به اتفاق بچه های گردان ویژه شهدا به اهواز رفتیم. پس از تهیه پول خرد، کیوسک تلفنی پیدا کردیم. ابتدا من رفتم و صحبت کردم . پشت سرم شهید تاج الدین وارد کابین شد . صحبت تاج الدین با مادرش کوتاه بود . وقتی از کابین بیرون آمد دیدم چند سکه توی دستش هست.
به او گفتم: تو که سکه داشتی پس چرا بیشتر صحبت نکردی؟ گفت : این سکه ها از اعتبار خارج است ، من موقع خریدن حواسم جمع نبود. به او گفتم: مرد حسابی ! تلفن که این سکه ها را قبول می کرد . پاسخ داد : من اومدم جبهه تا به کشورم و نظامم کمک کنم ، حالا برای چند دقیقه صحبت بیشتر، 5 سکه به کشورم ضرر بزنم؟
تاج الدین قبل از رسیدن گردان به زیر دژ 1000 به شهادت رسید.
نظر شما