عطاء الله مهاجرانی طی مقاله ای به بیان خاطره ای پرداخته و از قول یکی از استانداران دوران موسوی نوشته است: ساعت از یازده شب گذشته بود. تلفن دفترم زنگ زد. گفتند آقای نخست وزیر می خواهند با شما صحبت کنند. مهندس موسوی بود. دوستانه پرسید: " آقای نکویی خبر داری در این سرمای بی سابقه اسلام آباد غرب( سرما منهای سی درجه رسیده بود) برای حسن دیوانه چه فکری کردند؟" گفتم:" حسن دیوانه؟" گفت بله، روزنامهها نوشته بودند. حسن دیوانه توی یک خرابه زندگی میکند. شما از فرماندار بپرسید، برای او چه فکری کرده اند؟"
خداحافظی کردیم. تا فرماندار را پیدا کردم، آن هم در آن نیمه شب زمستانی، نزدیک یک ساعتی طول کشید. فرماندار گفت:" اتفاقا من هم نگران او بودم. کمیته امداد برایش جایی را در نظر گرفت. فعلا مشکلی ندارد." خیالم راحت شد. دیدم ساعت نزدیک به یک بعد از نصف شب است.با خودم گفتم فردا صبح به آقای نخست وزیر اطلاع می دهم. آماده شدم بخوابم که دوباره صدای زنگ تلفن کشیک دفترم: " آقای استاندار! آقای نخست وزیر می خواهند با شما صحبت کنند." مهندس موسوی با همان لحن آرام پرسید:" آقای نکویی برای حسن دیوانه فکری کردید"
نظر شما