وقتی من نگران آن هستم که مبادا نظر شخصیام را که حاصل مطالعه داستانهای بسیار و تجربههای اجتماعی و زیستن در میان مردم است، بدون دلواپسی بگویم و موجبات بدگمانی یا سوءتعبیر را فراهم نیاورم چگونه میتوانم آنچه را به نظرم میرسد واقعاً به زبان آورم حال آن که در گفتنم هیچ سوء نیتی نیست یا خدای ناکرده نمیخواهم ارزشهای واقعی را بیاهمیت جلوه دهم. در یک چنین شرایطی است که نوشتن هم با مشکل مواجه میشود. وقتی به عنوان نمونه برای کلمه «روشنفکر» هرکدام از ما تعریف خاص خودمان را داریم و حتی گاهی این کلمه به عنوان ضددین یا ضدارزشهای انقلاب معنی میشود، آن وقت چطور میشود درباره هویت گروههای سیاسی سالهای نخستین انقلاب تحلیلی جامع ارائه داد و متهم نشد که دست نشانده این طیف سیاسی یا آن گروه مذهبی هستید.
این حقیقت را باید درنظر داشته باشیم که انقلاب اسلامی علاوه برآن که از یک رهبری قاطع برخوردار بوده حاصل تضاد اندیشهها و تعامل عقاید و آراء و نقد و نظرهای گوناگون است و نمیشود با خطکش و گونیا آنها را اندازه گرفت.
جنگ در بدترین شرایط و زمانی که انقلاب هنوز کاملا قد راست نکرده بود به ما تحمیل شد، اما ایرانیان همواره در برابر دشمن متجاوز، ملتی متحد و یگانه بودهاند و نیروهای عراق با آن همه تجهیزات نظامی و حمایتهای بینالمللی نتوانست در برابر قوای مسلح و نیروهای نامنظم مردمی پایداری بکند.
همین نیروهای نامنظم هسته اولیه بسیج را تشکیل دادند. حالا اگر قرار شد داستانی درباره نخستین روزهای جنگ بنویسیم و یادی از شهید دکتر مصطفی چمران بشود، آن وقت کلمه بسیج تنها میتواند به معنای اصلی خودش که در فرهنگنامهها آمده بهکار رود، نه این بسیجی که اکنون رایج است و ما آن را میشناسیم. همین اجزاء کوچکند که در شفاف جلوه دادن واقعیت میتوانند دل بستگی خواننده را نسبت به ادبیات انقلاب یا ادبیات جنگ فراهم آورند.
در یک چنین شرایطی است که شعار تحمیل شده به داستان و اعمال سلایق شخصی و اعتقادات شخصی نویسنده و شرح و بسط اعتقادات و بینش یک جانبه او سبب میشود داستان نتواند موجب تعلق خاطر خوانندهاش را فراهم آورد. درست همینجاست که خط قرمز، آژیر خطر را به صدا درمیآورد و من نویسنده باید دائم مواظب باشم که پایم را از خط بیرون نگذارم. برای همین است که ما داستانهای کوتاه بسیار خوبی درباره جنگ داریم اما تعداد رمانهایمان بسیار بسیار اندک است.
بعد از گذشت سی سال از آغاز انقلاب هنوز مخاطب یک دست و یک پارچه نیست. مخاطب سی ساله امروز ما سال 57 به دنیا آمده و هیچ اطلاعی درباره شرایط پیش از انقلاب ندارد و اغلب از خودش یا دیگران میپرسد؛ برای چه انقلاب شد؟ مگر آن موقع اوضاع از چه قرار بود؟ پاسخ به این سوال به نظر من بسیار دشوار است. اگر کوچکترین خطایی برای نویسندگان ما صورت بگیرد، مخاطب سی ساله ما اعتمادش را از دست میدهد چه برسد مخاطبانی که پیش از انقلاب را هم به خاطر دارند.
در چنین شرایطی است که خاطرهنویسی و وقایعنگاری دردسرش کمتر است. فاقد خلاقیت است و لازم نیست از قوه تخیل استفاده کنید تا فیالمثل از آدمی بنویسید که اهل نماز و روزه است، اسمش هم ابوذر است ولی با انقلاب میانه خوبی ندارد، نه. اینطور نمیشود. آدم ضدانقلاب باید حتماً اسمش خسرو باشد، اهل ربا، ریاکاری و مال اندوزی باشد، شبها هم پای ماهوارههای بیگانه بنشیند، فال ورق هم بگیرد و آن وقت با انقلاب مخالف باشد. اینطور است که کتابهایی که روی جلد آنها عکس چفیه یا ویلچیر است را کسی نمیخرد.
نویسنده دل سوخته انقلاب هیچ قصد و غرض بدی ندارد. دلش میسوزد و میخواهد در مورد خطاهای کوچک و ریزی که ممکن است به دید دشمن بزرگ جلوه کند، حرفش را بزند و چون دلش با خداست و رضایت خداوند را مقدم میداند پایش را از خط بیرون میگذارد تا آنچه را دیگران از شنیدنش پرهیز میکنند گفته باشد.
نویسنده میگوید، چون قصد همدلی دارد. همدلی میکند زیرا که چشم امید دوخته است. همدلی میکند زیرا که هرگز ناامید نبوده است ما همیشه نگران این وضعیت هستیم که دشمن بیگانه از حرف و سخن ما برداشتهای ناثواب بکند و آن را در بوق و کرنا بگذارد. برای همین دم فرو بستهایم و حرف نمیزنیم، مبادا بهانه دست دشمن بدهیم و آن وقت آنچه را مینویسیم لق از آب در میآید و پا به جایی ندارد.
نظر شما