازمان برآورده نمیشود که شکست هم میخوریم و در برخی موارد دچار بیماری و آسیبهای جدی روانی و جسمی هم میشویم. عقدههایی هم در ما به وجود میآید و دقیقا به جای اینکه عشق باعث رفع نیازها و تعالیمان شود، سیر عکس آن رخ میدهد.
چرا با توجه به اهمیت این موضوع، هیچ وقت شاهد آموزش جدی و گسترده در این رابطه نبودهایم؟
اتفاقاً عمر این آموزشهای پیش از ازدواج به 10 سال پیش میرسد و متولی آن هم سازمان بهزیستی است.
منظورتان آموزشهای پیش از ازدواجی است که در مراکز بهداشت به زوجها میدهند؟
نه، کارشناسان بهزیستی در کارگاهها، مراکز آموزشی، دانشگاهها و کلینیکها مهارتهای زندگی را آموزش میدهند و سعی میکنند آگاهی افراد را نسبت به خودشان افزایش دهند تا از بسیاری از انتخاباتهای غلط جلوگیری شود.
اما این کلاسها خیلی شناخته شده نیستند.
تا حدودی بله، چون امکانات زیادی ندارند و محدود هستند.
به فرض گسترده شدن این کلاسها، فکر نمیکنید این آموزشها خیلی دیر اتفاق میافتد؟
موافقم! هرچه آموزشها زودتر شروع میشود، بازدهی بهتری دارد و درست این است که از دوران مهد آغاز شود و به کودکانمان خودآگاهی را آموش بدهیم که زمینهساز ایجاد اعتمادبهنفس و عزت نفس است تا در سنین نوجوانی و جوانی در تلههای انتخابی نیفتد و انتخابشان برای پر کردن خطاهایشان نباشد بلکه برای رشد و تعالی باشد.
خیلی خوب میشد اگر به جای آموزشهای رنگارنگی که در مهدها و مدارس به کودکان میدهند، جایی هم برای آموزش مهارت زندگی قرار میدادند تا بچههای امروز در زندگی فردا ایشان بتوانند رابطهای صمیمی و عاشقانه با همسرشان داشته باشند، در حالی که هر نوع دورنمایی برای فرزندان ترسیم میشود جز یک زندگی عاشقانه! بیشتر والدین فقط دوست دارند فرزندشان دکتر یا مهندس شود، فرد باهوشی باشد، به شهرت برسد و...
کسانی که زندگی عاشقانهای ندارند، آیا آسیبی هم برای اجتماع خودشان میتوانند باشند؟
بله، چراکه همانطور که نفت و گاز سرمایه مادی هستند، مردم هم سرمایه معنوی جامعه ما هستند و اگر زندگی خوب و سالمی نداشته باشند، نمیتوانند خوب کار کنند و تولید خلاقانه داشته باشند. اتفاقا یکی از علل خوب کار نکردن، به نظر من نارضایتی از زندگی شخصی است که به فرد و کل سیستم جامعه آسیب میزند، نه کمبود حقوق و دیگر مشکلات اقتصادی.
30145
نظر شما