سعدی افشار از آخرین بازماندگان تئاتر روحوضی در سن هفتاد و شش سالگی میگوید: «تنها نمیتوانم روی صحنه بروم ضمن آن که سالهاست که بدنم کشش بازی را ندارد، سیاه شدن تحرک و نیروی جوانی میخواهد که در من نیست.»
سعدی افشار بازیگر نمایشهای سیاه بازی و تختحوضی میگوید: «دیگه نه از اون خونههای قدیمی حیاط دار خبری هست و نه از حوض، همه آپارتماننشین شدهاند و کار ما هم خود به خود از دست رفت، مردم هم دیگه حال و هوای قدیم را ندارند.»
اینها درد دلهای سعدی افشار از آخرین بازماندگان تئاتر روحوضی در سن هفتاد و شش سالگی است. میپرسد: «فیلمهای قدیمی سیاهبازیهایش را دیدهام؟» و بعد با افسوس میگوید: «همه آدمهایی که با او همبازی بودهاند، فوت کردهاند کسی دیگر از آن جمع زنده نیست.»
او که این روزها را در تنهایی و بیماری میگذراند میگوید: «سالهاست که بدنم کشش بازی را ندارد، سیاه شدن تحرک و نیروی جوانی میخواهد که در من نیست.»
سفرهای چند سال پیش به اروپا را یادش میآورم و او بعد از مکثی تأیید میکند و میگوید: «به سختی کار کردم. آن هم به حساب این که قرار است سنتهای کشورم را به نمایش بگذارم، حساب آبرو بود و میخواستم رو سفید برگردم ولی بعد از آن دیگر قبول نکردم، توانش را هم ندارم.» دلش نمیآید نقدی به نمایشهای جدید داشته باشد، میگوید: «زحمت میکشند اما انگار اصالت قدیم را ندارند.»
بسیاری میخواستند از او بیاموزند ولی دیگر توانی برای یاد دادن ندارد، میگوید: «جوانترها و دانشجویان میآیند و سئوالهایشان را میپرسند و من هم در حد توانم پاسخ میدهم. اینها که ارث پدرم نیست که دریغ کنم ولی توان تربیت شاگرد را ندارم.»
او بازنشسته است و خانهنشین. با وجود تأکیدش بر ناتوانی هنوز هم دلش میخواهد سیاه باشد و روی صحنه. این را از جمله آخری که گفت میگویم: «برای سیاه بازی حداقل 4 یا 5 نفر لازم است اصلش که باید 15 نفر باشیم. من که تنها نمیتونم برم رو صحنه. باید بده، بستون داشته باشیم. نمیتونم برم رو صحنه تک نفری جوک بگم یا شعر بخونم. کار من فرق میکنه. الان که اصلا توانش رو هم ندارم. نفسم بالا نمییاد ...»
نظر شما