ساسان گلفر: «توکیو!» عنوان فیلم تازه و مشترک دو کارگردان فرانسوی و یک کارگردان کرهای -میشل گوندری، لئو کاراکس و بانگ ژون هو – است که به سبک و سیاق آثار اپیزودیک این سالها، آثاری مانند «هرکس سینمای خودش» ،«پاریس، دوستت دارم» و «نیویورک، دوستت دارم» ، ساخته شده و مثل دو فیلم اخیر یک شهر را محور قرار داده است. این محصول مشترک فرانسه، ژاپن، آلمان و کره جنوبی از جمعه 16/12/87 روی پرده رفته است. منتقدان هشت روزنامه و مجله معتبر آمریکایی از جمله ویلیج وویس، هالیوودریپورتر و ورایتی در مجموع نمره 66 از 100 به این فیلم دادهاند. استفانی زاکارک منتقد Salon.com گفته که فیلم «توکیو!» احتمالاً به اندازه «پاریس، دوستت دارم» خوشایند طرفداران فیلمهای هنری نیست و «صبر و تحمل» بیشتری میطلبد؛ «تحملی که در مواردی سزاوارش هم نیست». جاستین چانگ از هفتهنامه ورایتی این فیلم را «مجموعه ناهمگون ولی لذتبخشی که نگاهی مهربان به پایتخت ژاپن دارد» دانسته؛ مگی لی منتقد هالیوودریپورتر معتقد است این فیلم توانایی قلقلک دادن تماشاگران عادی را دارد و «گزینه بیخطری برای جشنوارههای طرفدار آثار فانتزی و سینماهای سراسر جهان» است و الیزابت ویتمن منتقد نیویورک دیلی نیوز گفته «هرکس به دنبال فیلمی اصیل و غیرمنتظره است باید این فیلم سه قسمتی را ببیند».
استیون هولدن در مقاله روز جمعهاش در نیویورک تایمز که بخشهایی از آن را اینجا میخوانید، برخوردی معتدل با فیلم «توکیو!» دارد:
کلانشهری در هم پیچیده که بیگانهستیزها و افرادی عجیب و غریب در آن زندگی میکنند در زمان حال فوتوریستی؛ این تصویری است که فیلم «توکیو!»، مجموعهای از سه فیلم کوتاه که بیشترین ارتباط آنها در نام شهری است که در عنوانبندی آمده، در ذهن شما ایجاد میکند. دو فیلم از این سه را فیلمسازان فرانسوی ساختهاند: میشل گوندری (سازنده «آفتاب ابدی ذهن زلال») مقیم نیویورک و لئو کاراکس (کارگردان «عشاق روی پل»). سومین و ضعیفترین فیلم مجموعه را بانگ ژونهو کارگردان اهل کرهجنوبی و سازنده «میزبان» ساخته است. هر یک از بخشها و مجموع آنها که «توکیو» نام گرفته بازیگوشانه و سرخوشانه و گاهی به شکل گیجکنندهای پیشگویانه است. روح از خودبیگانگی و تهی شدن از انسانیت این فیلم کاملاً در تقابل با فیلم احساساتی و انسانی «پاریس، دوستت دارم» است.
در اپیزود «طراحی داخلی» میشل گوندری که گرمترین بخش فیلم است، رابطه آکیرا (ریو کاسه) فیلمساز جوان بلندپرواز که رؤیای عظمتش به هذیان تبدیل شده و همسر فاقد اعتماد به نفس او، هیروکو (آیوکو فوجیتانی) زمانی در معرض آزمون قرار میگیرد که این دو برای یافتن خانهای در مناطق فقیرنشین گروتسک این شهر به آژانس املاک مراجعه میکنند تا خانهای بیابند که توانایی اجاره کردنش را دارند. یکی را از سوراخی در دیوار میبینند که به لانه حشرات بیشتر شبیه است، از دومی با دیدن گربه مردهای که کف خانه افتاده، فرار میکنند و سومی دخمهای است که سوراخی در دیوارش جای پنجره را گرفته است. چون هیروکو در جامعهای که همه بر اساس موقعیت شغلیشان شناخته میشوند، «هیچ کاری انجام نمیدهد»، اعتماد به نفس لرزانش در این شهر سرد و بیرحم کاملاً نابود میشود. او در فصل سینمایی هوشمندانهای دچار یک دگردیسی کافکایی میشود و راه نجات عجیبی پیدا میکند که آقای گوندری در نهایت ظرافت و با حداقل جلوههای ویژه آن را به تصویر میکشد. باید اضافه کنم آکیرا به عنوان فیلمساز اصلاً تعریفی ندارد و راهکار ابلهانهای که در زمان نمایش آزمایشی فیلم بدون بودجه «باغ تحقیر» برای آینده سینما اندیشیده، آوردن ماشین دودسازی به سالن است که فقط اشک و سرفه مدعوین را در میآورد.
عنوان اپیزود کاراکس، «کثافت»، نام شخصیت اصلی آن نیز هست. او موجودی نیمه انسان و ساکن فاضلابهای شهر است که بازیگر همیشگی این کارگردان، دُنی لاوان، با یک چشم سفید و ریش قرمز جلوه طنزآلودی به او بخشیده. این موجود که رسانهها عنوان «مخلوقی از فاضلاب» به او دادهاند به زبان درهم و برهمی صحبت میکند که فقط وکیل مرموز خودش قادر به ترجمه آن است، در پیاده روهای توکیو وحشت بر پا میکند و با نارنجکهایش به عنوان یک تروریست شهرت مییابد. اپیزود کاراکس از یک نظر هجویهای بر «گودزیلا» است ولی گوشه چشمی هم به رفتار سربازان ژاپنی زمان جنگ جهانی دوم در چین دارد و تلویحاً گذشته انکار شدهای را نشان میدهد که هراسهای آن روزی از مدفن به در میآید و فوران میکند.
قهرمان اپیزود «توکیوی لرزان» آقای بانگ نیز آدم تنهایی است به نام هیکیکوموری (ترویوکی کاگاوا) که 10 سال است با حداقل ارتباط با انسانها خود را در آپارتمانش محبوس کرده است. تنهایی جادویی او زمانی به پایان میرسد که یک دختر مأمور تحویل پیتزا همزمان با زلزله به خانهاش مراجعه میکند و هیکیکوموری عاشق میشود و برای پیدا کردن او از خانه بیرون میزند. در اینجا نیز مثل اپیزود قبلی نیرویی که از زیر زمین سر برمیآورد، در پی احیای ارتباط انسانی در شهری است که ساکنانش انگار درون حبابی یخزده در فیلمی علمی-تخیلی زندگی میکنند.
نظر شما