قسمتهایی از اخبار حوزه کتاب را از بخش کتاب سایت خبرآنلاین پرینت گرفته بودم تا در قطار و در مسیر دانشگاه بخوانم. به مصاحبه ای رسیدم از فرزاد جمشیدی که فهرست بلندبالایی از کتابهای مورد علاقه اش را با آن بیان جذاب همیشگیاش نام برده بود و در متن بحث و صحبتها لب به اعتراض گشوده بود و از فضای موجود در عرصه کتاب و کتاب خوانی کشور گفته بود. جملهای بکار برده بود با این مضمون که: «کتاب خریدنمان هم مثل پیامک فرستادنمان است و پیامک فرستادنمان مثل فست فوت خوردنمان! همه چیز جامعه ایرانی به هم میآید. ما باید کتابخوان هایمان را در یک محیط فکری خوب قرار دهیم و دائما به درستی تغذیه کنیم تا فرهنگ کتابخوانی و هدیه دادن در جامعه، جانی تازه یابد. باید ذائقه مخاطب را جهت دهی کرد و به سمت و سوی درست هدایت نمود.» یعنی که در این فضای کتاب نخوانی موجود در کشور ، یکدفعه همه به سمت یک کتاب هجوم می بریم و آن کتاب مکرر در مکرر تجدید چاپ می شود و بعد آن را به عنوان سمبل کتاب خوانی در این روزگار کتاب نخوانی معرفی میکنیم. بعد هم بحثی داشت در این باره که باید در این عرصه کار اساسی" شود و اطلاع رسانی شود و تیراز 3هزار جلد برای یک کتاب در یک جامعه ۷۰میلیونی واقعا بد است و از این حرفها... داشتم فکر می کردم بازهم از این حرفهای شعاری و کلیشه ای و نشدنی و ... سرم را بالا آوردم که نفسی تازه کنم تصویر زیر در را مقابلم دیدم. اتفاق بسیار جالب و بانمکی بود.
سالخورده خانمی در حد سن و سال مادرِ مادربزرگ در این چند دقیقۀ قطار که نشسته، این طور با آرامش و دقیق مشغول خواندن کتاب. در این هوای بارانی فقط چتر نیست که باید فراموشش نشود بلکه برای سالمندی که اساسا خروجش از خانه با سختی و دشواری توام است، کتاب هم جزو چیزهایی بوده که فراموش نشده است. با هر زحمتی که بود بی آنکه اطرافیان متوجه شوند عکس بالا را گرفتم. هنوز قطار راه نیفتاده بود و دربها بسته نشده بود که خانم دیگری آمد و نشست. با همان آرامش و سکوت و تمرکز ولی متعلق به یک نسل بعد تر از آن مادربزرگ! به محض نشستن او هم کتابی باز کرد و مشغول خواندن شد . گفتم ای آقای جمشیدی عزیز! همین را می گفتی؟
کوپه قطار را خوب نگاه کردم و اطرافم کم نبودند آنهایی که کتاب دستشان بود و یا مجلهای را تورق می کردند؛ ایستاده و نشسته ... آیا عمر ما مجال خواهد داد دیدن این صحنهها در مترو و فرودگاه و ایستگاه اتوبوس در ایران را؟
در دوره دانشجویی با اتوبوس بارها مسیر تهران- شیراز و بارها مسیر تهران- ساری را رفتم و آمدم. همیشه برایم سوال بود که این زمان طولانی و کلافه کننده را چطور مسافران با این دل آرام می نشینند و در و دیوار اتوبوس را نگاه می کنند. بگذریم که اواخر اتوبوسهای تلویزیون دار به عرصه آمدند تا وقت ها هدر نرود... در طی حدود سه سالی که به جهت کار اداری ناچار به ماموریتهای متعدد هوایی بین شیراز- تهران بودم بازهم برایم عجیب بود این نشستن و در طول پرواز غرق در افکار خود روبرو را نگاه کردن... به ندرت فردی را حتی در حال روزنامه خواندن می بینی. و روزنامه خواندن هم نه روزنامه خواندن دقیق. بلکه نگاهی گذرا و سرسری به صفحات و بعد دوباره نگاه به روبرو. لحظات عمر می گذرد و باکی نیست.
و البته مطمئنم همچون بسیاری بحث ها تا چنین بحثی بین ما مطرح شود بسیاری کتاب خواندن را منوط و مشروط به نداشتن هیچ مشکل مالی می نمایند. یا وقت داشتن؛ یا هزار بهانه دیگر ... و البته خود مترو و اتوبوس هم باید شرایطش را داشته باشد که گویی هنوز در ایران زیاد نمیشود روی این فضا حساب کرد!
توقف بعدی باید از قطار پیاده شوم. می بینم همزمان خانم سالخورده هم کتاب را می بندد و او هم می خواهد در همین ایستگاه پیاده شود. پیاده می شوم. برای یادگاری عکسی از او می گیرم شاید در ذهن بماند تا که اگر روزی روزگاری به این سن و سال رسیدم من هم قدر بیست دقیقه وقت نشستن در قطار را بدانم و بی کتاب نمانم.
* دانشجوی دکترای مهندسی عمران. دانشگاه کوبه ژاپن
نظر شما