نمی دانم چرا راه را گم کرده و به بیراهه می رویم. فریاد می زنیم چنان که احساس می کنیم گوش طرف مقابل مان سنگین است. نمی دانم چرا امروز بیش از هر روز دیگری چراغ های ضابطه در استان ما رو به افول و خاموشی است
اگر روز گاری امیدوار به کورسوی بودیم کم کم داریم آن امید را هم از دست می دهیم. چرا دوست داریم همه چیز آن طور که ما دوست داریم اتفاق بیفتد بی آن که گامی هر چند کوچک برداریم برای درست شدن و بهبود آن چه که مد نظر ماست.
راستی لرستان چقدر زمان دیگر لازم دارد تا زخم هایش بهبود یابد . زخم های که به واسطه تمامیت خواهی من و تو بر پیکیر نحیف آن وارد شده است. زخم های که ندانسته بر آن زدیم و باعث کوچ هزاران نخبه لرستانی به واسطه مهیا نبودن شرایط کار در استان بودیم و آنان رفتند و هرگز پشت سر خودشان را نگاه نکردند.
پنج شنبه شد فضای مجازی پُر شده بود از جمله ای کوتاه که «نماینده خرم آباد به وزیر بهداشت، درمان و آموز پزشکی تذکر داد». به واسطه شغلم که رسانه است کنجکاوتر شدم تا متن تذکر را پیدا کنم. هر چه بیشتر گشتم. حیران تر شدم از تذکر که برای چه؟
سئوالات متعددی در ذهنم مرور کردم که ای کاش نماینده محترم شهرم آن سئوالات را از وزیر می پرسید و من چقدر خوشحال می شدم که نماینده شهرم پیگیر مطالبات هم شهریانم در حوزه بهداشت و درمان است. مطالباتی که به علت نبود منابع مالی، دولت نتوانسته برای شان کاری بکند.
ای کاش نماینده شهرم از وزیر می پرسید برای بیماران سرطانی که این روزها رنج های زیادی می کشند دانشگاه چه کرده است و آرام بی آنکه کسی او را ببیند به مرکز کموتراپی بیمارستان شهید رحیمی می رفت و بخشی که به واسطه خیرین سلامت در این بیمارستان راه اندازی شده است می دید و پیگیر بخش بستری دیگری که در حال راه اندازی است می شد که هم خیر دنیا دارد و هم آخرت و هم شهروندان از او رضایت خواهند داشت.
صدها سئوال بی پاسخ در ذهنم مرور شد که ای کاش نماینده شهرم این سئوالات را از وزیر می پرسید تا من هم به عنوان یک رسانه ای که رسالتش انعکاس صدای مردم است به آن می پرداختم.
کنجکاو تر شدم تا بدانم تذکر نماینده ام برای چه بوده است. دیدم به همان زخم کهنه رسیدم که سال هاست استانم از آن رنج می برد.
دیدم نماینده ام مدیون است و باید ادای دین کند به آنان که در ستادش رای جمع کردند و حالا پست می خواهند و جایگاه اداری بی آن که تخصصی داشته باشند.
قلمم را زمین گذاشتم و به بیمارانی فکر کردم که سرنوشت شان باید چگونه رقم بخورد.
نوشته ام را مچاله کردم و دیدم چراغ های ضابظه در استانم همچنان رو به خاموشی می روند و به جای آن چراغ های رابطه پر فروغ تر می شوند. اما به چه قیمت؟
46
نظر شما