مریم فرطوسی- آخرین بار او را در اختتامیه مسابقه شعر کودکان عرب یا همان "فرسان الشعر" دیده بودم. آن روز او برخلاف همه، دغدغه یافتن جایی برای نشستن نداشت. او هميشه یک صندلی رزرو شده با خود داشت، یک صندلی چرخدار.
تقریبا همه در اهواز او را می شناختند. هیچ فعالیت فرهنگی در این شهر صورت نمیگرفت مگر اینکه او را در آنجا حاضر ببینی. عکس می گرفت، نکته برداری می کرد و گاهی هم مشارکت. نمایشگاه ها، جشن ها، جلسات، نشست های دوستانه؛ در همه این جاها می توانستی صادق بوعذار را بیابی.
این فعال فرهنگی اهل اهواز، 30 سال سن دارد. او معلولیت را نه تنها مانعی برای زندگی و فعالیت نمی بيند و معتقد است اگر اراده کنی چیزی مانع تو نمی شود فقط باید اندکی بیشتر تلاش کنی و در آن صورت شیرینی رسیدن به هدف هم برای تو بیش از سایرین خواهد بود.
بیست و هشت سال پیش که او دو ساله بود، دچار التهاب و تب شدیدی شد. مادرش او را به یک درمانگاه در شهرک نورد که حدودا دو کیلومتربا خانه آنها فاصله داشت، برد. به دلیل جنگ اوضاع شهر وخیم و درهم برهم بود. مادر صادق هم که بیسواد بود، نمی دانست، چه باید بکند.
اختلال عصبی که آن شب صادق
به آن دچار شد، راه رفتن را برایش سخت تر کرد.
بعدها ناچار شد لنگ لنگان به مدرسه برود.سال 74 پدرش او را به تهران برد، شاید راهی
برای درمان پسرش پیدا کند،اما سفر به تهران، پایان خوشی نداشت. داروهایی که پزشکان
در تهران به او دادند، مشکل او را حادتر کرد و توان راه رفتن را از او گرفت و برای
رفتن به مدرسه دوستانش او را با گاری میبردند.
دوم راهنمایی بود که پزشکان تشخیص دادند دیگر قادر به راه رفتن نیست. از همان روز
او یک صندلی همیشه رزرو شده برای خود داشت، یک صندلی چرخدار.
به دلیل شرایط نامساعد اقتصادی و نبود دبیرستان در منطقه ملاشیه، او دوسال از تحصیل جا ماند، بلاخره پس از تاسیس دبیرستانی در آن منطقه، صادق تحصیلش را دوباره از سر گرفت. بعد از گرفتن دیپلم، چندبار در کنکور شرکت کرد.اما صادق در شهرهای دور پذیرفته می شد و به دلیل وضعیت خاصی که در آن قرار داشت، نمی توانست برای ادامه تحصیل به آن شهرها برود. علیرغم همه اینها در آخر او در دانشگاه پیام نور اهواز قبول شد و لیسانس حقوق خود را گرفت.
صادق می گوید: درتمام این مدت توانستم واقع بین باشم. می دانستم که باید بیشتر از دیگران تلاش کنم. من با بقیه متفاوت بودم و این تفاوت نمی توانست مانع من شود و تنها انگیزه ام را بیشتر می کرد. خانواده من متحمل سختی های فراوانی شدند و یک لحظه هم مرا تنها نگذاشتند. امیدوارم سایر خانواده هایی که فرزند معلول دارند نیز با درک شرایط آن عضو خانواده، او را در راه رسیدن به اهدافش یاری کنند.
برخلاف مهربانی های خانواده، صادق معتقد است جامعه با او و دیگر معلولان نامهربان بوده است. او براین باور است که جامعه به جای آنکه آنها را افرادی متفاوت تلقی کند، به آنها به چشم افراد دارای نقص نگاه کرده و همین باعث ناامیدی و سرخوردگی برخی معلولان شده است.
او با اشاره به آمارهای سازمان بهداشت جهانی می گوید: 15 درصد افراد هر جامعه معلول هستند و در ایران این آمار به بیش از 11 میلیون نفر می رسد و سه درصد این افراد دارای معلولیت های شدید هستند. براساس آمارها روزانه 110 نفر و ماهی سه هزار و 500 نفر و سالانه 40 هزار نفر به تعداد معلولان در ایران افزوده می شود. رئیس سازمان بهزیستی کشور اعلام کرده است، سالانه 30 درصد به جمعیت معلولان ایران اضافه می شود.
گلایه های صادق از جامعه کماکان ادامه دارد و می گوید: در ایران مدارس و مراکز علمی مخصوص در مقاطع مختلف وجود ندارد. مدارس معمولی هم به سختی می پذیرند دانش آموزی با شرایط متفاوت را بپذیرند. هنوز خیابان های ما فاقد جاي عبور مخصوص معلولان هستند و وسایل نقلیه مخصوص نیز وجود ندارد. رانندگان اتوبوس ها و تاکسی ها هم به سختی قبول می کنند، معلولی را سوارکرده و به او اجازه جاسازی وليچر را بدهند. با توجه شرایط سخت اقتصادی، هزینه هاي هنگفتی را برای ایاب و ذهاب میپردازیم.
صحبت از ازدواج که می شود
،گویی آب سردی بر او پاشیده می شود و می گويد: مگر کسی هم حاضر می شود با یک
معلول ازدواج کند و کمتر خانواده ای حاضر می شوند ،دختر یا پسرشان
با یک معلول ازدواج کند. نبود تسهیلات ازدواج، سختی تهیه خانه و نبود فرصت
های شغلی کافی برای معلولین را از مشکلات پیش روی آنها می داند.
همه اینها در حالی است که طبق قانون 3 درصد سهمیه استخدامی دستگاه های اجرایی باید به بخش معلولان اختصاص یابد.
صادق ادامه می دهد: قوانین در ایران اگرچه نگاه حمایتی دارند اما عملی نشده اند. قانون 3 درصد حق استخدام می توانست تعدادی زیادی از معلولان را دارای کار آبرومند بکند ولی نمی دانم چرا همه معلولانی که من می شناسم به تنها کاری که مشغولند، همین تلاش برای یافتن کار آبرومند است.
او اضافه می کند: قشرهای نیازمند حمایت دیگری نیز در کشور وجود دارد. از جمله این اقشار می توان به خانواده های شهدا،جانبازان، آزادگان و ایثارگران اشاره کرد. به همین دلیل معمولا معلولان آخر صف حمایت قرار داند و هیچ گاه نوبت به آنها نمی رسد.
همه اینها دلیلی برای ناامیدی و توقف صادق نشده است. برای یافتن کار به همه جا مراجعه کرده است. گاهی به او حتی اجازه ورود به شرکت ها را نداده اند. برخی هم که طبق معمول مدارک او را گرفته و با جمله " باهاتون تماس می گیریم" او را به دنبال نخود سیاه فرستاده اند.
توصیف او از مفاهیم حق و حقوق اگرچه خالی از طنز نیست ولی طنز تلخ موجود در آن به اندازه کافی گویای شرایط سختی است که جامعه معلولان در آن زندگی می کند. صادق با لبخند می گوید: "حقوق خوندم که قاضی بشم یا وکیل، که حداقل بتونم به مردم در احقاق حقشون کمک کنم، الان می بینم نمی تونم حق خودم رو هم بگیرم ولی با همه اینا می دونم خدا جای حق نشسته. من روزها، ماه ها و سال ها واسه اینکه بتونم یک کتاب از توی قفسه کتابخونه بردارم، ناچار بودم، پسر همسایه رو با خودم ببرم کتابخونه، چون دستم نمی رسید خودم کتاب رو بردارم ولی حالا بعد از اینهمه سختی، مدرک حقوق من فقط سندی شده واسه اینکه نشون بدم به حقم نرسیدم."
در سال 1992روز جهانی معلولین از سوی مجمع عمومی سازمان ملل متحد با هدف "ارتقاء رشد اذهان عمومی درباره مسائل مربوط به معلولیت های مختلف و افزایش آگاهی هایی بوده است که می بایست از مساله پیوستن افراد معلول در تمامی جنبه های سیاسی،اجتماعی،اقتصادي و فرهنگی زندگی منتج شود" نام گذاری شد.
در منشورهای سازمان ملل آمده است که اگر چه معلولیت یک سری محدودیت ها را برای شخص و خانواده اش ایجاد میکند ولی این محدودیت نبايد بتواند ساير ظرفيت ها و فعالیت های شخص را تحت الشعاع قرار دهد. همه افراد جامعه اعم از خانواده ها، مربیان، پرستاران وسایرین باید در جهت توانمندسازی معلولان گام بردارند.
آموزش معلولان و خانواده های آنان برای درک وضعیت موجود و پذیرش این شرایط زندگی، بدون ایجاد تنش و همچنین آموختن مهارت هایی متناسب با نوع معلولیتی که دارند، می تواند در تحقق اهداف این روز جهانی کمک کند.
گفتگویمان که تمام می شود، اولین سوالی که به ذهنم می آید این است که آیا آنچه او گفت درباره من نیز صدق می کند؟ آیا من آنها را شهروندانی متفاوت دیده ام یا افرادی ناقص؟ و از همه مهم تر " من چقدر برای تحقق دنیای بهتر برای معلولان تلاش کرده ام؟"
نظر شما