شاید کمتر کسی خبرداشته باشد پیرترین پیرغلام حسینی در روستایی از توابع شوش زندگی میکند. با اینکه سن بالایی دارد اما همیشه سعی می کند خود را سرزنده نشان دهد و ریش و موهایش را سیاه می کند، آراستگی.
با اینکه بیش از 40 نوه و نتیجه دارد اما به صورت مدیریت مستقیم و غیرمستقیم به شیوه ای نرم همه را درگیر هدفش می کند، تدبیر.
حین اجرای شبیه خوانی همچون دریا است، گاهی خروشان و گاهی آرام، آرامش.
بسیاری نمیدانند آخرین شخصی که میدان شبیهخوانی حسینی در روستای سید محمد تفاخ را ترک می کند چه کسی است؟ زیر باد و باران، سرما و گرما وقتی بازیگران میدان شبیه به خانههای خود بازمی گردند، تا به خودت میآیی، میبینی جای یک نفر خالی است. او بعد از سپری کردن 10 روز مشتقت و سختی تا کار را به پایان نرساند آرام نمیگیرد.
از روز اول محرم درگیر خرید و تقسیم پارچه برای پرچشم ها و لباس بازیگران نمایشی است که قرار است او آن را کارگردانی کند. با کوچک و بزرگ، زن و مرد، سر و کله می زند.
روز شبیهخوانی تاسوعا قبل از ورود شترها آهسته و تلوتلو کنان با عصایش از گوشه میدان وارد میشود، پاتقش زیر دکل بلندگوها یا پشت تخت یزید است. آرام مینشیند و به عصایش تکیه میدهد. از گوشهای بر کوچکترین حرکات بازیگران باریک میشود. استرس که میگیردش با انگشترش بازی میکند. گاهی از کوره در میرود و فریاد زنان سعی در مدیریت برنامه دارد. پس از لحظاتی سکوت چهرهاش را میگیرد، چروکهای صورتش نمایانتر میشوند و وقتی بازیگر نقش امام سجاد بالای منبر میرود، باران اشکهای او به پایین می بارند. گویی استرس به پایان رسید!
گاهی فرزند و نوههایش احساس میکنند به دلیل جوان تر و بروزتر بودنشان میتوانند تصمیمات بهتری نسبت به پدربزرگ بگیرند اما در لحظات حساس و نفسگیر با مدیریتی که نشان میدهد تجربه، پشتوانه آن است همه را مبهوت مدیریتش میکند. یادم میآید پارسال وقتی عکاس ایتالیایی برای عکاسی از شبیه خوانی وارد حسینیهی او شد به محض دیدن او پرسید «آین پیرمرد کیه؟» «چه شخصیت کاریزماتیکی داره حتما کارهایه اینجا درسته؟» گفتم بله، کارگردان اصلی شبیه خوانیِ ِ اینجا ایشونه. حاج ملا عزیز هلاکوپور که من صداش می کنم باباعزیز...
۴۸
نظر شما