«خبرجنوب» نوشت: تاریخ هیچ ملتی را سراغ ندارد که مانند ایرانیان این چنین زبانشان را در برابر خون و شمشیر و آتش نگهداری کرده باشند.

«پارسی» را شاید بتوان کهن ترین زبان جهان نامید. در چند هزار سالی که از عمر آن می گذرد، این زبان در 3 دوره باستان، میانه و امروز و در گذر هزاران سال جایگاه خود را به عنوان زبان ملی کسانی که در فلات ایران زندگی می کردند نگهداری کرد. در این گذر و به ویژه در یک هزار سال اخیر، شعر در ادب پارسی چنان جایگاهی پیدا کرد که توانست جایگاه پارسی را به عنوان زبانی در خطر نابودی، نگهداری کند. هر چند برخی معتقدند شعر گاه روند اندیشه در ایران را با اختلال رو به رو کرده است، با این حال برخی معتقدند شاعران بزرگ ایران همان نقشی را در فرهنگ و جامعه ایران ایفا کردند که جامعه شناسان و روانشناسان بزرگ غرب. این یعنی آنان بیش از این که شاعر باشند، اندیشه ورز بوده اند اما چرا چنین آثاری از دوران باستان به ما نرسیده است؟ امروز به مناسبت بزرگداشت استاد شهریار، شاعر نامدار تبریزی به جایگاه شعر در ادب پارسی پرداخته ایم. هر چند برخی بر این باور هستند که می شد روز بزرگداشت دیگر شاعران بزرگ ایرانی را به نام روز شعر و ادب نامید اما نام گذاری این روز به نام شهریار دست کم از این نظر اهمیت دارد که به ایرانیان یادآوری می کند که پارسی، زبان ملی این سرزمین است و نه زبان یک قومیت خاص و به این ترتیب می تواند پیوند دیرینه و مستحکم ملت ایران را مستحکم تر کند.

اندیشه در شعر فارسی
اگر به تاریخ دیرینه ایران نگاه کنیم می بینیم که از عصر باستان آثار فکری چندانی برای ما به جای نمانده است. برخی می گویند در آن دوره اصلا شاعر و اندیشه ورزی چون دوران فردوسی و سعدی نمی زیسته است و جریان آشنایی ایرانیان با اندیشه های اندیشمندان جهان عمری بیش از یک هزار سال ندارد. اما در برابر هستند کسانی که معتقدند آنچه در دوران باستان وجود داشته است به دست ما نرسیده و در کوره راه تاریخ، و در پی حمله های متعدد به این سرزمین از میان رفته است؛ پرفسور جلال الدین کزازی، شاهنامه پژوه و استاد ادبیات در این باره به گزارشگر «خبرجنوب» می گوید: «ما نه تنها در ایران باستان سخنوران نداشته ایم که هم پایه و هم تراز سالاران سترگ سخن پارسی باشند، راه به ستیغ فرهنگ و ادب برده باشند به راستی در پهنه گیتی سخنورانی نداشته ایم که با فردوسی، حافظ، سعدی، خیام و در رده ای دیگر، نظامی و خاقانی بتوان او را سنجید و در یک تراز و ترازو جای داد اما آن چه گمانی بر آن نیست، این است که اگر فرهنگ گرانسنگ ایرانی آن مایه و پایه و شگرفی و شکوهمندی را که بایسته سر برآوری این سخنوران در ایران پس اسلام نمی بود آینه در این روزگار نیز چنین بزرگانی نامدار و شگفتی انگیز سر بر نمی آوردند. فرهنگ ایرانی فرهنگی است، یگانه و یکپارچه. اگر آن را به پاره هایی بخش می کنیم از هر دید، تنها به پاس آن است که به گونه ای دانشورانه بتوانیم در آنها بپژوهیم وگرنه شالوده ها و ساختار و گوهره و نهادین و بنیادین این فرهنگ همواره در کار بوده است، در هر روزگاری نمود و بازتابی دیگرگون داشته است. مانند آن بت عیار که در سروده ای باز خوانده مولانا هر دم در جامه ای دیگر پدیدار می شود و به گونهای نو تر چهره می نماید. در پاسخ به بخش نخستین پرسش شما آن چه می توانم گفت این است که از میان رفته ها و از دست دادهها در سنجش با آن چه از ایران کهن برجای مانده است بسیار افزون تر بوده است. برای این که شما بتوانید این افزونی و برتری را به روشنی دریابید، بسنده است که برای نمونه به کتابنامه پر آوازه ابن ندیم بنگرید که به زبان تازی نوشته شده است و «الفهرست» نام دارد. در آنجا ده ها کتاب را می توان یافت که نام برده شده اند اما برجای نمانده اند. یا در کتابهای دیگر که نیازی نمی بینم از آن ها نیز یاد کنم. از دیگر سوی هنگامی که ما با روانی روشن به دور از تنگ بینی، خشک اندیشی، یک سو نگری در آن اندک های باز مانده می پژوهیم و آن ها را بر می رسیم از همان یادگاران پر شمار که از دستبرد روزگار برکنار مانده اند و به ما رسیده اند ژرفا و گرانمایگی و گستردگی ادب ایران را در روزگاران کهن می توانیم دریافت. من تنها به یک نمونه در آن میان باز می گردم تا در پیوستهای (منظومه) از روزگار باستانی را در دست داریم به نام «درخت آسوریک» این در گذشته به زبان پهلوانیک یا پهلوی سروده شده است، در این چکامه کمابیش بلند، بزی با خرمابنی به چالش و چند و چون می پردازد. به سخن دیگر در پیوسته چالش نامه ای است که از ایران باستان برجای مانده است. این سروده ای است نمادین در آن، بز نماد شیوه ای از زندگانی است که بر کوک بنیاد گرفته است: زندگانی دام پرورانه دامداران به همان سان که هنوز نیز کمابیش می بینیم به آهنگ چرانیدن دام هایشان تابستان و زمستان از جایی به جای دیگر می رفته اند. در برابر، خرما بن نماد آن گونه از زندگانی است که در پیوند است با درجای ماندن. آن گونه از زندگانی که پایه آن چه آن را شهر آیینی (تمدن) مینامیم با پدید آمدن آن نهاده شده است: زندگانی کشاورزانی. ادب، سخنوری می باید پیشینهای دیرینه داشته باشد تا به سرودههای نمادگرایانه بیانجامد. نمونه را تاریخ نگاران ادب اروپایی سخنور فرانسوی «شارل بودلر» را که چند پیش می زیسته است بنیادگذار نمادگرایی ادبی می دانند و این پاسخ هر چند کوتاه بود پاسخی بسنده می تواند بود.»

دانش بی‌همتای زمانه
وقتی به مطالعه حافظ یا گلستان سعدی می پردازیم دانشی از زمانه ای که شاعر در آن می زیسته به دست می آوریم که به راستی منحصر به فرد است و اغلب دیگر ملت های جهان از داشتن چنان تجربه ای محروم مانده اند. به عبارت دیگر در زمانه ای که تاریخ را شاهان و فرمان روایان نوشته اند، جایی برای دانستن زندگی روزمره مردم و دیدگاه هایشان پیرامون زندگی نمانده است. اما شعر فارسی روح زمانه خود را در بر دارد و دانشی از روزگار شاعر به دست می دهد که به راستی بی همتاست. اما آیا آن چه از ایران باستان باقی مانده دانشی از آن روزگار و شیوه زندگانی مردم آن روزگار به دست می دهد؟ پرفسور کزازی پاسخ می دهد: «فراوان. شما اگر در ساختارهای ادب پارسی از رویهها به ژرفاها برسید، از پیکره به پیام، از پوست به مغز، بهره ای را که ادب پارسی از ادب کهن ایرانی برده است این بوده که می توانید دید و یافت. به همان سان در آن چه نویسندگان و سخنوران ایرانی در ایران نو در زبان هایی دیگر مانند زبان تازی پدید آورده اند یا اگر فراخ تر بنگریم در آن چه به زبان هایی آفریده شده است که در سرزمین هایی روایی دارند که بخشی از جغرافیای فرهنگی ایران شمرده می شوند؛ زبان هایی از گونه زبان ارمنی یا زبان گرجی یا حتی زبان روسی. از آن روی که شاید خوانندگان روزنامه شما از این سخن به شگفت درآیند، همچنان تنها به یک نمونه بسنده می کنم سخن سرای نامبردار روس الکساندر پوشکین بزم نامه گونه ای را در پیوسته است. او در در دیباچه این بزم نامه گفته است که داستانی را که در پیوسته است از دایه خویش در روزگاران کودکی شنیده بوده است. این داستان بر گرفته از رزم نامه های ایرانی است. حتی ما بازتاب داستان های پهلوانی ایران را می بینیم. روسلان یا در ریخت دیگر آن گروسلان ریخت روسی شده رستم جهان پهلوان بزرگ شاهنامه است حتی این نام در ریخت روسلان نازارویک هم به کار رفته است. این نام هم ریختی است از رستم پور زال. پیداست که دایه پوشکین سال ها پیش از آن که شاهنامه فردوسی به زبان روسی برگردانده شود این داستان را برای کودکی که در آینده نامی ترین سخنور روس خواهد شد می گفته است.»

فرهنگ ما نوشتاری است و نه شفاهی
امروز برخی می گویند فرهنگ ما فرهنگی است شفاهی و نه کتبی. آیا این گونه است یا این که داستان های شفاهی که امروز آثاری از آن بجا مانده و یا بزرگانی چون فردوسی آن را کتابت کرده اند پیش از آن نوشتاری بوده و از میان رفته است؟ مانند داستان های هزار و یک شب. پرفسور کزازی چنین نگرشی دارد: «بی گمان بسیاری از این داستان ها به نوشتار در آمده بوده است اما چون آن داستان نوشتاری از میان رفته است، در گفتار برجای مانده است. یک نمونه همان است که شما از آن یاد کردید داستان هزار و یک شب. این داستان از ادب پهلوی بر آمده است، از دفتری با نام هزار افسان اما هزار افسان از میان رفته است. سپس، از آن روی که داستان بوده است بسیار دلکش کاربردی گسترده یافته است با داستان هایی از روزگاران سپسین در آمیخته است؛ با این همه، بنیادهای ایرانی و باستانی این داستان هنوز به آسانی در هزار و یک شب یافتنی است؛ نام برترین چهره در این داستان که شهرزاد است، نامی است ایرانی، پارسی. کتابهایی دیگر مانند کلیله و دمنه نیز از دفترهای پهلوی برآمده اند و به زبان تازی برگردانده شده اند و سپس به زبان پارسی.»

آیا سعدی و فردوسی برابرند؟
برخی می گویند سعدی همپایه فردوسی در نگهداشت زبان پارسی، جایگاهی دارای اهمیت دارد. به عبارت دیگر، همان گونه که فردوسی زبان فارسی را از هجوم ديگرزبانها میرهاند، سعدی این زبان را در برابر مغولان نگهداری کرده و بلکه آن را میگسترد. اما آیا این دو شاعر بزرگ جایگاه یکسانی دارند؟ پرفسور کزازی چنین نگاهی دارد: «سعدی یکی از مهرازان (معماران) و بنیاد گذاران و گسترندگان زبان پارسی است؛ از این روی او را می توانیم با فردوسی سنجید اما هم پایه فردوسی نیست. چرا؟ زیرا اگر فردوسی در یکی از دشوار ترین روزگاران در تاریخ ایران شاهنامه نمی سرود این زبان برجای نمی ماند تا سعدی نیز آن را بگسترد و یا اگر بر جای می ماند زبانی نمی توانست بود آن چنان پرورده، پر مایه، شایسته و آماده که سعدی بتواند شاهکارهای خود را در آن بیافریند. از این روی فردوسی سخنوری است که همه سخنوران خرد و بزرگ ایرانی در ایران نو وامدار او هستند؛ آنان بر خوانی رنگین و بهین و به آیین نشسته اند که فرزانه فرمند توس، پیر پاک و پارسای پارسی، فردوسی در برابرشان گسترده است.»
ما امروز می توانیم به سادگی آن چه حافظ و سعدی و فردوسی سروده اند را بخوانیم ولی یک فرانسوی از پس خواندن آثار هوگو یا یک انگلیسی به سادگی از پس خواندن کارهای شکسپیر بر نمی آید. آیا این نشانه رکود زبان ما و پویایی زبان های اروپایی است؟ پرفسور کزازی در این باره چنین دیدگاهی دارد: «من به این پرسش که کمابیش پرسش روز هم می تواند بود به گستردگی پاسخ داده ام؛ نمونه را، در جستاری که چندین سال پیش چند بار به چاپ رسیده است با نام پویه پایای پارسی یا در کتاب آوایی از ژرفا که گفت و گویی است دراز دامان در پدیدار شناسی زبان پارسی. اگر بخواهم پاسخی سنجیده و سزاوار به این پرسش بدهم آن پاسخ، پاسخی کوتاه و فشرده نمی تواند بود اما برای آن که به هر روی پرسش شما را بی پاسخ ننهاده باشم می گویم که به درست این که ما سخن فردوسی و دیگر بزرگان ادب پارسی را امروز کمابیش بی رنج یا اندکی تلاش در می بابیم برترین نشانه پویایی زبان پارسی است؛ این زبان زبانی است بسیار پیشرفته، پویا. بسیاری از روندها و هنجارهای زبانی در این زبان آن چنان پویایی داشتهاند که به فرجام پویه خویش رسیدهاند. به سخنی دیگر از آن بیش، نمی توانسته اند پویید و دیگرگون شد. از همین روست که دگرگونی ها در زبان پارسی ساختاری و بنیادین نبوده است. در رویه مانده است. پاره ای از واژگان اندک در ساختار آوایی دیگرگونی یافته اند یا پاره ای از ریخت های گردانشی (صرفی) فعل اندکی نرم تر و هموارتر شده اند این گونه از دگرگونی ها آن چنان نبوده است که زبان این سخنوران را به زبان بیگانه و تاریک و دَر نایافتنی فرو بکاهد.»

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 579900

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 1 =