چند سال پیش، گروهی از استادان دانشگاه هاروارد، گزارشی با موضوع هدف از آموزشی آزاد و روشنفکرانه تدوین کردند. گزارشی که این عقاید را در بر داشت: «...باید فرضیات را برهم زد؛ عادتهای خو گرفته قبلی را ترک داد؛ آنچه را که زیر فشار و در پشت ظواهر رخ میدهد و ذهن جوانها را مغشوش میکند، آشکار ساخت و باید جوانها را کمک کرد که راههایی برای موفقیت و تطبیق خودشان بیابند.»
این گزارش، در پی معرفی راهی درست برای زندگی است. راهی که در آن افراد باید بیاموزند برای خودشان فکر کنند. آنها باید به شرایطی که از قبل موجود بوده مشکوک باشند. آنها باید آزادی واقعی را به طریقی که باعث رشد و بالندگی آنها شود، کشف کنند. زندگی را بیازمایند و از بیرون به آن بنگرند و ارزشهای واقعی خود را پیدا کنند.
این یافته، کاملا سازگار و منطبق با فلسفه فردگرایی (خودمحوری) در فرهنگ نوین است. فلسفهای که تاکید آن بر کنکاش فرد در خود و کشف تواناییهای شخصی و خوشحالی و خوشبختی خودش است. ولی روش قدیمیتری نیز برای زندگی وجود دارد که در مورد آن در کتاب «تفکر در مورد نهادگرایی» بحث شده است؛ کتابی که تابستان گذشته توسط «هوگ هکلو»، محقق در امور سیاسی، منتشر شد و نسبت به این کتاب، بیتوجهیهایی صورت گرفت.
در این کتاب، درمورد شیوه زیستن از این عبارت استفاده شده بود: «ما بر پایه آنچه که از دنیا میخواهیم تعریف نمیشویم؛ ما بر اساس آنچه دنیا از ما میخواهد معنا میشویم.» بر طبق عقاید این کتاب، ما همچنانکه در دنیا پیش میرویم، از میان نهادهای مختلفی میگذریم و سفر میکنیم؛ خانواده، مدرسه و سپس شغل و پیشهای که اختیار میکنیم. هر کدام از این بخشها، قانونهای مشخصی دارد که به ما میآموزد چگونه آن وظایفی را که از ما انتظار میرود، انجام دهیم. برای مثال روزنامهنگاری عادات و روشهایی را میآموزد که به گزارشگران کمک میکند که از لحاظ روحی-روانی فاصله خود را از افرادی که از آنها گزارش تهیه میکنند، حفظ کنند. درطی مراحل جذب قوانین در هر نهاد، همانی خواهیم شد که از ما انتظار میرود.
نسل جدید، قوانین و عملکردهای نوین برای نهادی که در آن هستند ابداع نمیکنند؛ عملکردها از نسلهای گذشته به ارث رسیده و رشد و شکوفایی خود را کرده است. به همین خاطر نهادگرایان، احترام قلبی عمیقی برای آنهایی که در گذشته آمدند و اصول و قوانین را بنا کردند، قائلند.
قوانین موجود در یک حرفه یا نهاد، همانند آییننامههای ترافیکی نیست. این قوانین عمیقا با تار و پود شخصیت افرادی که آن را انجام میدهند، عجین شده است. ارتباط یک معلم با حرفه آموزگاری، ارتباط یک ورزشکار با ورزشی که انجام میدهد و ارتباط یک کشاورز با زمینش، یک انتخاب شخصی و انفرادی نیست که بتواند به آسانی در مواقع لطمههای روحی از بین برود. عملکرد اجتماعی یک فرد هویت او را میسازد و این ارتباط بیشتر شبیه یک پیمان است.
در سال 2005، «راین ساندبرگ»، وارد دنیای حرفهای بیسبال شد. هکلو، سخنان راین را به عنوان مثالی برای افرادی که احترام وعلاقه خاصی به حرفه خود دارند، بیان میکند: «هرگاه که وارد زمین بازی میشدم، ترسی آمیخته با ابهت و احترام وجودم را فرا میگرفت؛ من آموخته بودم که هرگز بیاحترامی به رقیبان، همبازیها، مربیان، به تیم و به لباسم نکنم. به من آموخته بودند که تو بازی خوبی ارائه خواهی داد؛ عمل کن همانند آنچه که قبلا انجام میدادی و تو موفقیتهای بزرگی کسب میکنی».
سندبرگ، به پیشکسوتان خود که به این رشته وارد شده بودند اشاره میکند: «این دوستانی که سفت و محکم و راسخ در این حرفه بودهاند، مسیر را برای استراحت ما صاف نکردند تا بازیکنان ما هر موقعی که وقت بازی تمام شد از نردهها بگیرند و تاب بخورند! و فراموش کنند که چگونه یک مهاجم باید حرکت کند. این، بیاحترامی به پیشکسوتان و همینطور به بازی بیسبال است».
سندبرگ در مورد موفقیتهای خود میگوید: «بسیاری از مردم میگویند که احترام و شرف من، مرا در حرفهام موفق ساخته است، ولی من با هدف رسیدن به شهرت و اعتبار، تلاش نکردم. من بازی را درست انجام ندادم به امید آنکه در آخر کار، مزد و پاداش بگیرم. من صحیح بازی کردم چون این همان چیزی بود که از من انتظار میرفت. یعنی بازی را درست انجام دهم؛ درست و با احترام. اگر این روش برای من اعتبار آورده است، به لطف آن بازیکنان قدیمی است که بازی را درست به من آموختند. یعنی همان چیزی که از خود آنها انتظار میرفت و من انجام دادم آن چیزی را که قرار بود انجام دهم».
این بازیکن در ادامه پیشنهاد میدهد که بهتر است در هر نهاد، بخشی را به تفکر و تدبیر درمورد این مسائل اختصاص داد زیرا که در دنیای امروز، تفکرات نهادی رو به فرسایش است. در این نسل، ایمان و عقیده در هر نهادی رو به کاهش بوده است همانند انجام امور خیریه. و این مشکل نهتنها در آمریکا، بلکه در بسیاری از کشورها وجود داشته است. کمبود آگاهیهای نهادگرایانه، باعث ایجاد مکتب بدگمانی و بدبینی و تخریب زیربناهای اخلاقی شده است.
قوانین و رسمهای سازمانی، کارهایی را انجام میدهند که تصور میشود نامطلوب و بد است. آنها ممکن است مانع اکتشافات شخصی شوند. آنها افراد را مجبور به پیروی از رسوم و قوانین میکنند. اما درعوض، ما را از ضعف و سستی نجات میدهند و به زندگی معنا میبخشند.
*نویسنده، گزارشگر، مفسر سیاسی و فرهنگی ساکن آمریکا، نویسنده چندین کتاب از جمله «بوبوها در بهشت» است. بروکس به عنوان نویسنده، ویراستار و منتقد فیلم در روزنامه واشینگتنتایمز فعالیت دارد. او در نشریات دیگری همانند نیوزویک و آتلانتیک مانتلی نیز فعالیت داشته و هماکنون یک ستوننویس ثابت در روزنامه نیویورکتایمز است.
منبع: نیویورکتایمز - 26 ژانویه 2009 - ترجمه: پروانه حجت
نظر شما