1- اگر به پرتگاههای تاریخ نگاه کنیم، در آن گودیهای عمیق، جنازههایی میبینیم که زمانی اسم تمدن داشتند. فرهنگهایی میبینیم که در دورههای گذشته مناسبات آدمها را شکل میدادند، اما دوام چندانی نیاوردند و پس از زمانی مردند. زندگی این تمدنها و فرهنگها کوتاه بود؛ به کوتاهی عمر آدمهایی که به آنها شکل داده بودند. چرا برخی از فرهنگها و تمدنها این گونهاند و پایدار نیستند؟ چرا وقتی به گردنههای زمانه میرسند، توان گذر ندارند و با لغزشی به پرتگاه تاریخ درمیغلتند؟ چرا اراده آدمیان برای نگه داشت این دستآوردها کارساز نیست؟
پاسخ این پرسش را میبایست در سنت آفرینش جست. این سنت به ما میگوید: فرهنگها و تمدنهایی پایدار هستند که در بطن آنها حقیقتی نهفته باشد، حقیقتی که از جنس فطرت آدمی است؛ همان ودیعهای که مهندس آفرینش با وجود ما سرشته است. پای این دست از فرهنگها و تمدنها در تنگناهای تاریخ نمیلغزد. یکتاپرستی، دوستی با خوبیها و دشمنی با بدیها، اندیشهورزی و دوری از نادانی، توسعه دانش، بخشش و دهها کلمه باردار دیگر در زمره حقیقتهایی هستند که فرهنگها و تمدنها را شکل میدهند. زمان، کاری به کار اینها ندارد، یعنی توان زیر گرفتنشان را ندارد. شاید بتواند برای مدتی پنهانشان کند یا گرد فراموشی رویشان بپاشد، ولی قدرت نابودی آنها را ندارد. آن چه میرا و از بین رفتنی است، واقعیتهایی هستند که به حکم ناموس این جهان، مدتی توان خودنمایی مییابند، اما از آنجا که جوهرشان با حقیقت همجوشی ندارد، زیر ارابههای زمان میافتند و آنچه به جا میماند، ستونهای نیمه ویران، شهرهای دفن شده زیر خاک، سنگ نبشتهها، کاخها و آرامگاههاست.
حقیقتها همیشه بزرگتر از واقعیتها هستند. حقیقت ابراهیم خلیلالله بزرگتر از واقعیت نمرود است. حقیقت موسی کلیمالله بزرگتر از واقعیت فرعون، حقیقت مسیح روحالله بزرگتر از واقعیت یهودا و حقیقت محمد رسولالله بزرگتر از واقعیت ابوسفیان هستند. اینها ریشه در حقیقت اول دارند و به همین دلیل فرهنگ و تمدن توحیدی روی مرگ به خود ندید و از گذرگاههای سخت تاریخ عبور کرد.
از جمله حقایقی که دست آفرینش در نهاد آدمی به جای گذاشته، آزادگی است. ما برای نشان دادن این حقیقت، وجود برتری از حسین بن علی علیهالسلام سراغ نداریم. تماشای حقیقت حسین در برابر واقعیت یزید به ما میگوید که فرهنگ آزادگی را شاید بتوان برای مدتی در گذرگاهی از تاریخ به نام نینوا، به خون نشاند و یا آن را به زنجیر کشید، اما نمیتوان نیستش کرد. نه یزید، نه هشام، نه متوکل، نه دیگر سلطنتطلبان اموی، نه عباسیان ریاکار، تا برسد به رضاشاه و صدام، نتوانستند نام و یاد حسین بن علی را به دستان فراموشی بسپارند. آن چه رخ داد، پر شدن گودیهای عمیق تاریخ از جنازه واقعیتهایی بود که رنگی از حقیقت نداشتند. بنا بر سنت آفرینش، همچنان بر حجم این جنازهها افزوده خواهد شد.
2- سال 1368 به دمشق رفتم. طفیلی یک کاروان پنج شش نفره بودم. یکی از آن روزها، از هتل سمیرامیس، سر خود راه افتادیم تو کوچه پس کوچههای قدیمی شهر. میخواستیم قبر دو واقعیت تاریخی را پیدا کنیم: معاویه و یزید.
چارهای جز پرس و جو نداشتیم. از عابرها و کاسبها پرسیدیم. کسی پاسخ نمیداد. میدانستند و نمیگفتند، یا نمیدانستند؟ نفهمیدیم. ساعتها راه رفتیم. خسته شدیم. سماجتمان تمام نشد. برخی نشانی میدادند، اما درست نبود. تا این که یک عرب شامی نشانی تازهای بهمان داد. با کنجکاوی پاهای خستهمان را به آن طرف کشیدیم. رسیدیم. از آن چه میدیدم، خشکم زد. ما از او نشانی قبر یزید را پرسیده بودیم و او نشانی یک ایستگاه زباله را به ما داده بود.
حیرت زده به دنبال واقعیت بعدی راه افتادیم. پاسخهای درست و نادرست ما را به کوچهای باریک کشاند. رسیدیم به خانهای که دری چوبی و قدیمی داشت. در زدیم. لحظههایی گذشت تا این که در باز شد. زنی میان سال آن طرف در ایستاده بود. آن چه دیده میشد حیاطی کوچک بود و چشمان زنی که میگفت: چه میخواهید؟ گفتیم: ایرانی هستیم؛ برای دیدن قبر معاویه آمدهایم. گفت: من شیعهام؛ با اسم محمد و خاندان او وارد شوید. چند پله پایین رفتیم و پا به حیاط آجرفرش آن خانه کوچک گذاشتیم. چند اتاق در اطراف دیده میشد. آن زن با دست به اتاقی که پایین دست بود اشاره کرد. به آن سو رفتیم. اتاق، با نردههای عمودی بسته شده بود. مخروبه بود. تاریکی آن با پنجرهای کوچک در بالای دیوار، کمی گرفته شده بود، طوری که بشود توی آن را دید. آن سوی نردهها فقط یک برآمدگی بزرگ خاکی بود. چند دقیقهای، ماتِ این چشمانداز شدم؛ یک تل خاکی.
من هنوز نمیدانم اهالی آن محله قدیمی دمشق نشانیهای درستی به ما دادند یا نه؟ ولی یادم هست که هنگام برگشت، از کنار بارگاهی گذشتیم که مردم گروه گروه وارد آن میشدند. در آن بارگاه حقیقتی سه ساله به نام رقیه خفته بود.

با کنجکاوی پاهای خستهمان را به آن طرف کشیدیم. رسیدیم. از آن چه میدیدم، خشکم زد. ما از او نشانی قبر یزید را پرسیده بودیم و او نشانی یک ایستگاه زباله را به ما داده بود...
کد خبر 394460
نظر شما