نزدیکترین لبنیاتی به کوچه ما در بازار مسجدجامع قرار داشت؛ احمد آقای اطمینان که منزل او در همین کوچه بود. او کبوترهای کاملا سفید و زیبایی هم داشت. البته آنها پرواز چندانی نداشتند؛ اصطلاحا به آنها کبوتر چتری میگفتند. دم آنها مانند دم طاووس بود؛ هنگامی که گسترده و باز میشود و پای آنها پوشیده از پر سفید بود. اینها فقط زیبا بودند در مغازه لبنیاتی او شیر، ماست و کره و پنیر و انواع مرباجات عرضه میشد. البته در آن سالها شیر پاستوریزه هم وجود داشت که در شیشههای کوچک و بزرگ فروخته میشد که باید شیشه آن را بازمیگرداندیم یا پول آن را میدادیم. ماست در کاسههای گلی کوچک یا متوسط فروخته میشد یا برای گرفتن ماست ظرف میبردیم که در این صورت ماست طاقاری میخریدیم. یک احمد آقای دیگری هم بود که سوار دوچرخه میشد و چند طاقار بزرگ ماست را روی سرش میگذاشت و در بین آنها تخته چوب پهنی قرار میداد و همه را با هم جابهجا میکرد. کره هم بستهبندی نداشت و به صورت باز در دیسهای لعابی سفید یا زرد بود که به آن کره انگشتی میگفتند. خامه هم داخل ظرفهای لعابی بزرگ نگهداری میشد. مربا هم در سطلهای لعابی بزرگ بود. احمد آقای اطمینان چند سطل لعابی روی پیشخوان میگذاشت که در آنها عسل، مرباهای به، هویج و بالنگ نگهداری میشد (که درستکردن بالنگ از بقیه سختتر است).
در انتهای مغازه فضایی بود که تعدادی میز و نیمکت کوتاه در آن جای میداد تا از مشتریان بهخصوص برای صرف صبحانه و ناهار پذیرایی کند.
مشتریهای او در کاسههای گلی کوچک با خرید خامه و کره با انواع مربا و نان پذیرایی میشدند. از غذاهای معمول آن روز که خیلی مشتری داشت یک کاسه کوچک ماست بهعلاوه مقداری خامه و مربا بود که روی هم میریختند و هم میزدند.
47301
نظر شما