به تازگی، کتابی در دو مجلد (هزار و پانصد صفحه وزیری) توسط موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (نشر عروج) از بنده، منتشر شده است. و دربردارنده مطالب جدیدی است، که میتواند توجه به آن، روشن کننده مقطع کوتاهی از تاریخ معاصر ایران باشد. خلاصه یک فصل از این کتاب که حاصل یک سال تلاش و پژوهش اینجانب میباشد، این چنین است:
انسجام جمعیت مؤتلفه اسلامی
معمولاً تشکّلهایی که قصد دارند مبارزات سیاسی انجام دهند، از چهارچوبهای نظاممند و مشخصی پیروی میکنند؛ تا حیات آنها ادامه پیدا کرده و از تأثیرگذاری بیشتری برخوردار شوند. با دقت در روند شکلگیری «جمعیت مؤتلفه» میتوان نتیجه گرفت که این گروه از این مؤلفههای سازمانی برخوردار نبود. و مدیریت شروع این تشکّل و مدیریت ادامهاش، مدیرتی هیئتی بوده است؛ این نوع مدیریت توانایی نگهداری سازمانی سیاسی، که میخواهد اپوزسیون حکومت باشد را، ندارد. و شاید به همین علت بود که با نفوذ سریع و آسان رژیم شاه دراین تشکّل و بعدها نیز بادستگیری تنها یکنفر، کلتشکیلات مؤتلفهاسلامیازهم پاچیدهشد.
با نگاهی گذرا به سیر پیدایش مؤتلفه، میتوان دریافت که پس از شکلگیری این ائتلاف، تا زمانی که این جمعیت شکل و نظام درستی پیدا کند، چندین ماه به طول انجامید. که در این میان، ساواک و دستگاه رژیم از تأسیس این جمعیت اطلاع پیدا کرد. و در مقطعی نیز سبب انحلال برخی حوزههایشان شد. و از زمانی نیز که مؤتلفه واقعاً منسجم و تشکیلاتی شد و شهید بهشتی نیز به تهران منتقل گشت و ارتباط بیشتری با این جمعیت پیدا نمود، برخی مأموران ساواک حداقل در جلسات ردههای سوم مؤتلفه، به طور مرتب شرکت میکردند و گزارش دقیق این جلسات را به ساواک ارائه مینمودند، و ساواک اوضاع و اقدامات جمعیت مؤتلفه اسلامی را تا قمستی، تحت کنترل و نظارت خود داشت.
تشکیل هسته روحانیّت
اگر «واقع بینانه» در سیر جریانها و سازمانهای سیاسی و مذهبی دهه 30 و 40 ایران دقت شود، پس از وقفه چند ساله وقایع ابتدایی دهه 30 ، دوباره جریانهایی سیاسی مذهبی در ایران شکل گرفت و فعال شد. که این جریانها بیشباهت به جریانهای قبلی نبوند. از آن جمله شکلگیری «هیأتهای مؤتلفه اسلامی» که در واقع از ازدواج ضمنی افکار «فداییان اسلام» و «نهضت آزادی» پدید آمد. البته فرزند این ازدواج، در واقع نتوانست نه تأثیرگذاری سیاسی «فداییان اسلام» را داشته باشد و نه توانست تأثیرگذاری مذهبی «نهضت آزادی» را در جامعه داشته باشد. چرا که فعالیت و جغرافیای و نفوذ سیاسی «فداییان اسلام» قابل مقایسه با «جمعیت مؤتلفه» نیست.
و از سوی دیگر، چون سخنرانان و اعضای «نهضت آزادی» همه تحصیل کرده و صاحب نفوذ کلام در جامعه پیرامون خود بودند. مؤتلفه نیز خواست این نقیصه خود را با دعوت از افرادی مشابه آنها، که صبغه حوزوی نیز داشتند، جبران کند. و بتواند در مقام تقلید از آنها، اثرگذاری جدیدی، لااقل در قشر بازاریان که معمولاً از «تحصیلات ابتدایی» برخوردار بودند، بنماید. از این رو اعضای مؤتلفه، تصمیم گرفتند که کسانی را برای ایجاد وجهة بیشتر به گروه خود دعوت کنند، امّا در عمل میخواستند که این روحانیون، نفوذ زیادی در تصمیمگیریهای گروه نداشته باشتند.
به همین منظور، از استاد مطهری و استاد گلزاده غفوری که هر دو در مسجد هدایت و مکتب توحید همراه گروه «جمعیت نهضت آزادی» فعالیت میکردند و فعالیتهایشان نیز گُل کرده بود، برای این منظور دعوت به عمل آورند. که البته، احتمالاً آنها چون فعالیت قبلی و فعلی خود را مثمر ثمرتر میدیدند، به شروع فعالیت در مؤتلفه، به عنوان کاری بسیار فرعی نگریستند و بیشتر وقت خود را در همان مسیر قبلی مصروف داشتند. و مثلاً اینکه در برخی کتابها ذکر شده، که کتاب «انسان و سرنوشت» استاد مطهری محصول جلسات مؤتلفه است، این ادعا اشتباه میباشد، چرا که این کتاب قبل از تأسیس مؤتلفه تألیف شده بوده است. و در آن زمان، تنها پلیکپی آن در اختیار اعضا قرار میگرفته تا از آن استفاده کنند.
اما سه نفر دیگر از روحانیون که به تناسب، جوانتر و فعالیتشان کمتر بود مخصوصاً حجةالاسلام بهشتی که تازه به تهران آمده بود و حجةالاسلام انواری، شاید وقت بیشتری را در این جهت برای مؤتلفه ارائه دادهاند.
شهید باهنر نیز با همکاری شهید بهشتی به تشکیلات هیأت مؤتلفه وارد و در حوزهها و کانونهای آن به آموزش عقیدتی نیروهای مؤتلفه پرداخت.
البته این بدین معنا نیست که این افراد به صورت مستمر در جلسات عمومی مؤتلفه شرکت میکردند. بلکه فقط افاده ارتباط میکند. برای روشن شدن این موضوع، لازم است روشن شود که مؤتلفه دارای دو نوع جلسه بوده است.
یک، جلسات عمومی مؤتلفه که هر هفته در آن همه اعضا 36 نفره میتوانستند شرکت نمایند. و معمولاً این جلسات سهشنبهها منعقد میگشته، و اداره آن نوعاً با حجتالاسلام باهنر بوده، هر چند ایشان نیز همزمان در مجالس دیگر مثل «مسجد جامع» شرکت و سخنرانی مینموده است بنابرای به نظر میرسد آنچه در جلسات مؤتلفه بیشتر شکل میگرفته، جنبه خودگردانی اعضاء را شامل میشده و برنامهها معمولاً توسط یکی از خود اعضا مؤتلفه صورت میگرفته است و در آن مطالب عقیدتی و مذهبی مطرح میشده است.
دو، جلسات شورای مرکزی، که معمولاً هر 15 روز یکبار برگزار میشده است، غالباً با حضور دکتر بهشتی و در منزل وی اداره شده است.
طبق گفتههای اعضای جمعیت مؤتلفه اسلامی، پنج نفر در شورای روحانیت حداکثر حدود یکسال همکاری مشورتی میکردند.
اسامی روحانیون شورا، همراه با سن و تحصیلات شان، عبارتند از:
1ـ حجةالاسلاموالمسلمین شیخ مرتضی مطهری (فریمانی، 43 ساله، اجتهاد در فقه و اصول و حکمتاسلامی)
2ـ حجةالاسلام شیخ علی گلزاده غفوری (قزوینی، 40 ساله، خارج فقهواصول)
3ـ حجةالاسلام شیخ احمد مولایی (تهرانی، 39 ساله، خارج فقهواصول)
4ـ حجةالاسلام شیخ محیالدینانواری (همدانی، 38 ساله، خارج فقهواصول)
5ـ حجةالاسلام سید محمد حسینی بهشتی (اصفهانی، 36 ساله، خارج فقهواصول)
بالاخره، در نخستین جلسهای که با حضور اعضای شورای فقهی بر پا شد، بحث اصلی بر سر این بود که رأیگیری چگونه صورت گیرد. مرحوم مولایی فرمودند: شما منسلخ بشوید و منظور ایشان از این کلمه به طور خلاصه این بود که شورای مرکزی باید تابع محض شورای فقهی باشد. شورای مرکزی پیشنهاد آقای مولایی را نپذیرفت و معتقد بود شورای مرکزی در مورد مسائل فقهی، کاملاً در اختیار آقایان است و هر چه شورای فقهی بگوید اطاعت میکند، ولی در مسایل سیاسی و اجتماعی بهتر است اعضای محترم شورای فقهی مانند اعضای شورای مرکزی که منتخب امام هستند، فقط دارای یک رأی و تابع اکثریت باشند. وقتی نظر شورای مرکزی مطرح شد، مرحوم شهید دکتر بهشتی لحظهای تأمل کرد و بعد فرمود: دوستان ما درست میگویند و نظرشان صحیح است. سخن مرحوم بهشتی به بحثها خاتمه داد و شورای مرکزی با آقایان به توافق رسید و فعالیتهای ما آغاز شد.
پیرامون شورای فقهی مؤتلفه اسلامی، این نکته وجود دارد که: با اینکه در حال حاضر و در زمان پس از انقلاب، شرایط برای بازگو کردن مطالب و خاطرات محدودیتی ندارد، اما با این حال، اطلاعات دقیقی از مقدار و نوع فعالیت این روحانیون و مقدار تأثیرگذاری آنها و تأثیرپذیری اعضا، در مدت یکسال و اندی که «جمعیت مؤتلفه» فعالیت داشته، در دسترس نیست. البته، آنکه بیشتر با مجموعه مؤتلفه همراه بوده است آقای دکتر بهشتی و پس از آن آقای انواری است امّا در اسناد و مدارک، مطالبی که حاکی از ارتباط تنگاتنگ میان آقایان غفوری، مولایی و مرتضی مطهری با مؤتلفه باشد، در دسترس نیست.
تا کنون سندی پیرامون ارتباط تشکیلاتی مؤتلفه با آیتالله مطهری به دست ما نرسیده. اما به عکس، اسناد منتشر شده ایشان در آن دوره، مربوط به «مسجد هدایت» و «مکتب توحید» و «جلسات نهضت آزادی» و نیز «مجالس عمومی» میباشد که دال بر ارتباط ایشان با این افراد است. البته راجع به دکتر گلزادهغفوری، پساز انقلاب و جریانات سال 60 مسأله متفاوت شده است، و مؤتلفه علاقهای ندارد اسمی از ایشان به میان آورد. و حتی اسم ایشان را در نمودار مؤتلفه که در کتاب «هیأتهای مؤتلفه» چاپ شده، حذف نمودهاند و معمولاً نیز اعضا در خاطرات خود، نامی از ایشان نمیبرند.
البته این روحانیون، اگرچه ارتباطی با مؤتلفه داشتهاند، امّا همزمان در بسیاری از مجالس و گروههای مشابه نیز فعالانه شرکت میکردهاند.
بنابراین به نظر میرسد، مطلبی را که برخی در خاطرات خود مطرح میکنند که ایشان فرصت همکاری زیاد با مؤتلفه را نداشته است، صحیح باشد. و به نظر میرسد مناسب است که اعضای مؤتلفه، دقیقاً مشخص نمایند که میزان ارتباط و همکاری استاد مطهری با آنها چگونه بوده است؟
لایحه مهم
در این دوران «کاپیتولاسیون» با آن سوابق شوم و ننگین گذشته، بار دیگر در عرصه سیاست ایران، حادثه آفرین شد.
مخالفت حاجآقا روحالله خمینی با رژیم شاه پساز آزادی از زندان، در قضیّة «کاپیتولاسیون» به اوج خود رسید.
رژیم شاه که در برابر مخالفت صریح و قاطع امام خمینی گیج شده بود و میدانست که با کشتار مردم و زندانی کردن دوبارة ایشان، مسئله حل نمیشود، تصمیم گرفت امام را از ایران به ترکیه تبعید کند. مأموران ساواک به خانه ایشان ریختند و مرجع تقلید و رهبر مبارزات ملّت را شبانه دستگیر کردند و به تهران آوردند و صبح روز 13 آبان ماه 1343 یکسره از فرودگاه مهرآباد به ترکیه فرستادند.
آغاز جدی اقدامات مسلحانه
عراقی میگوید: خوب، ایشان را تبعید کردند به ترکیه، بچّهها چون زیاد فشار میآوردند که بایستی یک کاری بکنیم و ما هم یک مقدار کار توضیحی برایشان کردیم که در این شرایط الا´ن آن نیرویی وجود ندارد که بعد از آن کشتار سال گذشته، مردم تقریباً ضربهای خوردند از جهت روحی، آن آمادگی درشان نیست که ما بتوانیم یک همچون موجی در آنها ایجاد بکنیم، و اگر هم که موج کمتر از سال گذشته باشد این شکست خود ماست و شکست حرکت و جنبش است، شما عجالتاً یک مقدار به مسائل درونی خودتان مشغول باشید، تعلیماتی که به شما میدهند چه از نظر ایدئولوژی، چه از نظر سیاسی ـ اجتماعی، تا بعد طرح و نقشهای که ما داریم، خرده خرده برایتان روشن میشود، بیکار ننشستهایم.
احمد شهاب میگوید: «نکتة خیلی مهم این است که پس از تبعید امام، بازار بسته نشد؛ در حالی که یک سال قبل که امام را گرفته و به زندان برده بودند، بازار تعطیل شده بود. لذا ما بلافاصله درصدد تحقیق برآمدیم و متوجه شدیم که بعضی از آقایان و رؤسای اصناف در جایی جمع شده بودند و پهلوانی، معاون سرهنگ صدارت در ساواک، بازار را دعوت کرده و قول گرفتند که ما رؤسای اصناف سعی میکنیم بازار بسته نشود و در مقابل به هشتاد نفر از ما تذکرة زیارت قبر امام حسین(ع) را بدهید. لذا بازار در آن روز باز بود. من و شهید عراقی و بعضی از برادرانمان درصدد بودیم که چه کار کنیم؟ بلافاصله شبانه به منزل شهید عراقی رفتیم. حمید ایپکچی بود، آقای عسگراولادی و برخی از برادران که الا´ن درست در نظرم نیست، هم بودند. در آنجا با ریگ و باروت و گلیسرین حدود 100 تا 150 بمب کوچک ساختیم و فردای آن روز به بازار آمدیم و بین اعضای مؤتلفه تقسیم کردیم که سر ساعت ده صبح عمل کنیم. سر ساعت ده، اینها را به طرف دیوارهای مغازهها در بازار پرتاب کردیم. بمبها صدای عجیبی میداد و دود عجیبی نیز برپا میشد. بازار به کلی بسته شد و تمام مغازهدارها رفتند. ساواک و شهربانی به بازار آمدند. دو مرتبه بمبها به طرف آنها پرتاب شد.»
در همین زمان بود که شور و هیجان مؤتلفه، برای هر کار که بتواند کمکی به حل بحران نماید، از کنترول خارج شد. و تصمیم به حرکتی گرفتند که حضرت امام با آن کاملاً مخالف بود.
آقای حبیبالله عسگراولادی میگوید: وقتی که مؤتلفه اسلامی در تعطیل بازار و فراگیر کردن اعتصابها موفق نشد، بخشی از تشکل ما به این نتیجه رسید که کار مسلحانه کند.
آقای هاشم امانی میگوید: این تصمیم خود مؤتلفه بود، یعنی وضعیت طوری شده بود که اعلامیه و تشکیل جلسات، مثمر ثمر نبود. مردم خسته شده بودند و میگفتند باید کاری کرد. بعد از تبعید امام، بر عکس 15 خرداد، هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط نصف روز بازار دروازه را بستند.
وی در جای دیگری میگوید: پس از تبعید امام(ره) حرکت مؤثری صورت نگرفته بود، نه بازاری بسته شده بود، نه تحصنی صورت گرفت نه تظاهرات بزرگی انجام شد، البته برادران مؤتلفه یک روز به بازار حضرتی آمدند و اعتراضی کردند که این عمل باعث شد بازار نصف روز بسته شود. این وقایع سبب گردید که من، شهید امانی و شهید عراقی مصمم شویم که این کار را انجام دهیم و یک پاسخ دندان شکن به اقدامات حکومت بدهیم. این بود که شاخه نظامی مؤتلفه مصمم شد که این کار را بکند
آقای هاشم امانی ادامه میدهد: زدن این افراد حالت ضربالاجل پیدا کرده بود و ما میخواستیم حتماً بعد از تبعید امام یک کاری انجام شود و چندان فاصلهای بین این دو رویداد نیفتد. عملاً هم همین طور شد، یعنی امام در سیزده آبان تبعید شدند و منصور را در روز اول بهمن زدند.
آغاز رسمی مبارزه مسلحانه مؤتلفه
ابتدا باید در نظر داشت که از زمان تأسیس و پاشیدهشدن مؤتلفه اسلامی پس از ترور، کلاً بیست ماه طول کشیده است. و باید کل تحلیلهای پیرامون ترور منصور و اجازه ترور، به صورت واقعبینانه در این بیست ماه بگنجد. و همچنین باید دانست، این گروهها از جوانانی متدین و با احساس که با میانگین سن 30 سال، شکل گرفته است.
آنچه از شواهد و اسناد مشخص است گروههای مؤتلفه که از چند گروه مجزا به هم پیوستند، دو نوع فعالیت داشتند. هم ارتباط و همکاری قبلی خود را با اعضای گروه اولیهشان حفظ کردند و هم همکاری در ائتلاف جدید را، بنابراین تأسیس مؤتلفه، اسماً در اوایل خرداد 42 میباشد، ولی همکاری منسجم و تشکیلاتی آن چندین ماه بعد شکل گرفت. بنابراین گروهها سه گانه از نظر عملیاتی کارهای سابق خود را پیگیری مینمودند.
از این جهت، میتوان گفت که اعضای گروه «مسجد شیخعلی»، که برآمده از «گروه شیعیان» و آن نیز برآمده از گروه «فداییان اسلام» بود، با طبع و گرایشی خاص، فعالیتهای خود را دنبال میکردند. و پس از تشکیل ائتلاف نیز، بدون نظر شورای مرکزی مؤتلفه، این فعالیتها را ادامه دادند.
این گروه پس از آنکه موفق به اخذ فتوی' از مراجع تقلید نشدند، از این کار صرف نظر کردند. تا اینکه پس از تبعید امام خمینی با محمد بخارایی و رفقایش آشنا میشوند و آنها را مصرّ به اقدام ترور میبینند. و کار را کلاً به آنها واگذار مینمایند.
نکته دیگر اینکه:
آنچه مسلم است، حداقل سه نفر (حاج مهدی عراقی، حاج احمد شهاب و حاج هاشم امانی) از اعضای مؤتلفه، سابقه عضویت در گروه «فداییان اسلام» را داشتند که دو نفر آنها اخراجی گروه فداییاناسلام، توسط نواب صفوی هستند، که به مؤتلفه پیوستند.
و حداقل ده نفر آنها علاقمند و همکار و متأثر از فداییان اسلام بودهاند. بنابراین حداقل یازده نفر با داشتن افکار فداییان اسلام، توانستند پس از پاشیدهشدن گروه «فداییان اسلام» به هیأتهای «مؤتلفه اسلامی» بپیوندند. و بر این اساس، طرز تفکر «حرکتهای مسلحانه» را به این گروه وارد کنند.
همچنین گروه مسجد شیخعلی که عوامل اصلی دستاندرکار ترور در آن بودند، اغلب عضو گروه شیعیان بودند که به گفته آقای عسگراولادی: از «فداییان اسلام» تولد یافته بود. و آقای جواد مقصودی نیز بر آن تأکید دارد:
با دعوت مرحوم حاج صادق امانی ـ که خدا درجاتش را متعالی کند ـ جلسات را تشکیل دادیم. در ابتدا ایشان حدیث میفرمودند و گاهی هم بحث سیاسی میکردند که شاید الهام گرفته از دیدگاه فداییان اسلام بود. ما با فداییان اسلام و شهید نواب رفت و آمد و دوستی داشتیم. موقعی که شهید نواب صفوی در دولاب و در حال اختفا به سر میبرد، من و مرحوم حاج صادق امانی به منزل ایشان میرفتیم. خانه محقری بود و حوض کوچکی هم داشت. در حیاط منزلشان مینشستیم و ایشان مسائلی را بیان میکردند، بنابراین حرکت ما الهام گرفته از فداییان اسلام بود که با رژیم مبارزه میکردند و حرف این بود که چگونه باید با یک رژیم ضد دین و مروج فساد، مقابله کرد... ما به عنوان گروه شیعیان فعالیت میکردیم.
از آنجا که فداییان اسلام مرحوم نواب را در میان خود داشتند، خود را نیازمند به اجازه از مراجع و علماء دیگر نمیدانستند. و برخی میگفتند که مقتولین مفسد فیالارض هستند.
و در این میان، اعتقاد برخی از اعضای «گروه حاد مؤتلفه» نیز این چنین بود که لزومی به کسب مجوز نمیدیدند.
حاج هاشم امانی میگوید: البته در مورد کسانی چون حسن علی منصور با آن جنایتها، برای اعدام انقلابی نیازی به فتوا نبود. من در جایی خواندم که حسن علی منصور برای آمریکائیها از شاه هم مهمتر بود، چون کسی بود که این همه خیانت به کشور و به اسلام کرد کسی که به پیغمبر فحش بدهد، قتلش از قبل مشخص است. اینها هم چنین بودند و اصلاً نیاز به فتوا نبود.
امّا از گفتهها بر میآید که به اصرار حاج صادق امانی، آنها برای کسب مجوز فعالیت خود، تلاش نمودهاند.
هر چند آقای مهدی عراقی در خاطرات خود میگوید ایدة گرفتن فتوی' از من بوده است. نکتة آخر و بسیار مهم اینکه، گروه حاد ابتدا شروع به فعالیت و پس از مدتی، اقدام به هماهنگی با شورای مؤتلفه نمود.
آقای هاشم امانی میگوید: قبل از 15 خرداد ] 42 [ حتی تصمیم گرفته بود که شاخه نظامی داشته باشد. حاج صادق نیز قبل از 15 خرداد همواره میگفت که: «بالاخره روزی میرسد که ما باید در مقابله با رژیم مسلحانه برخورد کنیم.» ما به صورت مستمر به همراه شهید عراقی، شهید حاج صادق امانی، آقای عباس مدرسیفر و عزتالله خلیلی در منزل آقای مدرسیفر جلساتی را داشتیم و وظایف را تقسیم میکردیم. در این جلسات مسؤولیت تهیه اسلحه بر عهده من قرار گرفت، این تصمیم حول و حوش 15 خرداد گرفته شد.
و بعدها یعنی پساز گذشت حدود یکسال، شورای مشورتی روحانی از آن خبردار شدند.
حجةالاسلام انواری میگوید: «مؤتلفه در کنار تشکیلات سیاسی خود به تشکیل گروه مسلحی پرداخت؛ البته من باید عرض کنم که این گروه مسلح که اینها تشکیل دادند، شورای روحانی بیخبر بود. ما اطلاع نداشتیم بعد که خواستند وارد عمل شوند ما را در جریان گذاشتند.»
«گروه حاد» مؤتلفه پس از آنکه موفق به اخذ فتوی' ترور از مراجع تقلید نشدند، از «اقدام به ترور» صرفنظر کردند. امّا بالاخره پس از تبعید حضرت امام خمینی، و با وضع فوقالعادهای که بین انقلابیون و مخصوصاً بچههای مؤتلفه پیش آمده بود، گروه حاد توانستند نظر ضمنی و مشروط اعضای شورای مرکزی مؤتلفه را با خود همراه کنند.
آقای هاشم امانی میگوید: این تصمیم خود مؤتلفه بود، یعنی وضعیت طوری شده بود که اعلامیه و تشکیل جلسات، مثمر ثمر نبود. مردم خسته شده بودند و می گفتند باید کاری کرد. بعد از تبعید امام، بر عکس 15 خرداد، هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط نصف روز بازار دروازه را بستند.
آقای عسگراولادی میگوید: بخشی از تشکل ما به این نتیجه رسید که کار مسلحانه کند و وقتی که این تصمیم گرفته شد، شورای مرکزی حکم عدم صلاحیت برای خودش صادر کرد و گفت اینکه بنده میخواهد کا مسلحانه بکند، ما برای تأیید آن صاحب صلاحیت نیستیم. تجدید نظری در شورای مرکزی انجام شد.
در بازجویی افراد قریب به این مضمون آمده است: پس از صحبت برخی اعضاء، نوبت که به حاج صادق امانی رسید، ایشان از فعالیتهای عادی مؤتلفه و دیگر مبارزان اظهار یأس و ناامیدی نمودند و گفتند باید راه بهتری پیدا کرد. که منظورشان اقدامات حاد بود.
همین که خواست توضیح بیشتری دهد، عدهای از اعضا گفتند این صحبتها مضرّ است و مانع شدند. از جمله کسانی که اعتراض کردند آقای اسلامی و عسگراولادی و میرفندرسکی بودند. البته دیگران نیز اعتراض داشتند ولی فرصت بیان پیدا نکردند.
اعضا تأکید داشتند که یک فرد مسلمان برخلاف نظر مراجع تقلید قدم بر نمیدارد و لذا اطراف این موضوع در جلسه خیلی بحث شد. و عدهای نیز مشروط به جلب نظر مراجع تقلید با این اقدام موافقت ضمنی نمودند.
امّا بالاخره با وجود مخالفتهایی، قرار شد مؤتلفه اسلامی پس از نظرسنجی از بدنه خود و نبود طرح و ایده دیگر، «شاخة نظامی» نیز داشته باشد.
حاج حبیب الله شفیق میگویند: بعد از بازداشت و تبعید امام، فضا خیلی برای ما تنگ شد و همه فعالیتهای ما تحت کنترل در آمد. بالاخره شورا به این نتیجه رسید که باید به کارهای نظامی رو بیاوریم.
شورای مرکزی ] در منزل علاء میرمحمد صادقی، واقع در نظامآباد ساعت شش تا 12 شب [ تشکیل جلسه داد و قرار شد، از مجموعه گروه سوالی بشود که هر فردی تا کجا آمادگی دارد که برای نهضت همکاری داشته باشد. بعضیها میگفتند که ما فقط تا اندازهای که حضور داشته باشیم، آمادهایم. بعضی میگفتند که ما هم حضور داریم، هم کمک مالی و فرهنگی میکنیم. بعضیها میگفتند تا اندازه زندان و شلاق و شکنجه هم آمادهایم.
عدهای هم بودند که اعلام کردند ما تا پای جان آمادهایم که در این راه قدم بگذاریم. این افراد، معروف به افراد «حاد» شدند و بعدها همین' افراد را جمع کردیم و گروهی به نام «گروه حاد» تشکیل شد.
آقای انواری میگوید:
اواخر سال 43 ، بعد از جریان کاپیتولاسیون، امام خمینی را به ترکیه تبعید کردند. در این حال، هیئتهای مؤتلفه به فکر افتادند که از صورت فعالیت تعلیمی و ایدئولوژیکی بیرون آیند و به صورت سازمانی سیاسی ـ نظامی وارد کار شوند. در آن روزگار بنده با این کار موافق بودم. بعضی از دوستان هم موافق بودند، به این شرط که به نام ما تمام نشود. بعضی هم با این کار واقعاً مخالفت میکردند...
البته در آن وقت، دست کم من متوجه این مسأله نبودم. شاید جوانتر بودم و ایشان ] استاد مطهری [ دوراندیشتر بودند و عمیقتر فکر میکردند. این مطلبی بود که بعدها به آن رسیدم و احساس کردم که حق به جانب ایشان بود. به هر صورت، مبارزه مسلحانه پذیرفته شد و جمعیت به فکر افتاد که مبارزه را شروع کند.
قرار بر این شد که چهرههای مخالف اسلام و ضد اسلام را که رژیم به وسیلة آنها اهدافش را تعقیب و نظراتش را پیاده میکرد، ترور کند و به این ترتیب ایادی آنها کم شود. در آن مرحله، جمعیت نارس بود. زیرا هم در کار سازمانی و ارگانیک ضعیف بود و هم در جهت تعقیب مشی مسلحانه تجربههایش ابتدایی بود. چون گروههایی که بعدها به مبارزه مسلحانه دست زدند، چند سال بعد وارد میدان شدند.
آنچه مسلم است، حکم ترور «حسنعلی منصور» در جلسه شورای مرکزی جمعیت مؤتلفه در خانه علاءالدین میرمحمد صادقی در نظامآباد تهران، و با نبود و غیبت اعضای شورای روحانی مؤتلفه و همچنین با وجود مخالفت عدهای، قطعی شد.
نظر امام پیرامون حرکت مسلحانه مؤتلفه
شهید عراقی در ادامه خاطرات خود میگوید: خلاصهاش مطرح شد برای این کار کسانی فرستاده شده ] اند [ پهلوی آقای خمینی که در این جریانات فتوی' بگیرند و آقای خمینی فتوی' نداده در مرحله اول. در مرحله دوم باز فرستادهاند و آقا به آن حامل گفته که اصلاً به تو چه که توی این کارها دخالت میکنی.
حجةالاسلاموالمسلمین انواری نیز در این باره میگوید: ... آقای صادق امانی آمد منزل ما و گفت: با اعلامیه کار درست نمیشود. (این هنوز زمان اسدالله عَلَم بود.) صادق میگفت: علم را بکشیم. چند سؤال کردم و گفتم: چه میخواهی؟ گفت: از آقا بپرسید که ما مجازیم بزنیم؟ گفتم: کسی هست که بزند؟ گفت: آری، هستند جوانهایی که این کار را بکنند. من گفتم: این تبعاتی دارد، دستگیری دارد، اعدامی دارد. باز گفتم: کسانی هستند؟ گفت: آری. گفتم: «باعث امیدواری است» که بعد همین جمله زمینه محاکمه ما شد.
] این گذشت تا اینکه [ آقای یدالله جلالیفر (تجارتخانه داشت.) به من میگفت: کی قم میروی؟ من میخواهم حاج آقا را ببینم. بعد از نماز مغرب و عشا راه افتادیم به سوی قم. او پول آورده بود. یازده شب رسیدیم. ساعت دوازده رفتیم خانه آقا. دیدم در بیرونی، خلخالی، آقا مصطفی و توسلی صحبت میکردند. از دیدن من تعجب کردند. گفتم: میخواهم آقا را ببینم. آقا مصطفی رفت آقا را بیدار کرد. رفتم خدمت حاج آقا (که لب تخت نشسته بود). جلالیفر هم آمد دست حاج آقا را بوسید. آقا از ایشان پرسید چه لزومی داشت این وقت شب بیایی؟ آقای انواری هم وکیل من بود. جلالیفر گفت: بله، ولی میخواستم خدمت شما برسم. امام هم پول را قبول نکرد و گفت: با ایشان حساب کنید که همان جا ما این کار را کردیم. بعد حاجی رفت.
عذر خواستم که برای این کار نیامدم. بعد مسأله را طرح کردم. مؤتلفه میخواهند دست به اقدامات تند بزنند. میگویند دوره اعلامیه گذشته است، باید یک کاری کرد.
«امام اوّل یک داستان تعریف کردند. فرمودند:
یکی از دوستان ما این جا آمد و اسلحهاش را درآورد و گذاشت جلو من و گفت: من فردا دیداری با عَلَم دارم. اگر اجازه بدهید علم را در دفترش میکشم.
به او گفتم: نه، ما تازه اول کارمان است. خواهند گفت اینها منطق ندارند. بگذارید اینها را به مردم بشناسانیم. باید بگوییم اینها فساد آوردهاند و ادعای اصلاحات دارند. بگذارید بشناسانیم آرام آرام. بعد مردم تکلیف خود را میدانند.» معین نکنید.
صبح مکلف هستی بروی تهران و بگویی این کار را نکنید. (این شب پنجشنبه بود.) شب را به تهران برگشتیم.
سر راه رفتم محل تجارت صادق امانی. خودش نبود. پرسیدم حاجی کجاست؟ گفتند رفته سرکشی به چند جا بکند. در راه او را دیدم و پیغام امام را دادم و گفتم: ایشان مرا تکلیف کرده که نکنید، به ما ضرر میزند.
آقای حبیبالله عسگراولادی در این باره میگوید: ... یکی از دلایلی که موجب شده بود تا دیرتر به اقدام خود دست بزنند، نهی امام(ره) در مورد کارشان بود.
آنها برای برداشتن این نهی تلاشهای زیادی کردند و چندید بار خدمت امام (ره) رفتند، اما امام(ره) تأکید داشتند که این کار در غیر خودش ] شاه [ مفید نیست؛ زیرا اگر به غیر از شاه فرد دیگری را بزنند، تمام گذشته به گردن آن فرد خواهد افتاد و برای او نیز مجلسها میگیرند و مخالفان خودشان را از بین خواهند برد؛ بنابراین این حرکت در غیر خودش مفید نخواهد بود.
این چهار شهید برای این که این نهی را بردارند از مراجع دیگری فتوا گرفتند. اما همچنان حضرت امام نهی بر این کار داشتند.
بنابراین، این افراد از بنده که نمایند امام در وجوهات بودم و با دیگر علما نیز ارتباط داشتم، ] دوباره [ خواستند تا از امام بخواهم این نهی را بردارند؛ اما امام(ره) در پاسخ به من گفتند که در کارهای تند شرکت نکن و شما دخالتی در کار این افراد نداشته باشید.
از همین فرمایشات امام، حاج صادق امانی این استنباط را داشتند که امام(ره) نهی را برداشتند.
حاج هاشم امانی میگوید: ایشان ] حاج صادق امانی [ با حضرت امام ارتباط داشت و چندین بار با ایشان تماس گرفته بود. البته امام هیچ وقت فتوا برای اعدام کسی ندادند.
آقای ابوالفضل توکلیبینا از اعضای شورای مرکزی مؤتلفه نیز در گفتگویی تلفنی با بنده، تأکید داشتند که هیچگونه اجازهای از حضرت امام درباره ترور گرفته نشده است.
و در حاشیه صفحهای از کتاب خشونت قانونی نوشتهاند: امام خمینی (ره) اصولاً با حرکت مسلحانه موافق نبودند.
در متن بازجوییهای دادگاه عملین ترور منصور نیز اینچنین آمده است: «محرکین و عاملین توطئه قتل مرحوم منصور در بازجوئیهای خود اعتراف نمودهاند: سال گذشته که موضوع ترور آقای علم مطرح بوده؛ یک بار عباس مدرسیفر را نزد آقای میلانی به مشهد اعزام داشتهاند که در مورد ترور اشخاص مؤثر مخالف روحانیون از مشارالیه فتوی بگیرد که میلانی اظهار داشته این عمل جایز نیست.
ضمناً حبیباله عسگراولادی را که از مریدان خاص آقای خمینی و مسئول جمعآوری وجوه سهم امام میباشد به قم اعزام و نظر خمینی را در مورد ترور استعلام مینمایند که مدعی هستند خمینی این عمل را صلاح ندانسته است. سپس شیخ محییالدین انواری از طرف عاملین توطئه در مورد اخذ فتوی به خمینی مراجعه و بوی نیز جواب رد داده میشود.
مجدداً «حبیباله عسگراولادی» را به قم اعزام و بوی ماموریت میدهند از آقای خمینی چنین سئوال بکند: «چنانچه اشخاصی قصد ترور اشخاص مؤثری از دولت را داشته باشند آنان را منع بکنند یا نکنند». در این مورد مدعی هستند که خمینی چنین پاسخ داده است «شما چه کاره هستید منع بکنید یا نکنید».
اخیراً جناب آقای عسگراولادی در مصاحبهای فرمودند: این مجازات افراد است، نه کار مسلحانه. کار مسلحانه آن است که مردم یا دست کم عدهای از آنها را مسلح کنیم و در خیابانها راه بیندازیم. کار ما در آن روز، مجازات خائنین بود. مرحوم حاج صادق امانی به این فتوای عمومی امام هم تکیه میکردند. که امام در روز چهار آبان که راجع به مصونیت قضایی مستشاران نظامی آمریکا صحبت کردند، فرمودند: «هر کس این لایحه را نوشته، هر کس در تصویب آن شرکت کرده، هر کس آن را توشیح کرده و هر کس اجرا کند، همه خائنند» خائن را مجازات کردن، ربطی به مبارزه مسلحانه ندارد و مؤتله هم چون فتوای مرجعش مؤید مبارزه مسلحانه نبود، کار مسلحانه نکرد. این کار مجازات خائنین است.»
وی ادامه میدهد: امام حتی در مورد نمایندگان مجلس هم فرمودند: «مجلسی که این لایحه را تصویب کرده، مجلس محرم بوده و مراجع تقلید، آن را تحریم کرده بودند» و بعد فرمودند « اگر در میان این نمایندگان کسانی هم باشند که رأی مردم را داشته باشند، من اینها را عزل میکنم. همه خائن هستند.» و لذا ما فتوای عام امام را داشتیم و فتوای خاص را هم از آیتالله میلانی و دیگران گرفته بودیم. امام از همان ابتدا تا آخر عمرشان معتقد به قیام مسلحانه نبودند و روی مردم تکیه داشتند و میفرمودند: « خون بر شمشیر پیروز است» اما مجازات خائنین را نباید نبرد مسلحانه محسوب کرد.
یقیناً حضرت امام خمینی(ره) تفاوت «مجازات خائنین» با «نبرد مسلحانه» را بهتر از دیگران میدانستند. و با علم به این موضوع، بارها افراد مختلف را از این کا باز داشتند و نیز به استفتاء گروه مؤتلفه برای «مجازات خائنین» مکرراً نظر منفی دادند و آنها را از این کار نهی فرمودند.
نظر امام به گروه مسلحانه مؤتلفه
برای این منظور به چند منبع مراجعه شد. پس از جستجو، مشخص شد که حضرت امام هیچ گونه مطلبی و یا حتی اشارهای به افراد و عنوانهای زیر نداشتهاند:
«فداییان اسلام»، «نواب صفوی»، «هیئت مؤتلفه اسلامی»، «محمد بخارایی»، «مرتضی نیکنژاد»، «رضا صفارهرندی»، «سید علی اندرزگو»، «صادق امانی»، «هاشم امانی»، «تقی خاموشی»، «عباس مدرسیفر».
مطالب این قسمت کتاب، برای کوچک شمردن این بزرگان نیست. آنها هر کدام به تنهایی روی چشم بنده و بقیه مردم جای دارند. بلکه، گواه این معنی است که حضرت امام با ترور میانهای نداشتند و پس از ترور منصور در طول 25 سال از گذشت آن جریان، هیچگونه یادی و نامی از اقدام کنندگان آن نبردند و از آنها هیچگونه تجلیل و بزرگداشتی نداشتند؛ که همین اقدام عملی امام دلیلی است بر اکراه شدید ایشان از این دست اقدامات. از همه مهمتر حضرت امام، مثلاً پس از دادگاه «نهضت آزادی ایران» در اوایل سال 43 بیانیه صادر و از آنها دفاع نمودند، ولی نسبت به دادگاه اعضای مؤتلفه با اینکه در بیرون ایران فشار کمتری بر ایشان بود، هیچ عکسالعملی از خود بروز ندادند. امّا در بیانات حضرت امام، روشن شد که امام از دو نفر ایشان در مواردی اظهار اعتماد و تمجید کردهاند:
1 ـ حبیب الله عسگراولادی: به سبب اینکه برخی اعضای مؤتلفه پساز فروپاشی، رو به فعالیتهای خدماتی رفاهی و مالی آوردند، پس از انقلاب نیز همکاری ایشان با حضرت امام با همین سمت و سو بود. جناب آقای عسگراولادی نیز به طبع دوستی و نزدیکی با این افراد و مجموعهها، توسط امام در همین فعالیتها گماشته شد.
2 ـ مهدی عراقی: حضرت امام به مناسبت شهادت مهدی عراقی و فرزندش حسام در جمع اعضای خانوادة شهید میفرمایند:
من ایشان را حدود بیست سال است که میشناسم. مهدی عراقی یک نفر نبود، او به تنهایی بیست نفر بود. حاج مهدی عراقی برای من برادر و فرزند خوب و عزیز من بود. شهادت ایشان برای من بسیار سنگین بود اما آنچه مطلب را آیان میکند آن است که در راه خدا بود. شهادت او بر همه مسلمین مبارک باشد. او میبایست شهید میشد؛ برای او مردن در رختخواب کوچک بود...
اجازة حکم ترور حسنعلی منصور
آنچه از قراین و شواهد و خاطرات و اسناد به دست میآید، اعضای «گروه حاد» که بعداً با موافقت شورای مرکزی، جزء بخش مسلحانه مؤتلفه قرار گرفتند، حداقل حدود هشت الی نه بار اقدام به اجازه «ترور و اقدامات مسلحانه» گرفتهاند:
(پنج شنبه 15/01/42)
دفعه اول ـ قبل از تأسیس نهایی جمعیت مؤتلفه اسلامی، یعنی در روز پنج شنبه 15/01/42 مصادف با ولادت حضرت رضا(ع) برخی از افراد گروه مسجد شیخعلی (احتمالاً مدرسیفر،اسلامی،امانی) خدمت حضرت امام میرسند، و پیرامون ترور عوامل رژیم، از ایشان استفتاء مینمایند. که معظمله در جواب استفتاء، این افراد را نهی بر این کار مینمایند.
در گزارش 20/1/42 ساواک آمده است: کریمی آشتیانی میگفت دستهای از طرفداران فداییان اسلام به قم رفته با مقامات مذهبی آنجا از جمله آیت الله خمینی ملاقات کردهاند. این دسته به اطلاع آیت الله خمینی رسانیدهاند که اگر فتوی دهند آنها حاضرند برای از بین بردن هر کس که دستور دهند عمل کنند. خمینی گفته است مبارزه ما هنوز به مرحلهای نرسیده که احتیاج به کشتن مخالفین باشد و من با این قبیل اعمال نظر موافق ندارم.
(جمعه 17/03/42)
دفعه دوم ـ پس دستگیری امام در خرداد 42 ، و همزمان تأسیس جمعیت مؤتلفه، گروه «مسجد شیخ علی» بدون موافقت شورای مرکزی مؤتلفه، در جمعه 17/03/42 مصادف با 14 محرم، به دلیل نهی قبلی امام و همچنین در زندان بودن و دسترس نبودن ایشان، «عباس مدرسیفر» را به تنهایی، جهت اخذ فتوی' «ترور و حرکت مسلحانه» به خدمت آیتالله میلانی در مشهد میفرستند ، که معظمله در جواب این استفتاء، میفرمایند این عمل جایز نیست، و این فرد و گروه را نهی بر این اقدام مینمایند.
عباس مدرسیفر در این باره گفته است: «در حدود یک سال قبل بود که آقای صادق امانی در ضمن صحبت، صحبت از ترور به من میکردند و چندی بعد به من گفتند که برای اجازه قانونی، نزد آقای میلانی رسیدم و موضوع را عرض کردم، ولی ایشان اجازه ندادند و فرمودند جایز نیست و من برگشتم به آقای صادق امانی گفتم که آقا اجازه نفرمودند، ولی ایشان مثل اینکه قانع نشدند و میخواستند طوری دیگر شود که این عمل انجام بگیرد».
در این مورد در اسناد 19 خرداد 42 شهربانی آمده است: اخیراً در بین روحانیون و متعصبین، گفته میشود که پساز شکست اخیر و تظاهرات روز 15 خرداد، روحانیون قصد دارند به وسیله عمال خود، که مرکب از افراد متعصب و هیئتهای مذهبی میباشند، مبادرت به شروع جنگهای پارتیزانی نمایند و در داخل شهر هم گروه ضربتی و ترور تشکیل داده، افراد سرشناس و مخالف را ترور نمایند. منبع الهام این دسته، خود روحانیون بوده و قوه اجرائیه، افراد متعصب و شرکت کنندگان اربعین شهدای قم و اخلالگران روز 15 خرداد و مؤمنین به دستگاه روحانیت میباشد و از هم اکنون افرادی در بازار، از جمله بازارچه مروی و سایر قسمتهای بازار، در فعالیتاند که عدهای را دور هم جمع نموده و هم قسم شده که در درجه اول به افراد نیروهای انتظامی حمله نمایند و سپس مبارزات دیگری را شروع نمایند.
* بنابر این گزارش، ساواک از دومین پیگیری و اقدام گروه حاد نیز، اطلاع داشته است. و غیر از موارد مذکور، همچنین ساواک با مأمور نفوذی که در جلسه آقای اسدالله بادامچیان داشته اطلاع کاملی از اقدامات تروریستی گروه مؤتلفه داشته است.
مثلاً در گزارش ساواک قبل از تاریخ 8/4/43 از قول اسداللهبادامچیان آمدهاست: اگر ما وارد میدان مبارزه شویم، این بار دست خالی به میدان نخواهیم آمد، بلکه با اسلحه گرم، مبارزه متقابل خواهیم نمود و احتمال دارد هیئت مؤتلفه اسلامی تصمیم بگیرد یک باند تروریستی تشکیل بدهد و تمام ترس دستگاه از همین یک موضوع است...
(یکشنبه 28/04/43)
دفعه سوم ـ پس سقوط علم و آزادی امام در فروردین 1343 ، آقای حبیبالله عسگراولادی، به درخواست و وسیله آقای هاشم امانی دوباره در تاریخ یکشنبه 28/04/43 مصادف با شهادت امام حسنعسگری(ع) در قم، به خدمت امام میرسند و راجع به مسأله ترور سؤال میکنند. که معظمله در جواب این استفتاء، آنها را از این کار نهی میکنند.
آقای عسگراولادی در این باره میگوید: من چون نمایندگی حضرت امام را داشتم، نمایندة وجوهات ایشان بودم و از طرف مجموعه خدمت ایشان میرفتم، از من خواستند که شما از امام بخواهید که در این باره ما را کمک کند. من خدمت ایشان رفتم و عرض کردم که برادرها آمادگی دارند. امام فرمودند: « چه شخصی را میخواهند بزنند.» عرض کردم هر کس از این خائنین در دسترس آنها باشد. امام فرمودند: غیر خودش ] شاه [ مصلحت نیست؛ اگر کسی از درجات بعدی، حتی نخست وزیر کشته شود، اینها سعی میکنند این را وسیلهای کنند، همه مبارزین را بکوبند و سعی میکنند که فردی خشنتر بیاورند.» شهید امانی از توضیح امام استنباط نهی کرد، اما برای ضربه زدن به رژیم مصمم بود.
(دوشنبه 05/05/43)
دفعه چهارم ـ پس از آنکه گروه حاد، مطمئن شدند که نمیتوانند از مراجع تقلید فتوای حرکتهای مسلحانه را بگیرند. به فکر افتادند تا از علماء دیگر اخذ فتوی' نمایند.
به همین منظور حاج صادق امانی به نمایندگی از افراد گروه در روز دوشنبه 05/05/43 مصادف با هفدهم ربیعالاول، میلاد حضرت رسول اکرم(ص) خدمت حجةالاسلاموالمسلمین جواد حایری فومنی در مسجد ایشان میرسند
حاج صادق امانی در این باره گفته است: «... در سال اول چون احساس شد که انجام این کار فتوی میخواهد توسط یکی از آشنایان که حبیبالله عسگری نام دارند. و مورد ثقه آیتالله خمینی بودند و از نظر ما هم بسیار مورد اطمینان بودند توسط هاشم آقا امانی درخواست شد که ایشان ضمن اینکه به قم میروند از آیتالله خمینی کسب نظر کنند این کار را ایشان انجام دادند و توسط هاشمآقا پیغام آوردند که آقای خمینی میفرمایند صلاح نیست. در اوایل تابستان سال جاری یعنی 43 اینجانب خدمت مرحوم حاج جواد فومنی رفتم و پرسیدم نظر شما در باره ترور افراد مؤثری از دولت برای تخفیف فشار بر دخالت و طبقه متدین چیست؟ ایشان بسیار حسن استقبال کردند و گفتند: به عقیده من جز این چاره نیست، ولی در عین حال باید قدری مطالعه کرد...»
(چهارشنبه 14/05/43)
دفعه پنجم ـ چون «گروه حاد» بر کار خود بسیار مصمم بود، و موافقت حجةالاسلاموالمسلمین جواد فومنی را نیز بر کار ترور اخذ کرده بود. بنابراین به فکر این افتاد با افراد دیگری در همین سطح مشورت و گفتگو نمایند.
بنابراین، حاج صادق امانی به تاریخ چهارشنبه 14/05/43 مصادف با 26 ربیعالاول، ساعت چهار بعداز ظهر به منزل حجةالاسلام انواری در نزدیکی مسجد چهلستون، مراجعه مینماید و با طرح مقدماتی، نظر ایشان را نسبت به موضوع ترور خواستار میشود. حجةالاسلام محیالدین انواری نیز با موضوع «ترور عوامل رژیم شاه» موافقت ضمنی مینمایند.
حاج صادق امانی مینویسد: «من قبل از اینکه از ایشان تقاضا کنم که به قم بروند، موضوع را با خود ایشان در میان گذاشتم. گفتند بسیار خوب است و بعد از اینکه از قم هم مراجعت کردند، بسیار ناراحت بودند که چرا آقای خمینی منع خود را برنداشتند و من استنباط کردم که خود ایشان یعنی آقای انواری صلاح میدانند و بسیار هم موافقند.
بنابراین پس از این موافقت، حاج صادق امانی از ایشان درخواست میکند تا به قم، خدمت امام خمینی، برسند و از معظمله تقاضا کنند که ایشان، منع خود را بر این کار، بردارند، تا گروه بتواند با فتوایی که از آقای فومنی اخذ کرده است، به کار خود عمل کند.
حاج صادق امانی مینویسد: «پس از اینکه بار اول به منزل آقای انواری رفتم داخل اطاق با ایشان نشستیم در حدود ده دقیقه طول کشید تا منظورم را بگویم، چون موضوع مهمی بود. در این مدت ده دقیقه راجع به وضع روحانیون و فشاری که دولت به روحانیون وارد میآورد صحبت کردم. بعداً به ایشان گفتم که برای مبارزه مثبت به نظر ما باید چند نفر از شخصیتهای مهم ترور بشود در این مورد با آقای شیخ جواد فومنی صحبت کردهام و ایشان نظر موافق دادهاند؛ ولی چون آقای خمینی این موضوع را منع نموده از شما خواهش میکنیم با رابطه که با آقای خمینی دارید نزد ایشان بروید از ایشان بخواهید که اجازه بفرمایند اینکار را بکنیم و منع خود را بردارند که آقای انواری هم نظر من را تأیید کردند و ضماً هم قبول کردند که بروند نزد آقای خمینی و جواب برای من بیاورند.»
(شنبه 21/05/43)
دفعه ششم ـ چون «گروه حاد» بر کار خود بسیار مصمم بود، احتمال دادند که اگر آقای انواری را که رابطه نزدیکتری با حضرت امام دارد، خدمت ایشان بفرستند، و نوع سوال را عوض کنند، شاید بتوانند معظمله را راضی به این کار نمایند. پس دوباره حجةالاسلاموالمسلمین انواری به تاریخ شنبه 21/05/43 در قم، خدمت امام میرسند و این بار راجع به «اخذ فتوی' ترور» سؤال نمیکنند، بلکه از معظمله تقاضا میکنند تا ایشان منع خود را بر این کار بردارند. که حضرت امام خمینی این افراد را تکلیف میکنند که دست به این کار نزنند. و آقای انواری در روز پنجشنبه، این خبر را به آقای امانی ابلاغ مینماید.
حجةالاسلاموالمسلمین انواری نیز در این باره میگویند: ... آقای صادق امانی آمد منزل ما و گفت: با اعلامیه کار درست نمیشود. چند سؤال کردم و گفتم: چه میخواهی؟ گفت: از آقا بپرسید که ما مجازیم بزنیم؟ گفتم: کسی هست که بزند؟ گفت: آری، هستند جوانهایی که این کار را بکنند. من گفتم: این تبعاتی دارد، دستگیری دارد، اعدامی دارد. باز گفتم: کسانی هستند؟ گفت: آری. ... رفتم خدمت حاج آقا ] روحالله خمینی [ ... بعد مسأله را طرح کردم. مؤتلفه میخواهند دست به اقدامات تند بزنند. میگویند دوره اعلامیه گذشته است، باید یک کاری کرد.
«امام اوّل یک داستان تعریف کردند. فرمودند: یکی از دوستان ما این جا آمد و اسلحهاش را درآورد و گذاشت جلو من و گفت: من فردا دیداری با عَلَم دارم. اگر اجازه بدهید علم را در دفترش میکشم.
به او گفتم: نه، ما تازه اول کارمان است. خواهند گفت اینها منطق ندارند. بگذارید اینها را به مردم بشناسانیم. باید بگوییم اینها فساد آوردهاند و ادعای اصلاحات دارند. بگذارید بشناسانیم آرام آرام. بعد مردم تکلیف خود را میدانند.» معین نکنید.
] امام به من فرمودند [ صبح مکلف هستی بروی تهران و بگویی این کار را نکنید. (این شب پنجشنبه بود.) شب را به تهران برگشتیم.
سر راه رفتم محل تجارت صادق امانی. خودش نبود. پرسیدم حاجی کجاست؟ گفتند رفته سرکشی به چند جا بکند. در راه او را دیدم و پیغام امام را دادم و گفتم: ایشان مرا تکلیف کرده که نکنید، به ما ضرر میزند.
آقای محیالدین انواری در بازجویی خود مینویسد: آقای صادق امانی از نظر اینکه، اینجانب با آیتالله خمینی ارتباط دارم، نزد من آمد و این مسئله را مطرح کرد ] که: [ خفقان و اختناق شدید شده و صدای نارضایتی مردم از دستگاه به دنیا منعکس نمیشود. اشخاصی حاضر هستند بعضی از مقامات دولتی را ترور کنند و چون آنها ] مقتولین [ مسلمان هستند، بدون اجازه مجتهد جامعالشرایط، یعنی مرجع تقلید، نمیخواهند کاری را انجام دهند و اشخاصی که داوطلب این کار شدهاند مقلد حضرتآیت الله خمینی هستند بایشان مراجعه شده ایشان منع فرمودهاند. افراد مذکور با منع معظمله از نظر دینی اقدام نمیکنند. شما اگر به قم رفتید از حضرت آیتالله خمینی راجع به این مسئله سؤال کنید و اگر ایشان منع کردند به عرضشان برسانید لااقل شما منع خودتان را بردارید تا ما با مجتهد دیگری تماس بگیریم. من در همان هفته یا هفته بعد از آن، به قم مشرف شدم و مقاله ایشان را بازگو کردم. معظمله فرمودند: مکرر راجع به این موضوع بعضی از جوانهای حاد و دارای افکار افراطی به من مراجعه کردهاند. من آنها را منع کردهام، حالا هم باز تکرار میکنم این کار به صلاح ممکت نیست. دستگاه، روحانیت را با این کار در خارج از کشور، اخلالگر معرفی میکند. اسلام منطق صحیح دارد. سعی کنند مردم را به اسلام واقعی آشنا سازند. مردم اگر مسلمان به معنای واقعی شدند، مقدرات آنها خوب میشود و این ناراحتیها که پیش آمده و میآید به حول و قوه الهی برطرف خواهد شد.
(پنجشنبه 05/06/43)
دفعه هفتم ـ گروه حاد که برای اخذ فتوی' ترور، بسیار مصرّ بود. و شاید میدید دومین مرجع انقلابی در ایران حضرت آیت الله میلانیاست، تصمیم گرفت برای برداشتن «منع بر این اقدام» خدمت معظمله برسد. بنابراین پس از یک ماه از تلاش قبلی خود، در تاریخ پنجشنبه 05/06/43 مصادف با هیجدهم ربیعالثانی، آقایان خاموشی و مدرسیفر با تغییر در نوع سؤال، جهت اخذ فتوی' «رفع منع» خدمت آیتالله میلانی در مشهد میرسند.
جهت روششدن این جریان، مصاحبهای با جناب آقای «حاجتقی خاموشی» انجام شد، که متن کامل آن به این شرح است:
در آن زمان، حضرت آیتالله میلانی اوّلین شخصیّت بنام روحانیت بودند؛ که شاه به ایشان خیلی اهتمام داشت. ما هم به رفقا عرض کردیم که ما حاضریم راجع به مسألة ] گرفتن [ فتوی' بروم خدمت ایشان.
مدرّسی ] فر [ یکی از افراد کادر نظامی بود، که بعداً حالا به چه صورتی درآمده بماند. گفتم که شما ایشان را ] یا [ یک نفر را همراه من بفرستید که ما برویم خدمت حضرت آیتالله میلانی و آنجا از ایشان سؤال کنیم و سؤال را همانجا جواب بگرییم، بیائیم. (چون آن زمان مسألة مکتوب خیلی سخت بود، و حتّی بزرگان حاضر نبودند جواب صحیح هم بدهند.)
بالاخره رفتیم خدمت ایشان ما بودیم و ایشان، فقط.
من یادم هست، ایشان تشریف بردند کنار حوض، جائی بود خنک، و آنجا نشستیم، و با هم صحبت کردیم. همینطور که صبحتها را کردیم با هم، تا اینکه گفتیم اگر گروهی پیدا بشود یا شخصی پیدا بشود که منصور یا شاه را بتواند ترور کند آیا اجازه میفرمائیدشما؟
ایشان ابا کردند از جواب صحیح ] صریح [ ، که اجازة اینجوری بدهند.
گفتم ما إجازه و فتوی' از شما نمیخواهیم، ما میخواهیم ببینیم این مسأله در پیشگاه خدا مسؤولیّت ندارد؟ آیا امر واجبی هست؟ نیست؟
ایشان فرمودند: اگر کسی بتواند این کار را بکند ـ این عبارتِ عین عبارت خودشان است ـ «اگر کسی بتواند این کار را بکند جزء واجبات است و باید بکند و ] البته باید که [ به اطراف خسارتی کم بخورد» ما خوشحال، به آقای مدرّسی گفتیم: خوب، جوابت را گرفتی، بلند شو برویم.
در این میان برخی مدعی هستند که سفر آقایان خاموشی و مدرسیفر، پس از تبعید حضرت امام (یعنی در 13 آبان 43) صورت گرفته و ایشان برای اخذ فتوی' به مشهد رفتهاند.
این عزیزان لازم است به ابهام زیر با دلایل روشن و متمایز پاسخ دهند؟
در زمان و تاریخ سفر آقای خاموش، دوفرض، متصور است:
یک ـ آقایان «خاموشی و مدرسیفر» قبل از حاج آقای انواری (در 28 آذر 43) خدمت آیت الله میلانی رسیدهاند.
دو ـ آقایان «خاموشی و مدرسیفر» بعد از آقای انواری (در 28 آذر 43) خدمات آیت الله میلانی رسیدهاند.
اگر این سفر قبل از سفر حاج آقای انواری رخ داده باشد، ارزشی ندارد. چرا که دیگر دلیلی نداشت تا دوباره آقای انواری از سوی «گروه حاد» برای اخذ فتوی' به مشهد اعزام شود.
و اگر سفر آقای خاموشی پس از سفر حاج آقای انواری به مشهد باشد، باز ارزشی ندارد. چرا که حاج آقای انواری حکم کشتن «فقط» شاه را گرفته بود و دیگر نیازی نبود تا دوباره آقای خاموشی به مشهد برود. به نظر زمانی نیز این سفر آقای خاموشی، پس از 28 آذر با رخدادها، قابل تطبیق نیست. جدای از اینکه اگر آیتالله میلانی به حاج آقای انواری که بسیار مورد وثوقش بوده است اجازه ترور حسنعلی منصور را نداده است، چرا باید پس از چند روز اجازه ترور منصور را به آقای خاموشی داده باشد.
مگر اینکه کسی بگوید: پس از اخذ فتوی ترور شاه توسط آقای انواری از آیت الله میلانی، چند بار برای کشتن شاه اقدام شد و چون نتیجه نداد، آنگاه (یعنی پس از چند عملیات ناموفق ترور شاه) آقایان خاموشی و مدرسیفر به مشهد رفتند و حکم ترور منصور را گرفتند. این مطلب نیز از جهت زمانی مقرون به صحت نیست.
بنابر آنچه گفته شد: سفر آقایان «خاموشی و مدرسیفر» در «تابستان» انجام شده، که البته حاوی فتوی' صریح ترور منصور نیز نمیباشد.
(شنبه 21/06/43)
دفعه هشتم ـ پس از جواب مبهم آیتالله میلانی، گروه که خیلی بر عقیدة خود ثابتقدم بود؛ در تاریخ شنبه 21/06/43 مصادف با ولادت حضرت زینب(س) ، آقای عسگراولادی را به نمایندگی از خود، بار دیگر با همان نوع متفاوت سؤال، خدمت امام میفرستند، تا درخواست کنند که معظمله «منع» خود را از این اقدام بردارند. «امام خمینی ] در پاسخ [ تأکید داشتند که این کار مفید نیست.» و به آقای عسگراولادی توصیه دوری از این افراد را میکنند.
آقای عسگراولادی در این باره میگوید: شهید صادق امانی در یک فرصتی به من گفتند: «شما میگویید امام فتوی' نمیدهند، اگر بتوانید نهی ایشان را بردارید. با ایشان در میان بگذارید که ایشان نهی خود را بردارند.»
من خدمت ایشان رفتم. عرض کردم که برادرانی که در این زمینه دلسوز هستند. میخواهند فعالیتی داشته باشند. اینها فتوی' یا فتاوایی به دست آوردهاند؛ منتهی نهی شما مانع اینهاست. امام کمی برآشفتند و به من فرمودند: «شما به کار اینها چه کار دارید؟ قرار نیست شما در این کارها باشید، شما کارهای خود را بکنید. کاری به کار اینها نداشته باشید و اگر وظایفی دارند وظایف خود را انجام میدهند.» من عذر خواهی کردم. شهید امانی از این صحبت ] امام [ استنباط کرد که امام منع را برداشتهاند و گفت اینکه میگویند شما به کار آنها چه کار دارید، غیر مستقیم به ما که اگر فتوایی دارید، بروید به فتوای خود عمل کنید. از فقهای درجة دوم از چند نفر فتوی' داشتیم. از مرحوم آشیخ جواد فومنی که یکی از علمای بزرگ تهران بود و در تهران در خیابان خراسان بود و از مبارزین بسیار جدی. در سطوحی از فقهایی در قم و تهران فتوی' داشتیم. امّا مانع آن، منع امام بود. تصور کردند به توسط فرمایش امام به بنده، این منع برداشته شد و شروع به گرفتن فتاوی صریحتر و با اطمینانتر کردند. اینها کار خود را شروع کردند. منتهی فتوای حضرت امام را نداشتند. (مصاحبه مرکز اسناد جلسه دهم)
در این باره، مطلب دیگری نیز در صفحه 22 کتاب پنجم مصاحبه آقای اکبر خلیلی با آقای عسگراولادی وجود دارد که قابل توجه است:
خواستم ضبط را باز کنم، اما ایشان گفتند: نه، ضبطصوت را روشن نکنید. مسایل شایان بحث برای همگان نیست و نباید آن را مطرح کرد. همان طور که گفتم، بحث فتوا مانند شمشیر دو لبه است. من برای شما شمهای میگویم چون احساس مسؤولیت میکنید.
باید بگویم که در آن زمان من تنها نماینده مکلای حضرت امام در بازار تهران بودم و کار من در هیئت مؤتلفه رسیدگی به کار اقتصادی در امور مردمی بود. شهید حاج مهدی عراقی و هاشم امانی مسؤولیت شاخه مسلح را داشتند. ایشان از من خواستند و من خدمت امام رسیدم. اما ابتدا حاج آقای انواری را که روحانی مورد اعتماد ما بود، به خدمت آقا فرستادیم. امام صریح نفرمودند. سپس گروه، مرا فرستاد و من عرض کردم که: عدهای میخواهند دست به چنین کاری بزنند. آقا فرمودند: شما کاری به کار ایشان نداشته باشید و بگذارید هر کاری میخواهند بکنند. این برای ما به مفهوم برداشتن منع بود. البته نظرهای متفاوتی در این باره هست که نظر نهایی باید در ابهام بماند و ما سعی در دانستن آن نداشته باشیم چون با فتاوی مختلف مراجع مواجه خواهیم شد.
(شنبه 28/09/43)
دفعه نهم ـ پس نهی دوباره امام، به آقای عسگراولادی، اتفاقات مهمی در کشور رخ میدهد. امام دستگیر و تبعید میشوند. و چون پس از تبعید ایشان، جو عمومی جامعه همانند خرداد سال 42 نشد، گروه حاد بیشتر احساساتی شده، و بر اقدام خود بسیار مصرّتر از قبل شد، و شرایط را نیز مهیای اقدام مسلحانه، دید.
به همین منظور با مشورت و هماهنگی شورای مرکزی مؤتلفه، تصمیم برای اقدام به ترور گرفتند. امّا چون از جمله آقای خاموشی، فتوی' بیرون نمیآمد و حضرت امام نیز مصرّانه بر این کار نهی نموده بودند. و عدهای نیز در شورای مرکزی موافق این اقدام بودند اما مشروط و با اجازه از مرجعتقلید.
بنابراین گروه تصمیم گرفت، اینبار در غیاب حضرت امام، سهباره خدمت آیتالله میلانی برسد تا بلکه ایشان را با شرایط و جو پیش آمده، راضی به این اقدام نمایند.
براین اساس، در چهاردهم شعبان چهلوسه، یعنی 28 آذر 1343 ، حجةالاسلاموالمسلمین انواری به عنوان کسی که آقای میلانی به ایشان اعتماد دارند، از طرف گروه خدمت آیتالله میلانی میرسند و سؤال میکنند، که اگر شما بر این کار منعی نداشته باشید، مشکل حل خواهد شد. جواب استفتاء در این زمان این بود که: آیتالله میلانی با ترور شاه موافقت فرمودند. و معظمله از ترور دیگران (ترور حسنعلی منصور، نخستوزیر) نهی فرمودند.
حجةالاسلاموالمسلمین انواری در این باره میگوید: آقایان مؤتلفه غیر از طریق بنده، از دو طریق دیگر هم سراغ آقای میلانی رفته بودند و در هر دو راه ناکام ماندند.
من احساسم این است که آقای میلانی به واسطهها، اعتماد نکرده است. بنده در 14 شعبان 43 مشرف شدم مشهد و رفتم خدمت آقای میلانی ...
در آن جا مسأله را عنوان کردم. ایشان نگفت کسی دیگر هم آمده است. اول پرسید: بعدش کسی هست که کشور را اداره کند؟ گفتم: هستند. گفت: شاید مقصودتان بازرگان و دوستانش هستند؟
گفتم: چه اشکالی دارد؟
1717
نظر شما