یک/
چشمهایم را میبندم و او را میبینم :
مردى تکیده و خسته در اتاقى کم نور و ساکت،بیمارستانى در حومه پاریس به بستر میرود، قبل از خواب چند بیتى از سعدى را میخواند: پس از تحمل سختى امید وصل است مرا.
درد مختصرى در پیشانى احساس میکند. آن عینک معروف کائوچویى مشکى را کنار تخت میگذارد و چراغ را خاموش میکند، نور مهتاب در تاریکى این اتاق شکوهى دیگر دارد.
سکوت
سکوت
درد آرام شدت میگیرید، احساس کرختى در پیشانى میکند، نمیتواند دستش را بلند کند و چراغ را روشن کند، نمیتواند، میخواهد فریاد بلندى سر دهد (فریدون مشیرى را دوست دارد) عضلات یارى اش نمیدهند.
درد شدت میگیرد، امید دارد در باز شود و پرستارى وارد شود، حس میکند سرش در حال انفجار است، تصاویر در مقابلش رژه میروند؛ تیتراژ قیصر، کانون پرورش فکرى، خودکشى زنى بعد از مشاجره با همسرش در گزارش، دفتر مشقى که باید به دوست میرسید، زلزله منجیل و سفرش براى یافتن زندگى دوباره.
نفسهایش به شماره افتاده اند... هجوم خاطرات ادامه دارد؛
پسرِ عاشق در زلزله منجیل که میگوید : طاهره تِ دِل سنگ هَسّه ؟
نخلى که با طعم گیلاس در دستانش گرفت و در کشورش قدر دانسته نشد ، تیتراژ سربازان جمعه و دوباره کنار مسعود کیمیایى.
چشمهایش تار میشوند، چرا این درِ لعنتى باز نمیشود و پرستارى نمیگوید بونژوق عباس؟؟
سکوت سکوت
سکوت سکوت ...
آفتاب بدنش را نوازش میکند. در باز میشود:
بونژوق عباس.
واقعیت خشن و عریان خودش را به رخ میکشد؛ دیگر براى نجات عباس کیارستمى دیر شده است. ثانیه ها براى براى بیمارى که خونریزى مغزى کرده است حیات بخش است و او این ثانیه ها را در اتاقى تنها از دست داده است.
به همین راحتى و در خلوت و سکوت او را از دست دادیم.
دو/
با ارسال پرونده عباس کیارستمى از فرانسه، رسما مشخص شد که خونریزى مغزى و عدم رسیدگى در زمان مناسب به ایشان علت اصلى مرگ هنرمند تکرار نشدنى ماست (واقعیتى که حتما خانواده کیارستمى از آن اطلاع داشتند)
در طول سه ماه گذشته بارها بهمن کیارستمى پزشک معالج در ایران را به نشناختنِ پدرش (و لاجرم کمکارى) متهم کرده است و اینک با یاداورى مرگ دردناک کیارستمى در اتاقى در سکوت براى من به عنوان یک ایرانى علاقه مند به آثار کیارستمى این سوال پیش مى آید که تیم پزشکى پاریس و بیمارستان مذکور اصولا بر اساس کدام توانایى و صلاحیت علمى انتخاب شدند و بهمن کیارستمى که ایشان را میشناخت و بیش از هرکسى از گوهر نایاب بودن پدرش اطلاع داشت بر اساس کدام منطق ایشان را به سفرى جهت بسترى در بیمارستانى برد که بیمارى که هماتوم مغزى اثبات شده داشته است را از شب تا صبح به امان خدا در اتاقى رها کرده تا صبح کار از کار گذشته باشد؟
امیدوارم او از بارِ ذهنىِ سنگین و خرد کننده انتخاب اشتباه ِ سفر به پاریس و آن بیمارستان در امان مانده باشد.
سه/
بارها در طول طبابت روزمره در ایران در مواجهه با بیماران بدحال (در رشته من ؛بیماران سرطانى) با همراهانِ بیمارى مواجه هستیم که با عملکرد احساساتى و به دور از منطق، مسیر درمانى مناسب عزیزانشان را منحرف میکنند و در بسیارى از موارد خسارت جبران ناپذیرى به سلامت ایشان وارد میکنند.
نکته جالب آنکه بسیارى از ایشان بعد از فوت عزیزانشان وقتى در ضمیر ناخودآگاهشان رد پاى خود را در مرگ ایشان میبینند با طرح شکایت و اصرار بر اشتباه پزشکان سعى در پیدا کردن شریک جرم در پیش وجدانِ خود دارند.
سناریویى آشنا که بازهم توسط همراهانِ کم دانش بیماران تکرار خواهد شد و یاداور خاطرات پرونده فوت عباس کیارستمى و پسرى است که تلاش میکرد در جراید و فضاى مجازى اثبات کند پدرش را بخاطر انتخاب اشتباه خودش از دست نداده است.
* فوق تخصص خون و سرطان
۴۷۴۷
نظر شما