احمد طالبی‌نژاد در روزنامه شرق نوشت: بنیاد کندی - با بنیاد کندی رئیس‌جمهور اسبق آمریکا اشتباه نشود- نام روستایی است در آذربایجان غربی که نزدیک به ٤٠ سال پیش محمد جعفری، منتقد فیلم سابق و مستندساز فعلی، در آنجا دوران سپاهی دانشش را به‌عنوان معلم گذرانده است.

 او در شصت‌و‌اندی‌سالگی، تصمیم گرفته به آنجا برگردد و شاگردانش را بیابد تا بداند در چه حال‌وروزی هستند و شرح این سفر نوستالژیک را با همکاری همسرش، آذر محرابی، تبدیل به فیلم مستندی کرده به نام «بنیاد کندی» با فتح ک.

فیلم با روایت مقدمه‌ای توسط خود جعفری که پشت فرمان اتومبیل نشسته و به‌سوی مقصد روان است، همراه با صحنه‌هایی از یک فیلم هشت‌میلی‌متری که توسط خودش در همان دوران از مدرسه و بچه‌ها گرفته است، آغاز می‌شود. اما وقتی به مقصد می‌رسد، با یک تراژدی دردناک برخورد می‌کند؛ اینکه اهالی قدیمی بنیاد کندی به دلایل بسیاری ازجمله خشک‌سالی، زادبوم خود را رها کرده و اکنون تعدادی از عشایر دشت مغان در خانه‌های بی‌دروپیکرش زندگی می‌کنند. هیچ‌یک از اهالی فعلی از ساکنان اصلی روستا خبری ندارند.

فیلم‌ساز فعلی و معلم سابق با سماجت تمام به جست‌وجوی گمگشته‌هایش می‌پردازد و موفق می‌شود شماره تلفن یکی از شاگردانش را که اینک در حاشیه شهر تهران ساکن است، پیدا ‌کند و به سراغش می‌رود و به‌همین‌ترتیب نشانی دیگر هم‌دوره‌ای‌های او را می‌یابد و یکی‌یکی پیدایشان می‌کند. برخی زندگی خوب و آرامی دارند، برخی‌ها به سختی در همین حاشیه‌های تهران زندگی می‌کنند. یکی، دونفرشان هم در جنگ شهید شده‌اند. آنها که اکنون در مرز ٥٠ سالگی به‌سر می‌برند، آقا معلم را بااشتیاق می‌پذیرند.

معلم در عروسی یکی، دو نفر از فرزندان آنها شرکت می‌کند و پابه‌پای آنها نمايش انجام مي‌دهد بر سر مزار شاگردان شهیدش می‌رود و سرانجام آنها را در یک جا جمع می‌کند و ازشان می‌خواهد به یاد آن روز‌ها سرود مدرسه را بخوانند. در نهایت هم فیلم با هم‌خوانی سرود ‌ای ایران توسط شاگردان سابق و پدر و مادر‌های فعلی- مدرسه‌شان مختلط بوده- به پایان می‌رسد.

کار جعفری اگرچه از انگیزه‌ای شخصی سرچشمه گرفته ولی بیانگر حس مشترکی است که نسل ما نسبت به دوران کودکی، نوجوانی و جوانی دارد. ما هرچقدر هم بکوشیم به‌روز باشیم، نمی‌توانیم از گذشته‌مان جدا شویم. سه سال پیش نگارنده نیز فیلم مستندی با نام «مدرسه‌ای که می‌رفتیم» ساخته که از نظر تماتیک شباهت‌هایی با فیلم محمد جعفری دارد؛ مدرسه‌ای بزرگ و استاندارد که توسط اصل چهار در ولایت ما ساخته شده و هنوز هم باوجود گذشت بیش از ٧٠ سال، همچنان استحکام و شکوه ظاهری‌اش را حفظ کرده اما، سال‌هاست متروکه شده. چون اهالی بچه‌هایشان را به مدارس شهر می‌برند که تا ولایت ما یکی، دو کیلومتر بیشتر فاصله ندارد. به‌عبارت دیگر این مدرسه قربانی نوکیسگی شده است. مسئولان آموزش‌وپرورش به بهانه کمبود شاگرد، این مدرسه را تعطیل کرده‌اند. به‌هرحال همه ما در این سن‌وسال گذشته‌باز شده‌ایم. چرایش هم معلوم است. در دوران بچگی ما، مدرسه، تنها مکان رهایی از تنگنا‌های خانوادگی بود. اغلب ما، خاطرات خوشی از دوران مدرسه داریم و دلمان برای آن حال و هوا تنگ می‌شود.

کار ستودنی‌ای که محمد جعفری کرده، نگهداری مجموعه‌ای از عکس‌هایی است که از شاگردانش گرفته یا نقاشی‌هایی است که توسط شاگردانش کشیده شده و در دیدار‌هایش، آنها را به خودشان و فرزندانشان نشان می‌دهد و چه لحظه‌های عاطفی و پرشوری با دیدن عکس‌ها و نقاشی‌های بچه‌های دیروزی، ایجاد می‌شود. فیلم اگرچه فرم بدیع و کارگردانی منسجمی ندارد و به‌دلیل فقدان ساختاری خلاقانه، بیشتر به یک گزارش سفر شبیه است اما این دلیلی برای لذت‌نبردن از محتوایش نیست. درست مثل ورق‌زدن یک آلبوم عکس قدیمی که برای لحظاتی، آدم را از بود و نمود فعلی‌اش جدا و در رؤیا غرقش می‌کند.

5757

کد خبر 470433

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین