برای آن صبح دلفریب

همه اینها برای آن صبح دل‌انگیز اغراق نیست؛ صبحی که جشن رنگ‌های نورسیده بود. زیر پای‌مان سبزفرش زندگی پهن شد و روی سرمان آبی تنفس.

آن روز وقتی صبح آزادی، قلمدوش خورشید، خود را به آسمان رساند و هستی روشن خود را به فلات کهنسال ایران پاشید؛ آن روز وقتی تخت قدیمی سلطنت در هم شکست و آخرین شاه این سرزمین غم‌زده از اریکه قدرت به زیر کشیده شد؛ آن روز وقتی چشم‌های خسته از زندگی کورمال با زلال آفتاب شسته شد و قلب‌های سنگین و کدر از بار اختناق سبک گشت؛ ایران نفسی کشید به عمق توحید و خلط شرکای تحمیلی تاریخ را بیرون انداخت. آن روز همه دیدند که این کشور دستان پیروزش را بالا برد، سرش را رو به آسمان گرفت و شادی فروخورده‌اش را از پس قرن‌ها رنج و اندوه، سر داد. آن روز صبح، ایران و اسلام از سلول‌های تفرعن و تحجر بیرون آمدند، غبار دوری و فراق را تکاندند و آغوش یگانگی را به روی هم گشودند.
آن روز صبح مردی را دیدیم از پشت آسمان که رد پایش از جنس ابر بود. دستانی داشت پر از ستاره‌های پرسو. مردی را دیدیم از اهالی اقلیم لاهوت که با لهجه توحید حرف می‌زد و مردم را زمزمه می‌کرد. یادتان هست، یادمان هست که مردی را دیدیم به بزرگی معجزه. باور کنید! و شما که ندیده‌اید باور کنید که همه اینها برای آن روز صبح، اغراق نیست؛ برای آن صبح دلفریب.
من از بوی سوخته کودتا حرف نمی‌زنم؛ از طعم خیزشی زودگذر سخت نمی‌گویم؛ مزه نهضتی نیمه پیروز را تعریف نمی‌کنم. من از شمیم انقلاب می‌گویم؛ از عطر گل‌هایی که بذرشان را از بهشت آورده بودند. من از انتظاری می‌گویم که یک سرش در محراب مسجد کوفه است و سر دیگرش در خیابان‌های پر از مردم تهران، اصفهان، مشهد، تبریز و... از به سر آمدن این انتظار می‌گویم. من نَقل حلقوم مردمی را می‌کنم که شنیدن صدایشان آرزوی حضرت موسی بود؛ از این همه هارون. از وفایی یاد می‌کنم که حضرت عیسی ندید؛ از این همه حواری. از فهمی که ابراهیم خلیل در میان مردمش نیافت؛ از این همه سیاوش. من از انقلابی می‌گویم که در سومنات تمدن جدید رخ داد و تعجب همه فرشته‌ها را برانگیخت؛ از قیام پیروزی که شمیم مینوی‌اش از شمال آفریقا تا جنوب شرق آسیا پخش شد. همه اینها برای آن صبح دل‌انگیز اغراق نیست؛ صبحی که جشن رنگ‌های نورسیده بود. زیر پای‌مان سبزفرش زندگی پهن شد و روی سرمان آبی تنفس.
سی‌وپنج سال از صبح آزادی که جوانه انقلاب از دل تاریخ سر برآورد می‌گذرد. در این سال‌ها چه هرزه‌های سیاسی و اقتصادی که به پای تُرد انقلاب نپیچید. چه خون‌های نامی که از پیکرش نریخت. چه گلوله‌ها و ترکش‌ها که بر سر این جَستِ جوان نبارید. چه دست‌های چپاول و تجزیه که مرزهایش را ناامن نکرد. چه ریاکارانی که بر سر سفره‌اش ننشستند. چه نامردان فرصت‌طلبی که توبره‌هاشان را از بیت‌المال پر نکردند. و چه سیاست‌بازان کم جنبه‌ای که سلیقه کوچک خود را جای نقشه‌های بزرگ انقلاب جا نزدند. و چه ... و چه ...
سی‌وپنج سال از صبح آزادی می‌گذرد. درست است که میکروب‌های بیرونی و انگل‌های داخلی، دائم سلامتی او را تهدید می‌کنند، اما نبض انقلاب همچنان می‌زند. چه خوب است در این دوره برنایی و شادابی سری به خودمان بزنیم و از کهنگی تکرار و آزردگی سکون به در آییم. سری به ایمان خود بزنیم و گرد و خاک نشسته بر دامن آن را بزداییم. ایمان‌مان را تازه کنیم. چشم‌هایمان را به جای شستن با اسید سیاست، با آب دوستی و ادب شستشو دهیم. خوب ببینیم. چفت و بست زبان‌مان را سفت کنیم و عقل را بگذاریم جلوی زبان. اول فکر کنیم و بعد حرف بزنیم. دست از شعار و ظاهربینی برداریم و دست به دامن عمل درست شویم. ترجمه سوره والعصر را یک بار دیگر بخوانیم. خوبی‌ها را تقسیم کنیم و بدی‌ها را از زندان فراموشی آزاد نکنیم. موجودی کیسه شهیدان و امام را راحت خرج نکنیم. بگذاریم چشمه محبت بجوشد و فاضلاب خشونت از قلب‌مان نگذرد. دشمن‌شناسی را فراموش نکنیم اما به خدای دشمنان فحش ندهیم و ...
امروز در این جشن سی‌وپنج سالگی، شمع‌های روشن آرزوهامان را خاموش نخواهیم کرد.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 334484

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 2 =