الیسون (1992) دریافت که دینداری در میان امریکاییهای آفریقایی تبار با رفاقت و دوستی رابطه دارد. یک راه برای بررسی رابطه دینداری با نوعدوستی این است که همدلی را که شاخص نگرانی برای دیگران است اندازهگیری کنیم.
یکی از شواهد رفتاری برای نوعدوستی، دادن صدقه مالی است. در یک نظرسنجی گالوپ امریکایی معلوم شد مسیحیانی که هر هفته به کلیسا میرفتند 8/3 درصد از درامدشان را برای صدقه میپردازند، کسانی که ماهی یکی ـ دو بار میرفتند 5/1 درصد از درامدشان، و آنهایی که شرکت نمیکردند 8/0 درصد از درامد خود را صدقه میدادند. هانسبرگر و پلاتونو (1986) دریافتند که دانشآموزان کانادایی با باورهای شدید مذهبی بیش از دوستان غیرمذهبی خود به نیازمندان کمک مالی میکردند. شاخص دیگر انجام دادن کار داوطلبانه است. طبق نظرسنجی گالوپ ایالات متحده 46 درصد از مؤمنان مسیحی سابقه کار با فقرا یا افراد علیل و یا سالخورده را داشتند در حالی که این میزان برای غیرمؤمنان 22 درصد بود. برنت دریافت که دینداران یا دانشجویان دیندار با جهتگیری درونی بیش از دانشجویانی که دینداری برونسو داشتند به خدمات داوطلبانه روی آورده بودند.
بررسیهای علمی در انگلستان نشان داده است که یاریرسانیهای داوطلبانه همبستگی بالا و مثبتی با پایبندی به باورهای دینی دارد. فوربز و همکاران در سال 1971 از روش جالب "نامهگمشده" برای سنجش رابطه دینداری و نوعدوستی استفاده کردند. در این روش نامههای پست نشدهای در مکانهای عمومی جا گذاشته میشوند تا رغبت مردم برای یاری رساندن به غریبهها سنجیده شود.
پژوهشگران یاد شده نامههایی تمبر نزده را نزدیک 25 کلیسا در یک شهر آمریکایی رها کردند. با حساب کردن تعداد نامههایی که به مقصد رسیدند معلوم شد که اعضای کلیساهای محافظهکار کمتر برای غریبهها فداکاری کردند. آنها این مسئله را به انگیزههای بیرونی دینداران که با نوعدوستی همبستگی منفی دارد نسبت دادند. بولت نیز در سال 1982 در آزمایشهایی که از دانشآموزان درخواست میشد برای دانشآموزان نابینا کتاب بخوانند یا به دیگر دوستان خود در پروژههایشان کمک کنند دریافت که نوع دینداری (برونی یا درونی) در گرایش به فعالیتهای خیر خواهانه اثر دارد. باتسون و همکاران او نیز مطرح کردند که دینداران با جهتگیری درونی، به این دلیل به دیگران کمک میکنند که واقعاً میخواهند مفید به نظر برسند.
باتسون وکری موقعیتی خلق کردند که در آن آزمودنی به یک دختر تنها کمک کند. معلوم شد درونیها چه آن دختر کمک میخواست یا نه، کمک کردند. افرادی که در بعد "جستوجو" نمره بالایی داشتند تنها در صورت طلب یاری اقدام کردند. در نهایت، در مطالعه دیگر در سال 1990 باتسون و فلوری از افراد درخواست میکردند تا برای کمک به شخصی که مضطرب و پریشان است داوطلب شوند. بعد از اعلام آمادگی به افراد تست "استروپ" دادند که نوعی آزمون تداعی کلمات است. معلوم شد آنهایی که در بعد درونی نمره بالایی داشتند به کلماتی مثل تحسین و شایستگی فکر میکردند که انگیزه "خوب به نظر رسیدن" را میرساند. آنهایی که در بعد درونی نمره پایینی داشتند به "بد به نظر رسیدن" میاندیشیدند و دینداران جستوجوگر کلمات مربوط به قربانی مانند مراقبت و غمانگیز به ذهنشان میآمد. از این موضوع نتیجه گرفته میشود که درونیها میخواهند خوب به نظر برسند و جستوجوگرها با اصول انتزاعی عدالت و بیطرفی انگیزه پیدا میکنند.
در تمثیل "سامری خوب"، عیسی علیهالسلام مردی را توصیف میکند که دزدی او را کتک زده، اموالش را برده و کنار جاده رهایش کرده بود تا بمیرد. دو شخص دیندار،یک کشیش و یک مؤمن از آنجا میگذشتند ولی نایستادند که به او کمک کنند. اما، یک سامری (مطرود دینی) به درمان قربانی پرداخت و از پول خود به او کمک کرد. عیسی علیهالسلام با این داستان میخواست به مردم بگوید که باید سامری را الگوی خود قرار دهند نه دینداران و واعظان کم احساس را که آنچنان در افکار خودشان گرفتار هستند که نیازمندان دور و بر خود را نمیبینند. آیا اگر این موقعیت در جامعه معاصر رخ دهد، نتایج متفاوت خواهدبود؟
دارلی و باتسون تلاش کردند که یک موقعیت مشابه به نیاز به کمک را در دانشگاه پرینستون به وجود آورند. 67 دانشجوی مدرسه علوم دینی ابتدا پرسشنامههایی را که جهتگیری دینی آنها را میسنجید کامل کردند. سپس، در یک زمان، چهل نفرشان برای یک موقعیت آزمایشی طولانی حاضر شدند. از آنها خواسته شد یک سخنرانی کوتاه براساس تمثیل سامری خوب یا تقاضای شغلی که دوست دارند در آینده انتخاب کنند آماده سازند و بعد از آن به اتاقی که در ساختمان دیگر قرار داشت برای مصاحبه درباره کار خود بروند. به نیمی از شرکتکنندهها گفته شد چون برای مصاحبه دیر کرده بودند، باید در رفتن شتاب کنند. وقتی این دانشجویان یک کوچه را رد میکردند، مردی را در اصل همدست آزمایشگر بود، میدیدند که آشکارا به کمک احتیاج داشت. آن مرد در راهرو افتاده بود در حالی که سرش رو به پایین بود و چشمهایش بسته و بیحرکت به نظر میرسید. هنگامی که دانشجوی آماده برای مصاحبه از کنار مرد میگذشت او سرفه و ناله میکرد و وضعیتی را نشان میداد که غیرممکن بود کسی او را ترک کند. متغیر وابسته به این مطالعه این بود که آیا دانشجویان برای کمک میایستادند یا نمیایستادند که در پایان طرح معلوم شد تنها 16 نفر از 40 شرکتکننده (40درصد) برای کمک به مرد درمانده توقف کردند. نمرههای جهتگیری دینی درونی،بیرونی و جستوجو چیزی را پیشبینی نکرد. هرچند در این میان یک یافته جالب به دست آمد. وقتی دانشجویی برای کمک میایستاد، مرد به ظاهر ناتوان اشاره میکرد که همین الان دارویش را خورده و اگر فقط چند دقیقه استراحت کند، خوب میشود و دوست دارد تنها بماند! برخی از افراد پافشاری میکردند که او را به ساختمان نزدیک ببرند یا برایش مقداری قهوه میریختند. این پافشاری با نمرههای دینداری درونی رابطه مثبت و با دینداری جستوجوگر رابطه منفی داشت.
درستی و پایداری در مقابل وسوسه به وسیله هارتشورن و می(1978) روی تعداد زیادی از بچههای شیکاگو با استفاده از انواع تستهای تقلب مطالعه شد. هیچ تفاوتی بین حضار همیشگی کلیسا و دیگران وجود نداشت. در میان دانشآموزان امریکایی کالج مطالعات متفاوت رابطهای بین دینداری و تقلب یافته نشد. فالکینز و دیجنگ (1968) گزارش دادند که میان کاتولیکهایی که بیشتر دیندار بودند تقلب بیشتری وجود دارد. این ممکن است توأمان به معنی آن باشد که آنهایی که دیندارترند بیشتر تقلب میکنند یا آنهایی که دیندارتر و در گزارش درستکارترند. وقتی دانشآموزان کالج در ایالت متحده امریکا به چهار سطح دینداری تقسیم شدند، به آنها این شانس داده شد که تقلب کنند و عمل کمک را اجرا کنند. هیچ همبستگی آماری بین رفتار احتمالی و سطح دینداری دیده نشد.
نظر شما