گفتگو بایکی از بچه‌های مراکز شبانه‌روزی بهزیستی: در 18سالگی به ما می‌گویند خوشحال شدیم از دیدنتان!

ظفر ضیایی‌مقدم می‌گوید: تا 18 سالگی بچه های بهزیستی فقط می روند مدرسه و برمی گردند. لباس هایشان را می شویند. غذایشان آماده است. مسافرت می روند. یک مرتبه در 18 سالگی می گویند: خوشحال شدیم از دیدنتان. این 7 ملیون را بگیرید و بفرمایید بیرون.

مریم نوابی‌نژاد: کافی ست یکبار فقط یکبار به قصد بازدید به یکی از مراکز شبانه روزی بهزیستی برویم. آن موقع شاید یاد نعمت های بسیاری بیفتیم که خیلی وقت ها حتی به چشم مان نمی آید. یک حس دیگر هم ممکن است آزارمان بدهد و آن این است که چرا تا به حال رنج این بچه ها درگیرمان نکرده؟ بعد غیرتی می شویم و کلی عهد و پیمان که از این به بعد... و بعد معلوم نیست تا چند روز یا نهایتا چند ماه دیگر به تعهدهای عمل نشده مان در قبال این بچه ها فکر کنیم. کم پیدا می شوند کسانی که کنار روزمرگی هایشان گاهی به درد این بچه ها فکر کنند یا بخواهند برایشان کاری در شان شخصیت شان انجام بدهند.

با این حال شیرخوارگاه آمنه یکی از خوشبخت ترین مراکز سازمان است که اگرچه آن هم با مشکلات و دشواری های زیادی روبروست اما وظیفه اش نگهداری از کودکانی است که دغدغه ای جز داشتن یک چهاردیواری امن و غذاهای سروعده شان ندارند. مشکلات با بزرگ شدن این بچه ها بزرگ می شود و گاهی زخم های عمیقی در روح شان جا می گذارد.

در گوشه و کنار این سرزمین مراکز بی شماری وجود دارد که بچه های تحت پوشش زیر 18 سالشان از درد ی بزرگ رنج می برند: نداشتن جمعی به نام خانواده یا نداشتن سرپناهی به نام خانه. ظفر ضیایی‌مقدم حالا 18 ساله است و کم کم باید بساطش را جمع کند و برای خودش خانه ای مستقل جور کند. ظفر از بچه های درسخوان مرکز سلمان است که حالا در رشته حقوق دانشگاه آزاد اسلامشهر قبول شده و برای فردایی که انتظارش را می کشد هدف بزرگی دارد و آن هم وکالت است به قصد گرفتن حق هر آدمی که مظلوم است.

داستان زندگی ظفر نمونه ای از هزاران زندگی تحمیل شده ای است که 20 هزار بچه را در این سرزمین درگیر می کند:

گفتنی است بخش هایی از این گفتگو که در کافه خبر انجام شد، در روزنامه خبر منتشر شده است.

 

اسم و فامیلت واقعی است؟

مدیر شیرخوارگاه آمنه خیلی دلش می خواسته اسم مرا به جای ظفر بگذارد شهاب که دیگر نشده . حالا خدا را شکر فامیلی مرا ضیایی مقدم گذاشته اند. الان 10 تا بچه در مرکز ما هستند که فامیلی شان قیاسی زاده است.اصلا دوست ندارم. خوب است که اسم و فامیل من تک است. من شنیده ام از سال 60 تا 65 بیشتر فامیلی ها را قیاسی گذاشته اند با پسوند های مختلف.و هیچ مدرکی همراهم نبوده که نشان بدهد من روزگاری پدر و مادری داشته ام. مرا در یک قنداق کوچک پیچیده بودند.دریک پتوی پشمی گذاشته اند و در خیابان ونک رها کرده اند. یک پسر سفید و با لپ های بزرگ .هیچ وسیله ای یا نشانی غیر از آن پتوی پشمی ندارم و چهار انگشتی بودن دست و پاهایم که فکر می کنم نشانی کوچکی نیست. اول به خاطر معلولیتم مرا می برند مرکز رفیده که مخصوص بچه های عقب افتاده ذهنی است. بعد که می بینند من از نظر عقلی عادی ام مرا به مرکز گاندی می برند. اتفاقا یکی از بچه هایی که در یکی از مراکز با هم بودیم شش انگشتی بود و من همیشه به شوخی می گفتم تو انگشت های مرا دزدیده ای.

 

اولین تصویرهایی که از دوران کودکی یادت می آید؟

اولین چیزهایی که یادم می آید این است که در بهزیستی گاندی بودم. تخت های میله داری که به معنی قلمرو شخصی هر کدام از بچه ها بود. یادم هست توی این تخت ها بازی می کردیم و خودمان را مثل این که توی ننو نشسته باشیم ، تکان می دادیم. مددکارها و آدم هایی که گاهی به دیدنمان می آمدند. تصویرهای سیاه و سفید تا 6 سالگی مثل شیشه شیر و اسباب بازی ها و رنگ پرده های اطاق.

 

از اولین رنج هایی که در کودکی داشتی بگو؟

اولین جابه جایی بزرگ من از بهزیستی گاندی بود به شیرخوارگاه آمنه. یک طوری که یعنی بچه ای را از محیطی که در آن چشم باز کرده و تمام تعلقاتش جدا کنند و مثلا بگویند تا حالا در این خانواده و محیط زندگی کردی و حالا باید بروی با یک خانواده ی دیگر و در جای دیگری زندگی کنی. تنها خوبی اش این بود که این جابه جایی مصادف شد با مدرسه رفتنم . ما را در مدرسه رازی ثبت نام کردند در خیابان ولی عصر که همیشه جزو مدارس خوب بوده و هست. از همان سال های مدرسه شیطنت هایم شروع شد.

ظفر ضیایی‌مقدم، یکی از بچه‌های مراکز شبانه‌روزی بهزیستی

وشیرینی ها؟

با بچه ها جمع می شدیم توی حمام که خیلی بزرگ بود و جلوی خروجی چاه آب را می گرفتیم و می گذاشتیم آب تا زانوهایمان بالا بیاید. یک وقت هایی گریه مربی ها را در می آوردیم. شیطنت هایمان شیرین بود و هیچ دغدغه ای نداشتیم. می رفتیم مدرسه و برمی گشتیم.

 

جا به جایی های بعدی؟

تا چهارم دبستان شیرخوارگاه آمنه بودیم که بعد دکتر جمال زاده رفت و آقای خلیل زاده آمد که گفت شیرخوارگاه یعنی بچه های زیر هفت سال. بعد اول مرا فرستادند آهار در لواسان. چون مشکل کلیوی داشتم ودر ادرارم خون پیدا شده بود باید غذای رژیمی و داروهای مخصوص می خوردم مرا به شیرخوارگاه آمنه برگرداندند. چون هوای آهار خیلی سرد بود و ممکن بود برای کلیه هایم مشکل جدی ایجاد کند. بعد از مدتی هم مرا فرستادند قدوسی.

 

از کی فهمیدی زندگی ات با هم سن و سال هایت فرق دارد؟

تا قبل از مرکز قدوسی فکر می کردم شرایط زندگی همه همین است و اصلا نمی دانستم که معنی خانواده چیست. قدوسی که رفتم کلاس چهارم دبستان که بودم کم کم نسبت به شرایطم حساس شدم. می رفتیم تا سوپرمارکت خرید می کردیم و می رفتیم تجریش وخرید می کردیم و برمی گشتیم. بعد وقتی می دیدم بچه ای با پدر و مادرش آمده بیرون و آن ها دستش را گرفته اند یا هوایش را دارند می فهمیدم من این جنس محبت را در زندگی ام کم دارم. مثلا مربی که دیگر به ما نمی گفت کلاهت را سرت بگذار تا سرما نخوری!هر وقت جلسه اولیا و مربیان می گذاشتند ناراحت می شدم که چرا الان نباید مادر واقعی داشته باشم . معمولا مربی ها اگر وقت داشتند می رفتند. خیلی وقت ها هم نمی رفتند. موقع خوابیدن این زخم خیلی بزرگ می شد . این که یک نفر باشد که برایم قصه بگوید و نوازشم کند. الان که نه ولی دوران دبیرستان و راهنمایی خیلی این حس آزارم می داد.

 

توی مدرسه چطور؟ ترحم های معلم ها و مدیرها کار دستتان نمی داد؟

در مدرسه همین که می فهمند بچه ای از بهزیستی آمده، ترحم ها شروع می شود. نمره سه بچه را می دهند بیست که این کارشان خیلی به بچه ها ضربه می زند. الان بچه هایی هستند که نمی توانند بنویسند شلوار ! یا مثلا می گویم سه چهار تا چند تا می شود می گوید هشت تا. به خدا اصلا غلو نمی کنم. بچه می آید بالا همین طور الکی . وقتی می بیند که الکی نمره می گیرد چرا درس بخواند؟ مثلا من دوم راهنمایی که بودم فقط یکبار جغرافی ام شد 9 که به من 10 دادند. همین به خدا. راهنمایی و دبستان مدیرها می دانستند اما دبیرستان گفتم تروخدا نگذارید معلم ها بفهمند و به من ترحم کنند. یک دفعه دلم خواست درس بخوانم . احساس کردم غیر از این، هیچ راهی ندارم.

 

خانواده خیالی هم داشتی؟

در مدرسه که دروغ هایی برای خودم ساخته بودم. که من پدر و مادر دارم و یک خواهر کوچکتر دارم. می گفتم پدرم شرکت نفت کار می کند و این قدر حقوق دارد. مادرم فوق لیسانس ادبیات دارد و در یک دبیرستان دخترانه کار می کند . خانه مان فرمانیه است... چون هم قدوسی هم آمنه و هم سلمان در شمال شهر بودند. یکی در نیاوران و یکی در فرمانیه و یکی هم ونک و مدرسه که می رفتیم بیشتر همکلاسی هایمان بچه مایه دار بودند. یکی پدرش وکیل بود. پدر یکی در وزارت امورخارجه سفیر دوم بود.پدر یکی دیگر شرکت داشت... همه رده بالا بودند. این خیلی آزارم می داد.

 

محیط خانه را دیده بودی؟ حس زندگی در چاردیواری کوچکتری غیر از سالن های مراکز بهزیستی؟

بچه که بودم مربی ها گاهی مرا به خانه هایشان می بردند. وقتی می خواستم بعد از 3-2 روز برگردم به مرکز، افسردگی می گرفتم. شرایطی که برای من در مراکز بهزیستی، آن قدر عادی بود، بعد از برگشتن از محیطی که اسمش خانه و خانواده بود به تنهایی قبل خیلی آزاردهنده می شد. به خصوص که در آن چند روز، زیادتر از حد معمول هوای ما را داشتند. برایمان خوراکی های جورواجور می خریدند و گردش و تفریح و غذاهای خوب ومحبت های بیشتر از حد معمول بعد دوباره یک دفعه همان اتاق های بی روح بهزیستی و زندگی گروهی و تنهایی هایی که تمامی نداشت. وابسته می شدم به آن خانواده و هر بار با گریه برمی گشتم و دوباره از خودم قول می گرفتم که این بار اگر آمدند و تو را بردند مثل بچه آدم می روی و بدون گریه برمی گردی. ولی هربار صدای ضجه هایم گوش فلک را پر می کرد که می خواهم یک روز دیگر بمانم. دست خودم نبود.

 

مسافرت هم می رفتی؟

فقط با بچه های بهزیستی عید و تعطیلی ها می رفتیم شمال. کلا بهزیستی ما را شمال و مشهد می برد. فقط پارسال بچه درسخوان ها را کیش بردند.



خوبی ها و بدی های زندگی با بچه های بهزیستی ؟

اتفاق های بدش این است که بعضی وقت ها دعوا می شود و بچه ها به قصد کشت همدیگر را می زنند. هیچ کس هم دخالتی نمی کند. جلو نمی رود که جدایشان کند. هم ما هم مربی ها می گذاریم به حال خودشان آن قدر همدیگر را بزنند تا خسته شوند. اتفاق های خوبش هم این است که همه دور هم جمع می شویم و بازی می کنیم. فیلم می بینیم. این با هم بودنش خیلی وقت ها خوب است.

 

از زندگی در مرکز قدوسی بگو.
یک هیات امنایی داشت رییسش آقای بهرامی بود. یک آقای قربانی هم بود که خیلی هوای بچه ها را داشتند. آنجا هم تا سوم دبیرستان بچه ها می ماندند. بعد باید می رفتند سلمان. من اصلا دلم نمی خواست بروم مرکز سلمان چون بچه های بزرگتر آنجا بودند و من محیطش را دوست نداشتم. این بود که رفتم اداره و به رییس منطقه شمیرانات گفتم شما هر کاری هم کنید من نمی روم سلمان. بگذارید تا پیش دانشگاهی اینجا بمانم و بعد برای کلاس کنکور می روم سلمان. قبول کردند. یک سال هم در مرکز سلمان بودم و حالا هم که دانشگاه قبول شده ام و 18 سالم شده می گویند باید بروی . حالا خدا را شکر من خیلی وضعیت خوبی دارم. کلی شانس آورده ام.

 

چه شانسی آورده ای؟

من به لطف داشتند حامی های خوبی که دارم الان 12 ملیون پول دارم ولی همین الان بچه ای را می شناسم که باید از بهزیستی برود و 7 میلیون بیشتر ندارد. این 7 ملیون را بهزیستی به بچه های 18 ساله می دهد تا با این پول بروند خانه بگیرند و مستقل شوند. خیّرهای بیشتری به سراغم آمده اند. من چهار حامی دارم که از سه سالگی با من هستند. بچه های دیگر این شانس را نداشتند. شاید به خاطر معلولیتی که دارم بیشتر دلشان به حال من سوخته و شاید به خاطر قیافه ام یا نوع برخوردم نمی دانم.

 

می شود گفت معلولیت برای بچه های بهزیستی یک جور موهبت است؟

الان نه. ولی تا 8-7 سالگی ترحم نسبت به بچه های معلول بیشتر است و آن ها هواخواه بیشتری دارند. بچه ها خیلی به من می گویند که خوش به حالت. معلولیت یک جور شانس بود برای من. بچه ها می گویند کاش ما هم معلول بودیم تا بیشتر به چشم خیّرها بیاییم.

 

این که در 18 سالگی بهزیستی می گوید به سلامت برای استقلال تان خوب است یا بد؟

اصلا خوب نیست. ضربه روحی بدی به ما می زنند. تا 18 سالگی بچه های بهزیستی فقط می روند مدرسه و برمی گردند. لباس هایشان را می شویند. غذایشان آماده است. مسافرت می روند. یک مرتبه در 18 سالگی می گویند: خوشحال شدیم از دیدنتان. این 7 میلیون را بگیرید و بفرمایید بیرون. .یک جوری هم می گویند باید بروی که انگار ما مستاجریم و اگر زودتر برای خودمان خانه ای پیدا نکنیم سر ماه اثاث هایمان را بیرون می ریزند. بعد بچه می ماند و یک عالمه بی کسی. تازه باید به فکر خانه باشد. وسایل خانه را چکار کند پول آب و برق و شارژ تلفن همراهش را از کجا بیاورد؟ و یک عالمه دغدغه های دیگری که شاید برای کسی که سال هاست مستقل شده و کار و زندگی ثابتی هم دارد یک دنیا مشکل باشد . چه برسد به بچه های بهزیستی که تا 18 سالگی هیچ تکیه گاه مطمئنی ندارند.

 

یعنی می خواهی بگویی مسکن بچه های تحت پوشش باید دغدغه بهزیستی باشد؟

من نمی دانم چرا برای بچه های بهزیستی، سهمیه ای برای مسکن مهر در نظر نگرفتند. این توقع زیادی نیست. می توانستند بچه ها را دوتا یا سه تایی در این خانه ها اسکان بدهند. ما حتی یارانه هم نداریم . الان که من 18 سالم شده، خودم اقدام کرده ام و تازه این ماه یارانه گرفته ام. خیلی سخت است. الان 6 ماه است که دنبال خانه می گردم و پیدا نکرده ام. چون یا می گویند به مجرد نمی دهیم یا قیمت ها اصلا به پولی که دارم نمی خورد. می گویند پیش 10 میلیون بدهید و ماهی 300 یا 400 خب کرایه خانه را از کجا بیاورم؟ تازه هزینه های دیگر را هم در نظر بگیرید.

ظفر ضیایی‌مقدم، یکی از بچه‌های مراکز شبانه‌روزی بهزیستی

اگر یک بچه ای واقعا بگوید نتوانستم جایی پیدا کنم آن وقت چه می شود؟

هیچی. یک مدتی ما را می فرستند خانه های پیش از ترخیصی آن هم فقط برای چند ماه و بعد هر طوری هست باید برویم. نهایتا تا 19 سالگی. تنها لطفی که بهزیستی می کند این است که اگر کنکور قبول شده باشی هزینه دانشگاه آزاد را می دهد و ماهی 120 هزارتومان و بعدش هم دیگر همین. الان یکی از بچه ها دارد الکترونیک می خواند رفته خانه ای در خیابان شوش بگیرد . گفته اند 3 ملیون ماهی 400 تومان که فقط دوتا اتاق قدیمی دارد. خب این بچه کی درس بخواند؟ کی کار کند؟ با 7 ملیون بهزیستی چطور تمام هزینه هایش را بپردازد؟

 

تا 18 سالگی هیچ فن یا حرفه ای به شما یاد نمی دهند؟

نه اصلا. هیچ دوره ای به نام کارآموزی وجود ندارد تا مثلا بچه ها کاری یاد بگیرند جوشکاری ، تراشکاری ، مکانیکی اصلا و ابدا. من شانس آوردم توی دبیرستان درسخوان شدم و دانشگاه قبول شدم اما بچه ای که دلش نخواهد درس بخواند که تعدادشان هم کم نیست بی هیچ مهارتی برای کار و زندگی رها می شوند. اتفاقا یکی از حامی های من می گفت یکی از سیاست های بد بهزیستی این است که می خواهد بچه ها را به زور درسخوان کند. یعنی اگر درس خواندی که خوب می روی دانشگاه آن هم با این امتیازهای کمی که بهزیستی به دانشجوهایش می دهد. اگر نه واقعا به حال بچه ای که درس را دوست ندارد ، هیچ فکری نمی کنند.

 

چرا بعضی بچه ها از حمایت حامی ها یا همان خیّرها بی بهره ترند؟

بعضی ها خودشان این حمایت را از خودشان گرفته اند. بلد نیستند با حامی هایشان چطور برخورد کنند. حامی را فقط به شکل پول می بینند. بعد هم که پولی از حامی می گیرند دیگر حالشان را نمی پرسند. خود برخورد با حامی هوش خاصی می خواهد. روابط عمومی خیلی مهم است. مثلا جلسه اول حرف هایم به دل یکی از حامی هایم نشست و آمد حامی من شد. این که چطور با آن ها صحبت کنی که تو را قبول کنند ، خیلی مهم است. خیلی بچه ها محل نمی گذارند و زیاد حامی هایشان را تحویل نمی گیرند.

 

این هوش خاص را برایم تعریف کن. مثلا تو چکار می کنی که حامی هایت را از دست نداده ای؟

من زنگ می زنم و حالشان را می پرسم. خیلی هم نباید پشت سرهم زنگ بزنی که مزاحم شان بشوی. باید خیلی محتاط رفتار کنی. خیلی وقت ها می گویم اگر شما چیزی لازم دارید من برایتان بگیرم و بیاورم. یا مثلا می گویم اگر کاری دارید برایتان انجام بدهم.مهم تر از همه این است که به حرف هایشان گوش بدهیم . درس خواندن برایشان خیلی مهم است می گویند اگر این بچه درس می خواند من هوایش را دارم . اگر نه من نمی توانم حمایتش کنم. همین درسخوان بودنم باعث شد حامی هایم از من راضی باشند.

 

بیشترین ضربه را از چه کسی خوردی؟

بیشترین ضربه را از دوست صمیمی ام خوردم. کسی که تمام زندگی ام بود. یک دفعه میانه مان به هم خورد و من احساس کردم با از دست دادن آن دوست هیچ پناهی در این دنیا ندارم. از دوست و رفیق زیاد ضربه خوردم. یکی از بدی های ما بچه های بهزیستی این است که چون کمبود پدر و مادر داریم به یک نفر زیاد وابسته می شویم و بعد که این رابطه به هم می خورد، بدجوری ضربه می خوریم. اگر آن آدم مثلا به ما بگوید تو انگار دنیا روی سرمان خراب می شود.خب آن آدم خانواده دارد مثل ما که همه ی امیدش را به این رابطه نبسته. می تواند جای خالی مرا با یک عالمه آدم و اتفاق دیگر پر کند ولی من که نمی توانم.

 

بعد از این که دوستانت می فهمند بچه بهزیستی هستی چه برخوردی با تو می کنی؟

اتفاقا وقتی یکی از دوستانم فهمید؛ آن قدر به من ترحم کرد که واقعا نتوانستم دیگر تحملش کنم. یک شب ، به تمام دوستانم اس ام اس زدم که من بچه بهزیستی ام اگر مرا به خاطر خودم دوست داری که یاعلی اگر نه خداحافظ. خیلی ها رفتند و من هم دیگر کاری به کارشان نداشتم.

 

خودت به بچه های مرکز می گویی به دوستانشان بگویند که بچه بهزیستی هستند یا نه؟

من می گویم که به دوستان شان نگویند. مگر این که کسی باشد که تو را درک کند اما اگر به ترحم آلوده شود واقعا غیر قابل تحمل می شود. فرق ترحم و دوست داشتن معلوم است. آن که واقعیت مرا دوست دارد به من زنگ می زند ، با هم بیرون می رویم و می شود روی دوستی اش حساب کرد. اما آن که از روی ترحم می آید فقط یک دفعه می آید و خیلی زیاد محبت می کند و یک دفعه هم می رود. بعضی ها هم انگار نذر می کنند که اگر حاجت شان را بگیرند ، می روند و این ضربه ها خیلی وحشتناک روح و روان ما را به هم می ریزد.

 

حامی ها هم خوب و بد دارند؟

بعضی ها می آیند وعده های بزرگ و دروغین به ما می دهند. ما را تا آسمان هفتم می برند و بعد یک دفعه رهایت می کنند و طوری زمینت می زنند که نمی توانی بلند شوی. به نظرم خیّر وعده الکی ندهد. به همان اندازه ای که می تواند کمک کند ، وعده بدهد.صادقانه بگوید من بیشتر از این از دستم برنمی آید. اما اگر الکی ما را دلخوش کند و بعد هم کاری برایمان نکند ، واقعا لطمه بدی می خوریم. در حالی که مجبور نیست بگوید برایت این کار را می کنم ، خودت خواستی و آمدی ما که مجبورت نکرده بودیم.

 

تو خیلی نسبت به همسن و سال هایت که حتی زندگی عادی داشتند ، درک خوبی از زندگی داری. این را از کجا یاد گرفتی؟

زندگی در بهزیستی واقعا سخت است. من در این سال ها خیلی بزرگ شدم .خیلی وقت ها بچه ها می نشینند و گریه می کنند. تازه مثلا دایی یا عمه ای دارند که بروند و به آن ها سربزنند. من که هیچکس را ندارم. با این حال به آن ها دلداری می دهم که حالا که پدر و مادر نداری می توانی روی پای خودت بایستی و زندگی ات را بسازی ولی آن ها می گویند که جای خالی پدر و مادر را هیچوقت نمی توانند در زندگی شان پر کنند. راست هم می گویند. شاید من هم دلداری الکی می دهم.

 

برای فردایت چه نقشه ای داری؟ غایتی که می خواهی به آن برسی کجاست؟

می خواهم ادامه تحصیل بدهم تا روزی که کانون وکلا شرکت کنم و دفتر بگیرم و بعد هم خانه ای در شان خانواده دار شدن بگیرم و ازدواج کنم. ازدواج و خانه و زندگی ته آمال بچه های بهزیستی است. یک امکانی که غیرارادی از آن ها گرفته شده اما می توانند آن را برای خودشان مهیا کنند. یعنی اگر ازدواج کنند و بچه دار شوند آن وقت دیگر فرقی با آدم های دور و برشان ندارند و این تفاوت بزرگ را می توانند یک جایی آنقدر کمرنگ کنند که دیگر فقط یک وقت هایی یادشان بیفتد.

۴۷۴۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 333985

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 100
  • نظرات در صف انتشار: 1
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • رضا IR ۰۷:۳۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    نمیدونم چی بگم .. عدالت خدا بعضی وقتها جالبه.
    • بی نام A1 ۰۸:۰۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      اين عدالت را چطور معنا ميكنيم اگر مسئولين بهزيستي در هنگام دادن كودكان به آنهايي كه فرزندي ندارند آنقدر سنگ جلوي پايشان نياندازند و ازعدل خدا پايشان فراتر بگذارند اين كودكان سرپرست دار ميشوند و آنها پدر و مادر . اگر كسي چيزي نداشته باشد تا بتواند به نام اين بچعه بكند ميگويند نه برو ... اما خداوند به فقيرترين افراد و حتي به خلافكارها هم بچه عنايت ميكند چرا اينها كاسه داغتر از آش ميشوند ... حالا شما بفرمائيد اين پسر در اين سن و سال چه بكند ؟؟؟؟؟؟ هيچ
    • رضا2 A1 ۱۲:۳۳ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      63 25
      اگر اصلا چنین عدالتی باشه
    • مصطفي IR ۱۴:۰۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      14 70
      عزيزم شما مگه حكمت كار خدارو ميدوني كه درباره عدالتش اظهار نظر ميكني؟ نكته ديگه اينكه شما معناي عدالت را خوب متوجه نشدي عدالت خدا يعني حق ان كس كه محق هست را بدهد نه اينكه به همه افراد يك اندازه بدهد
    • سینا A1 ۲۰:۲۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      16 39
      عدالت خدا رو زمین نیست دوست من، اگر قراره چیزی باشه اینجا نیست. تا روز معاد
  • بی نام A1 ۰۷:۳۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    666 6
    براش آرزوي موفقيت مي كنم
    • هیچکس A1 ۱۵:۰۳ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      80 45
      دنیای جالبی من یکی همیشه آرزومه از خونوادم دور بشم اونوقت تو در حسرت خانواده ای....
    • بی نام GB ۲۱:۳۶ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      64 8
      زندگیه بدیه مثل سربازی می ماند که از بچگی به سربازی برود
  • اریایی A1 ۰۷:۳۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    زمانی که دانشجو بودم و تو خوابگاه بودم خدا خدا میکردم که اخر هفته بشه برگردم پیش خانوادم.
    • بی نام A1 ۰۹:۱۳ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      کاربدی میکردی، باید میشستی درستو میخوندی تاواسه خودت کسی بشی عزیزم
  • بی نام IR ۰۷:۴۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    537 4
    انشالا مثل اسمت كه ظفر هست در زندگي ات هم مظفر باشي
  • بی نام A1 ۰۷:۴۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    428 5
    خیلی خوشم اومد از این برادر کوچک ترم...ذکاوت و درک خوبی دارد. موفق باشی.
  • مازيار IR ۰۷:۴۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    168 5
    فكر كنم دست به قلمت هم خوب باشه،اگر اين طوريه سعي كن تا وقتي كه ليسانست را ميگيري براي روزنامه ها مطلب بنويسيهم منبع در امدي هست هر چند جزئي وهم اينكه تجربه خوبي برات ميشه كه ممكنه در اينده وكيل شدي به كارت بياد
  • بی نام IR ۰۷:۴۵ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    298 6
    نابودم کردی پسر...!
  • امین IR ۰۷:۴۷ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    خدا برای همه مظلومان کافی است.
  • بی نام A1 ۰۷:۵۳ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    161 6
    اشکم رو در آوردی...
  • من A1 ۰۷:۵۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    97 3
    خدا این قوانین بی خود پذیرش فرزندخواندگی رو از سر مملکت کم کنه.اونجا که میری برای پذیرش اندازه صدتا خواستگاری برات شرط می ذارند.درصورتی که خیلی راحت می تونند اینا رو بدن فرزند خواندگی.اما عیبش اینه که بهزیستی می خواد هزینه ها زیر نظر خودش باشه یه سهمم ببره. اگه نه من دوسه تایی می خواستم همه ی شرایطشم دارم.بابا ااول بچه رو بدین و همیشه مراقب باشید اگه طرف خطا کرد پسش بگیرید.نه این که همون اول نیمی از دار و ندار طرف رو بزنید به اسم بچه.که مثلا ایندش تامین شه.این جوری که الان اینا بی پناهن بهتره؟
  • z IR ۰۷:۵۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    138 6
    مصاحبه قشنگي بود ممنون.
  • رضا A1 ۰۷:۵۹ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    دوست من تو خیلی خوشبختی...حداقل سالی یک بار مسافرت رفتی 12 میلیون پول داری تو بهترین مدرسه درس خوندی پایین تر از پارک وی نیومدی.
    • بی نام US ۰۸:۴۵ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      117 9
      من خونه کوچیک کاه گلیمون رو ترجیح میدم نگاه پدر و مادرم رو ترجیح میدم به هزارتا خونه بالا شهر و مدرسه خوب.ما هم مدرسه معمولی خوندیم و شاگرد زرنگ بودیم و الانم پولی نداریم ولی خانواده داریم
    • بهادر IR ۰۶:۱۶ - ۱۳۹۲/۱۱/۲۱
      20 6
      اقارضا برای دیدتون نسبت به زندگی واقعا متاسفم! البته این پسر خوشبخته چون از امثال شما صد برابر درک بهتری داره
  • بی نام A1 ۰۸:۰۳ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    99 2
    حرفهاي ادم بزرگها ميزنه
  • بی نام IR ۰۸:۰۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    152 4
    كاش بهزيستي از همين عزيزان (در حد امكان) براي نگهداري بچه هاي كوچكتر استفاده ميكرد
  • پیامخان A1 ۰۸:۱۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    159 0
    این پسر خیلی بیشتر از هم‌سن و سال‌های خودش میفهمه! کاش بخونه! درست که هیچ‌چیزجای پدرومادروخانواده رو نگیره! اما یادش باشه، نداشتن فهم و درک درست! باعث میشه که آدما همه چیزشونو از دست بدن! حتی پدر، مادر و خانواده! 1کم دیگه صبرکن مرد! سحرنزدیک است!
    • بی نام IR ۱۱:۰۹ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      30 2
      آفرين
  • هما A1 ۰۸:۱۵ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    89 2
    پسرم همیشه به این فکر کن که باید موفق شوی مطمئنا" شما فقط پدر و مادر نداشتی ولی همت ، اراده ، هدف ، پشتکار و هوش و استعداد داری که خیلی از جوانهای امروز ندارند من یک دختر با مشخصات شما می شناسم که کاملا" سرنوشت شما را داشته و او هنوز مشکلات مالی دارد اما همه موفقیت بدست آورده را به همت خود کسب نموده برای هردو یتان آرزوی موفقیت دارم
  • بی نام A1 ۰۸:۱۹ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    53 1
    متاسفانه سیستم اموزشی ما مشکل داره به شدت دانشگاه محور شده و کار محور نشده.یعنی الان تمام برنامه ها شده اینکه همه برن دانشگاه برای کسایی که نمیرن دانشگاه و کسایی که از دانشگاه فارغ التحصیل میشن برنامه ای وجود نداره این آقا ظفر گل که از برنامه ماه عسل می شناسمش استعداد خاصی تو مصاحبه کردن داره
  • بی نام A1 ۰۸:۱۹ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    156 6
    چرا دولت از مستضعفان واقعی یعنی بچه های بی سرپرست و زنان سرپرست خانوار حمایت جدی نمی کند؟ مگه انقلاب نکردیم که حکومت مستضعفین تشکیل بدهیم
    • mehdi A1 ۰۹:۰۷ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      59 21
      چرا یک لحطه نگوییم خودمان تا حالا چه کردیم ایا اگر در دوستان کسی کمکی خواسته بدون اینکه منتی بگذاریم کمک کردیم واقعا بی انصافی است اگر همه مشکلات رو تقصیر دولت بگداریم دولت بدون پشتوانه ملت هیچ است یا علی
    • محمد A1 ۱۱:۱۶ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      41 28
      همش دولت دولت دولت... من و تو چیکار کردیم واسه بچه های بهزیستی؟!!
  • بی نام A1 ۰۸:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    68 0
    تو پسر خیلی مستقل و باهوش و با اراده ای هستی خیلی خوبه که اینقدر رک و صریح صحبت می کنی. امیدوارم مسئولین و حامی ها رو به فکر بندازی تا کاری برای بچه ها بکنند. فقط اینو یادت باشه اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست. برات آرزوی پیروزی می کنم در ضمن اسم قشنگی هم داری.
    • امین A1 ۱۰:۱۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      15 1
      لایک
  • بی نام A1 ۰۸:۴۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    78 2
    اشکم رو در آوردی...,امیدم را دوچندان کردی آرزو موفقیت دارم برای بردار کوچکترم ،اما مصممترم
  • مهشيد IR ۰۸:۴۷ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    106 2
    پسر تو يه مرد واقعي هستي ... بي شك آدم خيلي خيلي موفقي مي شي ... وكيلي كه دادخواهي مي كني و به داد ديگران مي رسي اين رو مطمئنم كه تصوير و اسمت رو از اين به بعد زياد مي شنويم اونم به خاطر كارهاي خوبي كه انجام مي دي ...........
  • بی نام A1 ۰۸:۴۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    62 2
    خدا گر زحکمت ببندد دری به رحمت گشاید در دیگری. تا حالا که موفق بوده ای. از این به بعد موفق تر خواهی بود. این را مطمئنم.
  • بی نام IR ۰۹:۱۱ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    57 2
    کاش کسی به این ها کارت هدیه میداد!! امیدوارم این برادرم و همه این دوستان موفق باشن
  • مريم IR ۰۹:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    51 0
    موفق و خوشبخت باشي مطمئنم از پس مشكلات بر مي ياي ...
  • ناشناس A1 ۰۹:۲۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    55 0
    مظفر جان حتم دارم تو در آینده پدری خوب و موفق خواهی بود و تمام کمبودهایی که داشتی با آن خانواده ای که با درایت و دقت تشکیل خواهی داد با کمک خداوند متعال به همه آرزوهایت خواهی رسید.
  • بی نام RO ۰۹:۲۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    102 1
    بعنوان یه وکیل ورودت رو به جامعه حقوقی تبریک میگم! چشم به هم بزنی 4 سال دانشکده گذشته و کاراموزی و...انشاالله ارشد و دکتری:). خیلی خوبه که سختی کشیدی چون شغل حساسی رو میخوای انتخاب کنی و باید بیشتر از پول دراوردن دغدغه مردم رو داشته باشی. خدا رو چه دیدی شاید یه روز تو مراسم کانون دیدمت:). موفق باشی پسر!
  • بی نام IR ۰۹:۳۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    99 1
    آقا ظفر برات بهترینا رو آرزو می کنم. خوشبخت باشی.
  • لیلا IR ۰۹:۵۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    41 0
    مظفرجان به خداامیدوارباش منم تنها زندگی میکنم تازه توپسری راحت تری پدر ومادرم فوت کردن تنهایی سخته ولی درس خوندم رفتم سرکار خیلی دلم می خواست خانواده داشته باشم اما هیچ کس یک دختر تنها وبی کس را نمی گیره می گویند بی بته است ولی تواگه شرایط خوبی داشته باشی همه قبولت دارن پسربی کس وکار خیلی هم خوبه ولی دختر برای ازدواج هم باید کس وکار داشته باشه به هر حال خداراشکر
  • بی نام IR ۱۰:۰۱ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    11 1
    پدر و مادر دارم وضعمان عالی.اما در کاری که به عنوان یک شغل آغازش کردم احدی حامی واقعیم نشد. یکی وعده ای به قول خودت-مضمون-کنارتم تا هر کجا که باشه.اما همونم تنها ترین نم کرد.تازه یک ماهی هست که دست از همه شستم تا فقط خدار و بگیرم و با ایمان به راهم تنهاترین راهروی راهم باشم. خیلی سخته تنها گذران موفقیت را پشت سرگذاردن اما من خواهم توانست . چون جزخدا چیری رنگی بویی محملی وادی ای و هر ندایی به یک نام دارم که نامش اراده است توانستن است.عزیزم هم جنس منی هم به طبیعت هم به دغدغه.قسم آخر رو ورای من غصه داری اما در نفس کار یکی هستیم. من فوق لیسانس علوم سیاسی 26ساله و خدای انگیزه چون تنهایم گذاردند.و این را از قضا می پسندم چون مصصم به اندیشه ام کردند.عزیرم دویدم آخر راه منتظرت هستم. باوفا ایمضاسنق..
  • يه بي كس مثل ظفر A1 ۱۰:۰۳ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    26 2
    ظفر جون خيلي مردي اگر مي شناختمت بد جور رفيق مي شديم داداش،خيلي مرزي پسر
  • اشكان NL ۱۰:۰۵ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    20 2
    موفق باشى عزيز اى كاش بهزيستى بعد از ١٨ ساله شدن بچه ها آنها را اينطور رها نميكرد و آنها را به ارگانى ميسپرد تا هواى آنها را داشته باشند تا اينكه زندگىيشان را بتوانند روى ريل قرار دهند و بعد از آن به تدريج آنها را رها كنند
  • هدیه IR ۱۰:۱۵ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    23 0
    خیلی گفتگوی جالب و متفاوتی بود. به امید اینکه بچه های بهزیستی هم یک روزی طعم خوشبختی رو به معنای واقعی بچشن.
  • بی نام A1 ۱۰:۱۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    14 0
    سعی واستقامتت لایق تقدیر است
  • رضا IR ۱۰:۲۵ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    36 0
    پسر تو يه مرد واقعي و بزرگ هستي . آینده درخشان در انتظار توست . بی شک موفق خواهی شد . همت و اراده ات قابل تحسین است . امیدوارم یک روز بعنوان یک وکیل تراز اول به جامعه ات خدمت کنی . آرزوی موفقیت برایت دارم.
  • صادق A1 ۱۰:۳۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    12 1
    یک موقعی یادم هست آقای شجریان در حادثه تاسف بار زازله بم می گفت میخواهم از در آمد کنسرت ها یک مجموعه از ابتدایی تا دبیرستان ایجاد کنم تا بچه های بازمانده از زلزله بتوانند بدون نگرانی به این مجموعه وارد و از آن با موفقیت خارج شوند. کاشکی مسولین محترم یاد بگیرند تا مثل این برادر هموطن دچار سردر گمی نشوند.
  • فرشاد IR ۱۰:۳۳ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    38 0
    درود بر تو
  • مصطفی A1 ۱۰:۳۵ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    27 1
    من داداش کوچیکو از دست دادم اماظفر جان همتون داداشه منید
  • رضا A1 ۱۰:۴۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    38 0
    یه بچه 18 ساله رو با هفت میلیون تومن میفرستن تو این جامعه که زندگی کنه!!؟ ای کاش مسئولین یک لحظه فکر کنن که تو دل این بچه ها چی میگذره وقتی فکر میکنن که با چه مشکلاتی باید روبرو بشن.خوبه خدا اینقدر در مورد بچه یتیم سفارش کرده،خوبه ما مسلمونیم وگرنه ...
    • زهرا A1 ۰۸:۱۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۱
      9 4
      واقعا خنده داره 7 میلیون :) هرجور حساب کنی به قول خود ظفر با هفت تومن کدوم زخم زندگیو میشه درمون کرد
  • بی نام A1 ۱۰:۴۳ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    15 0
    خیلی خوب توضیح دداد همه چی رو.امیدوارم موفق باشه
  • بی نام IR ۱۱:۰۶ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    52 1
    خبر انلاين ازت متشكرم به اين ميگن رسالت خبرنگارى! وظيفه خودمان را در قبال جامعه به يادمان اوردى لطفا يك رونوشت هم براى مسئولين دولتى بفرست
  • مانی A1 ۱۱:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    13 1
    خداوند دست همه ما را بگیرد و به راه راست هدایت کند.
  • پریسا IR ۱۱:۳۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    26 1
    دلم شکست از این همه بی عدالتی اخه یه نوزاد به چه گناهی مرتکب شده که باید سرراه قرار بگیره؟
  • وحید IR ۱۱:۳۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    20 0
    اگه اشتباه نکنم ماه رمضون توی برنامه ماه عسل ، با دو تا از دوستات حضور داشتی ... موفق باشی برادرم
    • بی نشون IR ۱۲:۵۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
      11 1
      اشتباه نمیکنی خودشه.
  • بی نام IR ۱۱:۴۱ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    17 0
    واقعيت تلخ را هم بگوييد. کتمان بدترش مي کند. رها کردن ناگهاني کسي که معناي درست محبت خانواده و حتي اخلاق را نفهميده با دنيايي از کمبودهاي عاطفي و مشکلات مالي نتيجه اي جز خلاف کار شدن تعداد بسيار زيادي از اين بچه ها نداشته.
  • شهرام IR ۱۱:۴۵ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    21 1
    خبرآنلاین جون.باید یه امکانی برای اشتراک گذاری مطالب اینچنینی در شبکه های اجتماعی بذاری.چون خیلی ها به سایتهای خبری سر نمی زنند.با تشکر
  • حجت A1 ۱۱:۵۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    63 0
    این که پسر بود. تا بحال فکر کرددید اون دخترایی که از این بهزیستیا بیرون میشن چه بلایی سرشون میاد؟
  • مصطفی IR ۱۱:۵۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    21 0
    از اینکه اینقدر واقع گرا هستی خیلی متعجب شدم .... آرزو میکن به هر آرزویی داری تو زندگی برسی ... شاید بگی من نفسم از جای گرم پا میشه ولی فکر کنم خدا جواب تورو خیلی بهتر ازما بده چون با دل شکسته دعا میکنی . هرچی میخوای از خدا بگیر
  • بی نام A1 ۱۱:۵۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    21 0
    چرا در بهزیستی کارگاه های آموزشی وجود ندارد.
  • بی نام DE ۱۲:۲۱ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    30 1
    برای فرزندانش پدری فوق العاده خواهد شد.
  • فریادکش A1 ۱۲:۴۶ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    22 2
    داغونم کردی مرد . . . کامیار و رستگار باشی
  • عاطفه A1 ۱۲:۴۹ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    27 2
    من موندم اینایی که به جمله های پر انرژی و مثبت ، رای منفی دادن چه فکری کردن ؟؟!؟!؟!!؟
  • رضا از سیدنی A1 ۱۳:۰۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    21 0
    آفرین که اینقدر با خودت رو راست و صادق هستی ، قدر خودتو بدوون و همین جوری ادامه بده. دست خدا به همراهت. انشالله همیشه موفق باشی. یه چیز دیگه : در کشورهای غربی هم بیشتر جوونا از 17 یا 18 سالگی مستقل میشن بدون اینکه از پدر و مادرشون انتظار کمک داشته باشن. خیلی موقع ها هم سختی زیادی میکشن ولی بالاخره مستقل میشن و روی پای خودشون می ایستن تو هم به موضوع اینطوری نگاه کن. بهترین ها رو برات آرزو دارم.
  • بی نام IR ۱۳:۱۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    19 0
    خدا همیشه پشت و پناهت باشه عزیز
  • علی IR ۱۳:۴۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    16 3
    وقتی با آدمهایی روبرو میشیم که از نعمتهایی که ما در اختیار داریم بی بهره هستند، تازه حسرت میخوریم که چرا از این نعمات استفاده نکردیم و ناشکری کردیم و عمر رفته رو بیهوده سر کردیم.
  • فاطمه A1 ۱۵:۳۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    43 13
    من هم آرزو داشتم بچه پرورشگاهی بودم . از خانواده به جز بدبختی و فلاکت و بی توجهی و آقابالاسری چیزی ندیدم . بچه پرورشگاه بودن یه درده اما گیر خانواده بد افتادن هزار درد . خانواده بد مثل باتلاق می مونه آدم رو می کشه پاینن و تمام .
  • شهروند RU ۱۵:۵۵ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    20 4
    عجب ! :( کاری نمیتونم بکنم ولی اگه یه جا ببینمش هرکاری که از دستم بربیاد براش انجام میدم :)
  • بی نام IR ۲۱:۱۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    17 10
    خوش بحالت که توی شمال شهر بزرگ شدی- مدرسه خوب درس خوندی به همین دلیل دانشگاه خوب قبول میشی وتعطیلات شمال و کیش رفتی و12 میلیون پول داری -تو به من حسودیت میشه ومن به تو
  • یاوری US ۲۱:۳۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۲
    21 1
    خبرانلاین واقعا عالی بود. اما واقعا چرا بهزیستی یک چنین جوانهای پاک و خوبی را بعد از 18 سال باید با حداقل امکانات رها کند که در این جامعه گرگ ضفت دریده شوند .ایا بعد از 18 سالگی نمی توانند آنها را برای ادامه تحصیل به دانشگاه ها سوق بدهند یا در مراکزی با حقوق هرچند کم ولی مطمئن مشغول کارکنند تا از محیط امنی که بیرون امدند / خدایی نکرده الوده و گرفتار نشوند . و از سوی دیگر برای هر چند نفر آنها مسکنی خود انها جور کنند. اخه اینها چه گتاهی کردند . حیف این جوانهای قابل نیست . دلم کباب شد. مسئولان محترم و با خدا به فریاد برسید.
  • بی نام US ۰۵:۰۷ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۳
    13 9
    درسته که خیلی سخته بی خانواده بودن ولی خیلی امکاناتشون خوبه. برام جالبه که لحنش طوریه که انگار کم براشون کار کردن.
  • امید A1 ۰۵:۲۱ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۳
    13 2
    واقعا آدم به فکر فرو میره . به نظر من یکی اینکه باید این بچه ها رو با شرایط راحت تری به کسانی که بچه ندارن و فرزند خوانده میخوان بدن اقلا اینه که کمبود محبتاشون از بین میره خیلی سخته بچه تو سنین پایین تو این مراکز زندگی کنه اقلا اونطور سایه خانواده بالای سرشه من نمیدونم این روانشناسها و مشاورای ما چیکار میکنن .آیا خبر ندارید که از دختران تحت پوشش رو چقدر به راههای بد کشوندن.دوم اینکه شاید کار کردن بچه های زیر 18 غیر قانونی باشه ولی آموزش اونا اشکال نداره .میتونن زیر نظر فنی حرفه ای اقلا از 15 تا 18 سالگی کار یادشون بدن بعد بگن به سلامت ...
  • مهیار A1 ۲۱:۲۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۳
    34 1
    جالبه این مصاحبه ها آنقدر خوب تنظیم می شن که هیچ کس رد پای مصاحبه کننده رو توی اون ها احساس نمی کنه. یعنی مصاحبه کننده به جای اظهار فضل گوشه ای می نشیند و مصاحبه رو طوری تنظیم می کنه که انگار اون طرف نشسته روبروی ما و حرف می زنه. دست مریزاد خانم نوابی نژاد... ردّپای شما در برنامه ماه عسل سوژه ها رو متفاوت کرد و حالا در خبر داره مصاحبه ها رو متفاوت می کنه... واقعا دم شما گرم.
  • ریما A1 ۰۸:۴۵ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۵
    11 2
    عالی بود. ممنون
  • مریم IR ۰۹:۳۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۵
    16 1
    من مطمئنم می تونی زندگیتو اون شکلی که می خوای درست کنی، توکلت به خدا باشه داداش گلم
  • علی A1 ۲۱:۰۹ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۶
    8 1
    خیلی گفتگوی خوبی بود. ممنون
  • مسعود IR ۲۱:۰۱ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۸
    6 1
    خدا بزرگ است نگران نباش
  • بی نام SE ۰۸:۳۵ - ۱۳۹۲/۱۱/۲۰
    3 4
    فکر می کردم شرایط زندگی همه همین است و اصلا نمی دانستم که معنی خانواده چیست :(
  • سامی IR ۲۳:۳۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۱
    4 1
    آقا پسر قوی روزهای خوبی در انتظارته .مطمئنم چون تو وجودتو حرفاتو احساست اینو میبینم پس ادامه بده فردایه روشنی رو.پیشرو دآری.
  • سمانه A1 ۰۹:۰۹ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۶
    4 1
    سلام آفرین به تو به این همه هوش و پشتکار و جدیت واقعا تحسین بر انگیز ه. مطمئنم یه به زودی یه وکیل خیلی خوب میشی بهترین ها را از خدا واست آرزو می کنم
  • نازا A1 ۲۲:۵۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۵
    3 1
    کاش یه بچه مثل تو بهزیستی برام پیدا میشد
  • زهرا A1 ۰۹:۲۹ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۵
    5 1
    شرایطت سخت هست، قبول دارم...ولی شکر خدا که همینایی که گفتی هست.. چند تومن پس انداز داری و یه فکر خوب و سالم... امیدت به خدا باشه... به خدا حداقل شرایط مالیت از خیلی از جوونایی که خانواده هم دارن بهتره الان.. فکر کن جوونایی هستن که تو سن کم سرپرست خانواده و پدر و مادر پیر و بیمار هستن بدون هیچ پشتوانه مالی و روحی.. به نظر من بهترین راه اینه که توقعت رو از دیگران و دولت و... کم کنی و با توکل به خدا همت کنی و خودت زندگی رو بسازی داداشم... دعای ما هم بدرقه راهت...
  • گوهرتاج A1 ۰۹:۵۷ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۵
    9 3
    سلام پسرم : من بصورت اتفاقی سرنوشت شما را خواندم ، من سه تا فرزند دارم و دوست میداشتم شما هم فرزند چهارم بودید چون برای یک مادر بچه ها فرقی ندارند من که این طوری هستم خدا میداند چطوری از نوه ام نگهداری میکنم تازه هر چه بچه قد و نیم قد هست پیدا میکنم تا با نوه ام بازی کنند تا احساس کمبود والدین خود که مشغول کارند را نکند ، خلاصه اشک مرا درآوردید من یک همیار بهزیستی هستم و از این به بعد تصمیم میگیرم که چگونه نیروهای مردمی را برای کمک به بهزیستی جذب کنم تا شاید دردی از دردهای بچه هایی مثل شما را بتوانیم کم کنیم . انشا الله که به آرزوهایتان برسید ، ما را بی خبر از خودتون نگذارید . ما از مسوولین خواهش میکنیم از این به بعد پیگیر سرنوشت این پسر باشند چون موفقیت این پسر برای ما خیلی مهم
  • بی نام IR ۲۰:۱۸ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۳
    1 1
    ظفر جان نا اميد نباش به اميد روزاي بهتر و پيشرفتت.اميدوارم افتخار همه ما بچه هاي آمنه باشي
  • امیر A1 ۱۶:۴۲ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۳
    0 1
    به نظر من افرادی مثل آقا ظفر دارای توسل و توکل بالایی هستند که همین موضوع میتونه موجب موفقیت های زیادی در زندگیشون بیشه ولی گذشته از این موضوع ما به عنوان یک انسان و مخصوصا یک هم وطن باید اولا این افراد را درک کنیم و ثانیا در جهت رفع مشکل این عزیزان به هر نحوی که ممکن باشه تلاش کنیم و نیز مسئولین هم باید بیشتر به فکر این عزیزان باشند
    • بی نام A1 ۱۳:۰۴ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۸
      3 0
      من یکی خانواده دارم ولی اینگار که ندارم ...
  • فاطمه A1 ۰۵:۳۶ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۹
    6 0
    انشاالاه موفق باشی به زندگیت امیدوارباش وتلاشتوبکن خیلی پسرباهوشی هستی تبریک میگم بهت
  • madar IR ۰۹:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۴/۲۲
    10 7
    سلام من یک مادر هستم و دوست داشتم دخترم با چنین افرادی که از بهزیستی بیرون امدند و حامی لازم دارند ازدواج کند چرا که خودم برایش مادری میکردم و همه چیز بهش میدادم تا اینده ای روشن برای خودشون رقم بزنند.
  • اسمان A1 ۰۹:۳۵ - ۱۳۹۴/۱۱/۰۵
    4 1
    با سلام مطالبی که خوندم واقعیتی بود که احساس کردم برای رفع این مشکلات به جای راه حل باید عمل کرد من خودمم شخصا ایده های دارم خیلی دلم میخواد با این فرد اشنا بشوم و من را کمک کند تا به هدف معنوی برسم این ترحم نیست و کمک کردن هم نیست بلکه در خواست کمک تا راه بندگی کردن یاد بگیرم نه با دولت کار دارم ونه با ملت میخوام خودم تغییر کنم تا حالا ناشکر بودم. وسلام
  • پونه A1 ۱۷:۵۱ - ۱۳۹۵/۰۳/۲۴
    1 0
    امیدوارم موفق و خوشبخت باشی آقا ظفر . انشالله
  • بی نام A1 ۱۳:۱۳ - ۱۳۹۵/۰۴/۰۸
    1 0
    يشالله بتونن تشكيل خانواده بدن ، گاهی وقت شما ها از کسانی که خانواده دارند ، خوشبخت تر هستید. مهناز
  • الهام IR ۱۴:۴۸ - ۱۳۹۵/۰۹/۰۵
    2 2
    واقعا خوش به حالت به خاطر درکی که داری .... کاش من هم تو بهزیستی بودم ولی این همه مشکل الان رو نداشتم یا حداقل می تونستم این مشکلات رو درک کنم . امیدوارم موفق باشی
  • بی نام IR ۲۱:۰۵ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۱
    3 1
    مصاحبه ی جالبی بود.ممنون
  • بی نام A1 ۱۴:۵۷ - ۱۳۹۵/۱۰/۲۲
    6 0
    می دونید چگونه باید بریم بهزیستی
  • بی نام A1 ۰۶:۳۰ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۶
    1 0
    به نظر من مطالب بالا دریک تحقیق کارشناسی قرارگیرد ویک کتابی درآورد مدیریت بچهها شود فردا حقوق بشر نباید بگوید چها شده.
  • جلال A1 ۰۵:۰۵ - ۱۳۹۷/۰۱/۱۵
    1 1
    آقا رضا که از عدالت خدا گفتی این دنیا لهو لعب است یعنی این....لازمش فقط باحق بودن و صبر کردنه البته این صبر یعنی خون دل
  • وحید IR ۰۶:۲۶ - ۱۳۹۷/۰۴/۰۱
    4 0
    سلام. مصاحبه عالی بود. باید قدر داشته هایمان را بدانیم. خداوندا ما را وسیله خیری برای این بچه ها قرار بده. آمین.