۰ نفر
۱ مهر ۱۳۹۲ - ۰۶:۲۵

با آن چنان جانی که ایشان بودند لاف دوستی کجا توانم زد که چند باری بیشتر نشد میسر تماشای قامت رعنا و چشم نجیبش... تازه هزار یار هم اگر دیده باشی، وقتی نشود که با جهان او نسبتی بسازی چه توفیر دارد. با این همه، قیصر، برادر بزرگ تر نسل ما بود...

خیلی وقته که یادت دست از سرم بر نمی دارد. با خودم می گویم چه نسبتی هست بین این تن و آن جان. واقعا بین این بنده و آن جان آزاد و آزاده چه نسبتی هست. .. ولی هست. حتما هست. و الا بی تناسبی چرا باید این همه با من باشد یاد آن بود رعنا؟

شایدم نباشد. بسا ایچ نسبتی در بین نباشد و این گره خوردن نامت به مهر باشد که در حوالی اش زمزمه مدامم شده. آخر شعر تو برای ماه مهر و اساسا شعرهایی که تو برای نوجوانان و حال و هواشان- از جمله در باب عشق و مشق و درس و دغدغه های وجودی و ... ایشان- ساخته و پرداخته ای، مثل بقیه شعرهایت، به قول استاد نارنینت دکتر شفیعی کدکنی، ورد زبان هاست و شاید امثال من از یاد تو می کوشند خود را به خط تو گره بزنند شاید روزی از اثر نام تو و در کنار آن کلمه متبرک نامی ببرد کسی از ایشان. یا به این گمان بیفتد که جنس ایشان در طول جنس توست!

روزی در باب آخرین مجموعه شعرت نوشته بودم که شاعر زمانه مایی: اکنون ما ایستاده ایم. ایستاده، دست سایبان پیشانی، با نگاه دغدغه-مندانه به راهی که طی شده، داریم آن را باز-می-بینیم، باز می اندیشیم. این است که شعرهای تو پر از پرسش است. پر از به اندیشه گرفتن همه آنچه که می اندیشیده ایم و باور می داشته ایم. و گرد-مردی که تویی، کی می توانستی با پرسش هایت کنار بیایی و عافیت-اندیشانه از اصلی ترین مسآله های زمانه ات بگریزی و بگذری. این است که همه در-انداختن درد است و در افتادن با آن، آن در دری که دست- پرورد توست.

اما این باور را شاید نه درست تحریر کرده باشم که شنیدم گفته ای من سخت یقین دارم به آنچه دارم، کجا اهل تردیدم! آری، تو عین باور بودی.

آری مرد شریف، تو سخت بزرگ بودی؛ اما من نوشته بودم که هنرمند اصیل، زمانه اش را می زید و به هیآت اثر هنری در می آورد. تو یقین داشتی که مرد اهل درد است و گرفتاری های مردی چون تو، همان دردهای مردم زمانه بود؛ اما هم-زمانانت از غم نان یا هر غم دیگری، فرصت به-دید- آوردن این همه را نداشتند و ندارند. پس از این سبب است که گاهی که از روزمرگی ها به خود باز می گردیم، بیتی از شعری از شعرهایت را زمزمه می کنیم ما مردم این روزگار.

قیصر امین پور عزیز!

در برابر همه اهل فضل و هنر این سرزمین زنده به ادب سر تعظیم فرود باید آورد؛ اما کاکا، جای شانه هایت برای گریه کردن خالی است!

آ قیصر، مدتی بود که شاید تنها زمزمه می کردم و امروز همه می خوانند این شعرت را:

باز آمد بوی ماه مدرسه

بوی بازی های راه مدرسه

 

بوی ماه مهر ماه مهربان

بوی خورشید پگاه مدرسه

 

از میان کوچه های خستگی

می گریزم در پناه مدرسه

درست همین « کوچه های خستگی» را گفته بودم کاکا!

کد خبر 314244

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بانوی ایرانی... IR ۰۷:۱۵ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۱
    3 0
    شیفته ی قیصر و شعراشم... سپاس از حس قشنگی که دادین همنواییم...
  • بی نام A1 ۱۰:۲۶ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۱
    3 0
    ممنون که مرا ياد قيصر انداختي

آخرین اخبار